مصطفی پورشب؛ در صنعت چاپ کشور افراد خودساخته زیادی داریم. آنها از صفر و از کار در چاپخانه شروع کردهاند و کم کم به این عشق مبتلا شده و با تقلای زیاد کسبوکار و خود را راه انداخته و با استفاده از تجربیاتشان موفق هم بودهاند. دراینبین بسیاری از کسبوکارهای موفق هم هستند که از پدر به پسرِ خلف رسیدهاند؛ اما اینکه پدرت از چاپچیان قهار، با اعتبار و شناخته شده باشد و تو ژن چاپچی شدن داشته باشی اما از رانت پدرت استفاده نکنی و دست بر زانوی خود بگذاری، یک مورد استثنایی است.
۷۲
مصطفی پورشب هستم. سال ۱۳۷۲ بود که قدم در عرصه چاپ نهادم. پدرم سالیان سال در این حوزه فعالیت داشت، ایشان در طول زمان کاریشان مدیریت چند چاپخانه را به عهده داشتند؛ از آن جمله چاپخانه بانک تجارت بود که بعد از انحلال این چاپخانه، به چاپ نور حکمت رفت.
پدر ۵۰ سال بر این مسلک بود و این قرابت پسر را هم علاقهمند کرد. من سال ۷۲ وارد کار چاپ شدم و فعالیت خود را از چاپخانه صلاحی آغاز کردم. این چاپخانه در ابتدا صحافی بود. جناب صلاحی با پدر من رابطه دوستانهای داشت، زمانی که پدر در چاپخانه بانک تجارت بود با هم همکاری داشتند. زمانی که من وارد کار چاپ شدم، صحافی به طور کلی جمع شده بود و چاپخانه جای آن را گرفته بود. آنجا با حمید و مجید که پسران مرحوم صلاحی بودند همکار شدیم و حمید صلاحی استاد من در کار بود، به خاطر دقت و کار حرفهای که این چاپخانه طلب میکرد از نزدیک و ملموس با این صنعت آشنا شدم.
خواندنیها
چاپخانه صلاحی آن موقع در کوچه خواندنیها در خیابان فردوسی جنوبی بود. در آن دو دستگاه تک رنگ فعال بودند؛ آن موقع دستگاه چهار رنگ GTO در ایران وجود نداشت و اولین دستگاه را چاپخانه صلاحی وارد کرد. سال ۱۳۷۶ بود که جناب صلاحی از ایران روتاتیو اولین دستگاه چاپ چهار رنگ را خریداری کرد. این دستگاه در نمایشگاه چاپ و بسته بندی تهران به نمایش درآمد. در ابتدا قرار بود این دستگاه تنها برای بازدید قرار داده شود اما چون دستگاه اولی بود که وارد ایران شده بود جناب صلاحی خواستند که این دستگاه راهاندازی شود تا تبلیغی برای چاپخانه صلاحی باشد.
من و استادم دستگاه را راهاندازی کردیم و غول جادویی چاپ بدون هیچ مشکلی به کار افتاد. این اتفاق زمینه فعالیت من با شرکت ایران روتاتیو را شکل داد. من از چاپخانه صلاحی به شرکت ایران روتاتیو رفتم و در قسمت آموزش اپراتوری این شرکت همکار سعید یگانه شدم. یک ماهی در این بخش (واقع در کوچه مژده ای) بودم که جناب بهروش، مدیر فروش شرکت ایران روتاتیو تماس گرفتند و از من خواستند نزد ایشان در دفتر خیابان جردن بروم.
به آنجا رفتم و ایشان گفتند طبق صحبت هایی که با مدیرعامل شده تصمیم گرفتیم از شما در بخش فروش استفاده کنیم. من سن کمی داشتم و هیچ سابقه ای هم در بحث فروش دستگاه نداشتم؛ خودم را برای این کار مناسب نمیدیدم اما جناب اسفرجانی به من قوت قلب داد و گفت شما در بخش فروش مستعدید و من میدانم که در این کار موفق خواهید شد.
استقلال
کار فروش من از شرکت ایران روتاتیو شروع شد. دو سال به این منوال گذشت، در سال ۷۸ بود که من از ایران روتاتیو جدا شدم. بعد از آن چند صباحی بهعنوان ناظر چاپ در روزنامه جوان مشغول به کار بودم اما کماکان در بازاریابی و فروش هم فعالیت داشتم. یک روز اتفاقی با آقای بهروش برخورد کردم و متوجه شدم که ایشان هم یک ماه بعد از رفتن من از مجموعه ایران روتاتیو جدا شده اند. صحبت کردیم و قرار شد با هم همکاری داشته باشیم؛ ایشان شرکت کیارنگ صنعت را به ثبت رسانده بودند و من نیز به مجموعه آنها پیوستم.
پس از شش ماه همکاری، کیارنگ صنعت به شرکت نوریانی که از مجموع چند نمایندگی تشکیل شده بود پیوست. نوریانی فقید را همه صنعت چاپ میشناسند؛ آن شرکت توسط پسر ایشان علی نوریانی مدیریت میشد. بعدازاین ادغام کار من چند برابر شد چرا که برند نوریانی اعتبار و منزلت زیادی داشت و استقبال از کار ما زیاد بود. در بخش فروش آنجا جناب بهروش روی ماشینهای نو و بنده در حوزه ماشینهای دست دوم فعالیت داشتم. پنج سال این همکاری مستمر به طول انجامید تا اینکه تصمیم گرفتم به صورت مستقل و برای خودم کار کنم.
۲۵۰
من از سال ۸۳ به صورت مستقل به کار واردات ماشینهای چاپ دست دوم مشغول شدم. سال ۱۳۸۳ بود که دفتر کوچکی در خیابان خیام گرفتم. وضع مالیام خوب نبود و چون سن کمی داشتم بسیاری از چاپخانهها اعتماد نمیکردند که سرمایه شان را به من بسپارند تا برایشان ماشین چاپ تهیه کنم.
من متولد ۱۳۵۰ هستم و آن زمان هنوز برای این کار جوان به حساب می آمدم. به هر حال من از تلاش بازنایستادم تا جواب گرفتم. با چاپخانههایی که با من آشنایی داشتند شروع کردم و کم کم در این بازار جا افتادم. کسانی مثل آقای نصراللهی از چاپ طلوع آزادی آمدند و به من اعتماد کردند و به خاطر سابقه نیکشان بسیاری از چاپخانههای دیگر تبعیت کرده و سفارشات دستگاهیشان را به من سپردند.
باید دانست چیزی که برای چاپخانهدار اولویت دارد صداقت فروشنده است؛ من از همان ابتدا پایه کارم را مشاوره صحیح و شفافیت در معامله قرار دادم و فکر میکنم تا به امروز بیش از ۲۵۰ ماشین به حوزه صنعت چاپ کشور وارد کردهام.
چاپ شگفت
در اوایل سال ۸۵ بود که ماشینی را به آقای لطف علیزاده فروختم. ایشان یک دفتر در خیابان ظهیرالاسلام داشت و من آن را اجاره کردم. بهاینترتیب اقامت من در دفتر خیام به دو سال نکشید. دفتر جدید با شکوفایی کار من قرین شد و من تا سال ۹۱ در آنجا فعالیتم را دنبال کردم.
سال ۸۹ بود که تصمیم گرفتم چاپخانهای مختص به خود راهاندازی کنم. من یک دستگاه دو ورقی دو رنگ به آقای عیوضی فروخته بودم. یک روز ایشان اتفاقی به دفتر من سر زدند و گفتند که تصمیم دارند دستگاه مذکور را بفروشند و به جای آن یک دستگاه چهار رنگ رولند قدیمی جایگزین کنند. من ایشان را از این کار نهی کردم و گفتم دستگاه شما مدل بالا است، اگر میخواهید آن را تعویض کنید یک چهار رنگ جدید بگیرید که گفتند توان مالی چنین کاری را ندارند.
من میدانستم که خرید ماشین قدیمی سودی ندارد از این رو پیشنهاد تهیه ماشین چهار و نیم ورقی، پنج رنگ هایدلبرگ را دادم که ایشان گفتند به علت مشکلات مالی فعلاً توان چنین سرمایهگذاری را ندارند. ازآنجاکه من جوازی برای احداث چاپخانه در اختیار داشتم، پیشنهاد کردم که این کار را با همکاری هم به انجام برسانیم. چاپ شگفت در خیابان مهرآباد تأسیس شد و من برای شروع یک دستگاه پنج رنگ هایدلبرگ در آن نصب و راهاندازی کردم.
از بایر به دایر
اواخر سال ۸۹ بود که دستگاه پنج رنگ چاپخانه را وارد کردم اما فعالیت چاپ شگفت در سال ۱۳۹۰ آغاز شد. من در دفتر ظهیرالاسلام مشغول بودم و چاپ شگفت در مهرآباد فعالیت داشت. من دائم با چاپخانهها در ارتباط بودم و از وضعیت کار اطلاعات کاملی داشتم؛ احساس میکردم که چاپخانه نسبت به توانش فعال نیست و ضعیف عمل میکند. دفتر ظهیرالاسلام اجارهای بود و از طرفی راندمان چاپخانه هم مطابق انتظار نبود، از این رو دفتر را تحویل دادم و در چاپخانه مستقر شدم تا ضمن ادامه فعالیتهای خودم، به کار چاپخانه هم برسم.
چاپ شگفت از وجود یک دستگاه چهار و نیم ورقی پنج رنگ بهره میبرد و علاوه بر آنها یک دستگاه برش و دایکات هم بود که به کمک آنها جعبه تولید میکردیم. چاپخانه مشکلی از بابت دستگاه نداشت اما بهرهوری خوبی متوجه کار نبود، از همین رو تصمیم گرفتم وقت بیشتری را صرف آن کنم تا از حالت بایر به دایر تغییر پیدا کند.
اینگونه بود که از سال ۹۱ تا ۹۳ عمده فعالیت من در چاپخانه محصور شد و کارم در بخش خرید و فروش کاهش چشمگیری پیدا کرد. برای خرید و فروش باید دائم به خارج کشور رفت و آمد میکردم و این کار در آن وضعیت نشدنی بود. من اعتقاد پیدا کرده بودم که با تلاش و ممارست میشود به موفقیت رسید؛ همینطور هم شد، سعی ما به بار نشست و کار چاپخانه در سال ۹۳ روی غلتک افتاد و من توانستم دوباره فعالیت اولیه ام را از سر بگیرم.
مصطفی پورشب؛ حرفه؛ بازرگان
از بیرون کار تولید برای من جذاب بود و فکر میکردم به آن علاقه داشته باشم اما دردسرهای آن را زیاد یافتم و آنطور که بازرگانی برایم جذاب بود تولید مرا جلب نکرد. کلاً به این نتیجه رسیدم که تولید داخل کشور ما کار سودآوری نیست و مشکلات عدیدهای دارد، این در حالی بود که من در چاپخانه تمام توانم را میگذاشتم و در آن زمان کارهای خوب زیادی هم تولید کردم. من در چاپخانه صلاحی رنگسازی میکردم و آن سابقه بسیار به کارم آمد.
من دو دوره ویژه هم در حوزه رنگسازی گذرانده بودم و کارهای خاص، با ارزش و متفاوتی را تحویل مشتری میدادم اما متأسفانه سفارشدهنده درک درستی از کاری که برایش انجام میشد نداشت و تفاوتها را احساس نمیکرد. آنها نمیدانستند که تو داری برای کار آنها از علم و تخصص بهره میجویی و این دلسردکننده بود. به هر حال مصائب طی شده و وضعیت چاپخانه راضی کننده بود. با کمتر شدن کارم در بخش تولید، توانستم با آغاز سال جدید (۹۴) به درخواست های مشتریانم بپردازم و کار بازرگانی را که علاقه اصلی ام بود از سر بگیرم.
در ابتدای سال ۹۵ بود که تصمیم گرفتم از شرکایم جدا شوم. من چاپ شگفت را برداشتم و سهمم از دستگاه ها را به آنها فروختم. دستگاه پنج رنگ رسیدگی زیادی میخواست و من میخواستم چاپخانه را تخصصی و کوچک کنم از این رو آن را با دورنگ تعویض کردم و چاپ شگفت را به خیابان ویلا در مکانی کوچکتر، منتقل کردم، اما جایی را برای نگهداری دستگاههایی که وارد میکردم احتیاج داشتم از این رو سالن پشت چاپ شگفت را بهعنوان انبار در اختیار گرفتم.
۹۵ درصد
افتخار من رضایتمندی چاپخانههایی است که با من مراوده داشته اند، همان کسانی که اعتماد کردند و سرمایه های کلان در اختیار من گذاشتند تا برایشان دستگاه تهیه کنم. در شغل من اعتبار اصلی اساسی است، الآن اوضاع سختتر شده، اگر کسی بخواهد کاری انجام دهد لااقل دو میلیارد سرمایه لازم دارد و شما بهعنوان یک بازرگان و واردکننده باید آنقدر اعتبار داشته باشی که چاپخانهدار با اطمینان سرمایه اش را به تو بسپارد.
پول در اختیار شما قرار میگیرد اما کار تهیه، بارگیری، گمرک و ترخیص آن چند ماهی طول میکشد و فقط اعتماد است که قابلیت حفظ این رابطه را دارد.
این کار استرس زیادی دارد؛ وقتی دستگاه به دست مشتری میرسد، در چاپخانه راهاندازی شده و بهرهبرداری میشود؛ وقتی که چاپچی با من تماس میگیرد و میگوید که دستگاه بدون هیچ مشکلی در حال کار کردن است و از من تشکر میکند، خستگی من رفع میشود. احساس شعف خاصی دارم وقتی این اتفاق رخ میدهد.
من دستگاههای مختلفی وارد میکنم؛ از دستگاههای چاپ و صحافی تا لیبلینگ، جدیداً هم سفارشی مبنی بر وارد کردن دستگاه رول دارم که در حال بررسی و جستجو است. عمده فعالیت من روی دستگاههای آلمانی است و اگر بخواهم حساب کنم بیش از ۹۵ درصد دستگاههایی که تا کنون وارد کردهام هایدلبرگ بودهاند. این شاید بهاینعلت است که من کار در حوزه چاپ را با این برند آغاز و به صورتی تخصصی در مورد آن تجربه اندوزی کردهام.
اولین دستگاه چهار رنگ هایدلبرگ را با کمک حمید صلاحی راهاندازی کردیم و بعد از آن هم در ایران روتاتیو مشغول به کار شدم که باز در آنجا هم با برند هایدلبرگ کار میکردم. به خاطر این تجربیات است که حس خوبی نسبت به این برند دارم و تا کنون که با آن کار میکنم به مشکلی برنخوردهام و این اطمینان باعث برانگیختن حس اعتماد در من شده است.
Aplus ink
سال ۸۹ که فعالیت چاپخانه شروع شد مرکب مصرفیمان از جاهای مختلف تأمین میشد. من به خاطر شناخت رنگ و تجربه ای که در رنگسازی داشتم، روی این مبحث خیلی حساس بودم. یکی از مشکلات همیشگی سفارشدهنده و چاپخانه، بحث تفاوت رنگ طرح اولیه و کار انجام شده است،
من هم دوست داشتم مشتری همواره از کارم راضی باشد، این شد که خرید مرکب برای من به یک کار وسواسی تبدیل شده بود. برخی اوقات مشتریانی به ما مراجعه میکردند و رنگ خاصی را برای کارشان سفارش میدادند، من هم نمیخواستم رنگ پنتون بگیرم و دوست داشتم رنگ را خودم بسازم. مرکب ها را از دوستان واردکننده دیگر میگرفتم و خودم رنگ میساختم، کار هم راه میافتاد اما خود من از نتیجه نهایی رضایت نداشتم.
تجربه ام در واردات مرا به این فکر انداخت که خودم مرکب وارد کنم. به چین رفتم و به چند کارخانه سر زدم اما کیفیت ها راضی کننده نبود. به کره جنوبی رفتم، یک ماه در آنجا اقامت داشتم و به چند کارخانه سر زدم و دراینبین به کارخانه ای رسیدم که انواع مرکب ها را تولید میکرد و به اصطلاح سبد کالایش کامل بود و از آن جالبتر این که پایه تمامی آنها گیاهی بود و برای استفاده در بسته بندی های مواد غذایی مشکلی نداشت. نمونه هایی از آن گرفتم و به ایران آوردم تا کیفیت آن را در چاپ ببینم.
این تست را علاوه بر دستگاههای خودمان روی دستگاههای چاپخانههای دیگر هم امتحان کردم و در تمامی موارد نتیجه کار رضایت بخش بود. کیفیت این مرکب ها به قدری خوب بود که چاپخانههایی که در آنها تست کرده بودم همگی از من طلب مرکب کردند. وقتی این بازخورد را دیدم با کارخانه کره ای وارد مذاکره جدی شدم و از آنها درخواست اخذ نمایندگی کردم. Aplus ink در ایران نمایندگی دیگری نداشت و می توان گفت که کشف من بود؛ نمایندگی با مذاکرات متعدد اخذ شد و کار واردات مرکب آغاز شد.
در اوایل مقدار زیادی وارد نمی کردم و به اندازه کار خود و چند همکار که کیفیت آن را آزموده بودند، واردات داشتم. چند دفعه سفارشات ۵ هزار کیلویی وارد کردم و بعد از آن که کمی گذشت و Aplus ink در بازار جا افتاد، این مقدار به ۱۰ هزار کیلو رسید تا کنون که سفارشات ما به ۱۰۰ تن در سال رسیده است این افزایش همچنان ادامه دارد.
یک مرکب خوب باید…
به نظر من از ویژگی های بارز یک مرکب خوب، می توان شفافیت بالا، پیگمنت بالا، ثبات رنگ، انتقال سریع روی نورد مرکب، خشک شدن سریع روی سطح کار اشاره کرد. علاوه بر اینها باید با UV و سلفون سازگار باشد، ترام خوبی بدهد و وضوح داشته باشد که مرکب ما تمامی این خاصیت ها را دارا است و علاوه بر آن بی بو است و چون پایه آن گیاهی است و از روغن سویا به دست می آید، با محیط زیست هم سازگار بوده و در بسته بندی های غذایی مورد استفاده قرار می گیرد.
کیفیت مرک بهای Aplus ink از نمونه های چینی خیلی بهتر و به مرک بهای آلمانی نزدیک است. از لحاظ قیمت هم مقرون به صرفه تر از مرکب های آلمانی است و کمی از نمون ههای چینی خود گرا نتر است. در مورد رضایت مشتریان، همین کافی که تا به حال هر کس با آنها کار کرده است هنوز اولین انتخابش Aplus ink است و ۹۹ درصد از کسانی که از آن استفاده کردند هنوز مشتری من هستند. روند رو به رشد واردات ما از این مرکب نشان دهنده کیفیت خوب و قابل قبول آن است.
آرمان آتی
من، مصطفی پورشب برنامه های جدیدی برای آینده در سر دارم. می خواهم بخش ملزومات را توسعه دهم. من درخواست های زیادی در این باب دارم، بسیاری از مشتریانی که دستگاههایشان را تهیه کردهام، مرکبشان را هم از من تأمین می کنند و بارها شده که از من ملزومات دیگر را هم خواستار شده اند.
یکی دیگر از آرزوهای من که مسرانه به دنبال تحقق آن هستم، راهاندازی مکانی برای اُورهال کردن ماشین های چاپ در داخل کشور است. این عملیات روی تمامی دستگاههایی که وارد می کنم انجام می گیرد؛ دستگاه ها قبل از ورود یک سرویس کامل می شوند اما آرزوی من این است که این کار را در داخل کشور به انجام برسانم و به صورت ایده آل به مشتری تحویل دهم. این کار راحتی نیست و هزینه های زیادی می برد اما با برنامه ریزی هایی که انجام شده به زودی میسر خواهد شد.
نویسنده: میلاد حاتمی لندی
منتشر شده در شماره ۱۵۲ نشریه چاپ و نشر – مهر ماه ۱۳۹۶