تا امروز که با پیشکسوتان بسیاری در این حوزه به گفت و گو نشسته بودم، نگاهم در خصوص معیارهای انتخاب این افراد بسیار متفاوت تر از چیزی بود که امروز پس از مصاحبه با پیشکسوت این شماره با آن آشنا شدم. امروز سه شنبه ساعت ۱۰ صبح با غلامرضا امیرزاده ایرانی قرار مصاحبه داشتیم؛ اما تقریباً مصاحبه ما از ساعت ۱۱ شروع شد. قبل از مصاحبه صحبت های بسیاری به میان آمد تا اینکه بالاخره موفق شدیم ایشان را راضی به گفت و گو بکنیم.
خانواده فرهنگی
غلامرضا امیرزاده ایرانی می گوید خود را پیشکسوت نمی داند، چرا که یک پیشکسوت فردی است فرزانه که در طول زمان زندگی کاری خود توانسته باشد در اعتلا و سالم سازی فرهنگ، نگرش و عملکرد آن مجموعه که به آن تعلق دارد اثرگذار باشد، صرفاً سابقه کاری و پیشرفت های مادی او نشانگر پیشکسوتی و فرزانگی نخواهد بود.
غلامرضا امیرزاده ایرانی در خانواده ای اهل علم، عمل و سیاست به دنیا آمده است. همه قبیله او عالمان دین بوده اند. متولد بهمن ماه سال ۱۳۲۶ در اردبیل است. مادرش از مهاجران روس بوده و پدرش ایرانی است.
وی می گوید پدرم ۸۰ سال پیش دارای تحصیلات علوم معقول و منقول بود و همچنین مسئولیت های گوناگونی را در اداره ثبت شهرستان های آذربایجان به عهده داشت و در دوره دوم انتخابات مجلس شورای اسلامی به عنوان نماینده استان اردبیل در مجلس حضور و در کمیسیون فرهنگی خدمت می کرده است.
غلامرضا امیرزاده ایرانی پیشکسوتی است که در این شماره قرار است برگ برگ زندگیش را با یکدیگر ولی به اختصار ورق بزنیم. از بهترین و بدترین خاطرات زندگیش بدانیم و با او هم درد شویم.
فضای اتاق فضای صمیمی بود. نمی دانم شاید به خاطر رنگ های به کارگرفته شده در اتاق بود، اما نه این تنها دلیل این مسئله نبود قطعاً کلام شیوا و گرم او این صمیمیت را دو چندان کرده بود.
به سخنان غلامرضا امیرزاده ایرانی ادامه می دهد: تمام این مسائل همگی دست به دست هم دادند تا اینکه بنده از همان دوران کودکی با کتاب، مطالعه، علم و سیاست بزرگ شوم. خوب به یاد دارم که کتاب «پیدایش انسان» را در ۱۲ سالگی خواندم و پدرم نیز همیشه مرا هدایت علمی و دستگیری می کردند.
از دوران کودکی اش پرسیدم و وی ادامه می دهد، در کلاس ششم ابتدایی رو به موسیقی آوردم و با علاقمندی پیشرفت زیادی در این حوزه داشتم اما با توجه به جو و شرایط موجود شهر زادگاهم این هنر را برخلاف میلم کنار گذاشتم و رو به سوی ادبیات و نوشتن آوردم.
در دوران تحصیل پند و اندرزهایی را که از دیگران می شنیدم و یا می خواندم با طرح های گرافیکی تزیین و در (برد) مدرسه برای استفاده همگان نصب می کردم.
در ادامه فعالیتم به عضویت انجمن ادبی شهر در آمدم. در آن زمان توفیق یافتم ملاقاتی با استاد شهریار داشته باشم، ایشان مرا بسیار مورد تشویق خود قرار می دادند. در مسابقاتی که در حضور ایشان در انجمن ادبی شهر برگزار می شد چندین بار موفق به دریافت تشویق از جانب ایشان شدم.
روزگار گذشت تا اینکه در کلاس دوم متوسطه با هنر خطاطی آشنا شدم. با این تفاسیر دیگر محیط کوچک اردبیل جوابگوی انتظارات من نبود و فکر می کردم که محیط این شهر دست و بالم را برای پرکشیدن بسته است.
آشنایی با چاپ
در همین زمان از ازدواج خواهرم با شادروان استاد نادر سیف الهی کلیشه ساز معروف، باب آشنایی من با کار چاپ شد و آمدن به تهران را برای بنده اجتناب ناپذیر و بدیهی نمود.
در سال ۱۳۴۳ به تنهایی عازم تهران شدم. اکثر شبها پای صحبت های شادروان استاد سیف الهی می نشستم او نیز از فضای چاپ و رنگ و روزنامه برایم می گفت. همین صحبت ها اولین جرقه های عشق بنده به چاپ و محیط چاپخانه بود. تا اینکه به خاطر علاقه دورا دوری که نسبت به کار چاپ پیدا کردم، در نهایت در سال ۱۳۴۵ در گراورسازی برلیان به مدیریت هوشنگ قریشی در چهارراه گلوبندک، زیر نظر شادروان محمد اباسلط مشغول به کار شدم و اینجا بود که جذابیت کار چاپ را از نزدیک لمس کردم.
دو سال در گراورسازی برلیان فعالیت کردم. به خوبی به یاد دارم که روزهای اول به خاطر اینکه مبتدی بودم کار صفحه شوئی را انجام می دادم که یکی از سخت ترین کارهایی بود که در آن زمان انجام می شد.
توضیح اینکه وقتی کلیشه را کپی می کردند، یک بار با اسید شستشو می دادند. تا سطح روی کار اندکی گود شود و با یک نورد صاف روی این برجستگی را چرب می کردند. سپس با پودر سقز و قیر جاهای برجسته شده را پر می کردیم و با فوتک این پودرها را از بخش های سفید پاک کرده و حرارت می دادیم تا لایه ی غیر قابل نفوذ ایجاد شود.
بعد از پایان عملیات به خاطر کار با پودر سقز و قیر مجبور بودیم که حمام نفت بگیریم. آن هم نه یک بار بعضی اوقات تا سه بار مجبور به انجام این کار می شدیم.
در آن زمان با وجود سختی های کار دریافتی من ۹۰ تومان بود. با وجود اینکه این مبلغ کم بود، اما برنامه ریزی دقیقی برای خرج آن در نظر گرفته بودم. تا جایی که حتی در کنار هزینه های اجاره خانه و خوراک، همیشه مبلغی را برای خرید کتاب کنار می گذاشتم. تا هیچ گاه از کار مطالعه عقب نمانم. در آن زمان از انتشارات سنایی کتاب های خود را تهیه می کردم و اکثر اوقات نیز به خاطر اعتمادی که به من داشتند به صورت امانی کتاب می گرفتم و پس از مطالعه به ایشان باز می گرداندم.
از تفریحات دیگر آن زمان رفتن به سینما بود. بعد از گراورسازی برلیان به موسسه تهران گراور نزد حاج آقا سید علی مدنی رفتم و حدود چند سالی زیر نظر ایشان تنها استاد زندگی کاریم یعنی حاج آقا سید علی مدنی به فراگیری فنون کار ادامه دادم و از تجربیات ایشان بهره ها بردم.
در سال ۱۳۵۳ از تهران گراور بیرون آمده و با دست خالی و در سایه خالق و اعتماد مردم موفق به خرید دستگاه های لیتوگرافی شده و مستقلاً وارد عرصه کار لیتوگرافی شدم.
تاسیس موسسه انتشارات همدمی
از آنجا که عاشق کار هنری بودم، در ادامه به دفتر مهندسین مشاور ماندالا، بزرگترین موسسه معماری ایران که توسط نادر اردلان که جزو ۵ آرشیتکت تراز اول جهان و همچنین همسر ایشان لاله مهری بختیار اداره می شد، رفتم و با همسرشان، موسسه انتشارات همدمی را تاسیس و در عرض ۲ سال فعالیت، موفق به چاپ ۳۲ عنوان کتاب شدیم ازجمله افتخارات ما چاپ مجموعه گلشن راز شیخ محمود شبستری بود که با تیراژ ۵۰۰ جلد به عنوان یکی از ماندگارترین آثار در طول تاریخ بود. به دلیل اینکه مطالعات زیادی روی جمع آوری این کتاب صورت پذیرفته بود.
اما متاسفانه همین کتاب اسباب تعطیلی «همدمی» را فراهم آورد. خوب به یاد دارم که در آن زمان یک شرکت فرانسوی با خرید این کتاب ها ما را از مخمصه نجات داد و با فروش آن توانستیم بدهی های خود را بپردازیم و زحمت از جهان نشر کم کنیم.
برای چاپ آن کتاب زحمت های بسیار کشیده شد. کار صحافی و طراحی آن کتاب را شخصاً با دست انجام دادم و همزمان با من خانم بختیار از لحاظ علمی، تمامی کارهای تحقیقاتی این پروژه را انجام دادند اما در نهایت به خاطر یک سری تنگ نظری ها، نتوانستیم ادامه دهیم و بهره لازم را از این حرکت ببریم و عصر جدیدی را در عرصه کتاب سازی ایران به نمایش بگذاریم.
لیتوگرافی مردمک
در سال ۱۳۵۵ موفق به تاسیس لیتوگرافی مردمک در خیابان شریعتی شدم و دوباره از صفر شروع به فعالیت کردم. خانواده ام نیز از سال ۱۳۵۳ به تهران مهاجرت کردند. هم زمان با مهاجرت خانواده ام به تهران و تاسیس مردمک یعنی در سال ۱۳۵۴ ازدواج کردم. ثمره این ازدواج نیز فرزندانی است که برای وجود آن ها هر نفس هزاران بار شکر می گزارم.
غلامرضا امیرزاده ایرانی چنان با عشق از همسرش برایمان می گفت که به راحتی از نگاهش می توان فهمید که عشق او هیچگاه اسیر تکراری بودن روزگار نشده است. او می گوید: با اینکه قریب به ۳۶ سال از زندگی مشترکش می گذرد اما هر روز که به همسرم نگاه می کنم انگار اولین روزی است که با او آشنا شده ام.
تهران اسکنر؛ چشمه ای در دل کویر
در ادامه صحبت هایش از او درباره تهران اسکنر پرسیدم. می گوید تهران اسکنر در آن زمان همچون چشمه ای در دل کویر جوشید بانی آنجا حاج آقا سید علی مدنی بود که با همراهی جمعی از صاحبان اندیشه شکل گرفت؛ اما متاسفانه روز به روز که از عمر تهران اسکنر گذشت این مجموعه کوچک و کوچکتر شد و از اهدافش مغفول ماند.
چرا که در اساسنامه این مجموعه آمده است که فعالیت این مجموعه در کنار خدمت رسانی به لیتوگرافان تهران به عنوان لابراتوار مادر، آموزش تکنولوژی و واردات آن در جهت ارتقاء و افزایش دانش پیش از چاپ است؛ اما با وجود اینکه این بخش می توانست برای تهران اسکنر پولساز نیز باشد، متاسفانه هیچ گونه توجهی به آن نشد و آرمان های اولیه چون نوری که پشت ابر تیره قرار می گیرد به فروغ باقی ماند که ماند تهران اسکنر در سال ۱۳۶۸ تاسیس شده و در حال حاضر دارای ۹۰ نفر سهامدار هستند.
از غلامرضا امیرزاده ایرانی درباره احیای تهران اسکنر پرسیدم. می گوید تهران اسکنر در حال حاضر به یک تغییر ساختار و نوع نگاه سهامداران نیازمند است و اگر این تغییر میسر شود با یک سری باورهای منطقی و شفاف می توان به اهدافی که از قبل برای آن در نظرگرفته بودند، رسید. البته باید در این میان به روشن بودن تصمیمات نیز توجه داشت، چرا که همیشه فساد در نظامی که تصمیماتش روشن نیست لانه می کند.
زمانی که از آموزش و کارهای فرهنگی می گوید از چشمانش متوجه این مسئله شدم که چقدر برای او این موضوع حائز اهمیت است، چرا که زمانی از این مسائل شکوه به زبان می آورد آرام و قرار ندارد و از جای خود بلند می شود وایستاده برایمان می گوید: شاید امروز کمتر بتوان چنین مدیرانی را پیدا کرد که آن قدر این مسائل برایشان اهمیت داشته باشد؛ اما مطمئناً اگر به همین افراد بهای لازم داده شود، قطعاً می توان به داشتن آینده ای روشن برای صنعت چاپ امیدوار بود.
صنعت چاپ وامدار مرحوم نوریانی
در میان صحبت هایش از مرحوم نوریانی برایمان بسیار گفت. از او درباره شخصیت نوریانی پرسیدم و خواستم که برایمان بیشتر بگوید.
در جواب می گوید، من در زندگی خیلی از افراد را از نزدیک ملاقات نکرده ام اما روی زندگی بسیاری از آنان مطالعات زیادی داشته ام، چرا که معتقدم زمانیکه اطلاعات ما از افراد به جهات گوناگون بیشتر باشد آنگاه بهتر می توانیم روی افراد و عملکردشان داوری کنیم.
شاید تاکنون این مثال را شنیده باشید که سوزن، همه را لباس دار می کند اما خودش همیشه عریان است. شادروان نوریانی نقش سوزن را برای جامعه چاپ ایران داشت، اما متاسفانه آنان که وام دار آن بزرگ مرد بودند به مسئولیتی که در مقابل عملکرد ایشان داشتند عمل نکردند و ادای دین ننمودند.
تلخ و شیرین های زندگی
در ادامه از او درباره خاطرات تلخ و شیرین زندگیش پرسیدم. اندکی در پاسخ به این سوال سکوت می کند و به فکر فرو می رود؛ اما پس از چند دقیقه جوابی را که از او انتظار داشتم به زبان می آورد. زمانیکه به این فکر می کنم که نتوانستم کار برجسته فرهنگی انجام دهم و در فرهنگ حوزه چاپ تاثیر بگذارم، آزرده خاطر می شوم.
البته دراین میان همیشه یک سری خیانت ها و شیطنت های افراد که حتی به هم پیالگی هایشان نیز رحم نمی کنند، برایم ناگوار است اما در کنار این مسئله هرگاه می بینم فردی به خاطر دغدغه های فرهنگی که دارد اقدام به انجام یک کار کوچک و اندک فرهنگی می کند بسیار خوشحال و عمیقاً دوستدارش می شوم.
حال اندکی اززندگی وخاطراتش فاصله بگیریم و به سراغ سختی های کار لیتوگرافی برویم. وقتی از راحتی کار در این زمان در مقایسه با گذشته می گویم این حرف را نقص می کند و می گوید: کار راحتتر نشده است. برای پاسخ به این سوال باید دو مسئله را در نظر گرفت. یکی اندیشه و دیگری مسئله دانش و درک است که در حال حاضر هر دو ژرف تر شده اند.
به عنوان مثال در حال حاضر نیکون دوربینی را عرضه کرده است که برای کار با این دوربین یک عکاس حرفه ای و با سواد لازم است. اگر چه با توجه به قابلیت های دوربین عکس ها راحتتر و بهتر به دست می آید اما یک عکاس غیرمتخصص نمی تواند با استفاده از این دوربین، عکس های خوب بگیرد چون دانش استفاده از قابلیت های این دوربین را ندارد.
در گذشته اکثر کارها به طور دستی انجام می شد. به همین دلیل زحمت زیادی برای انجام کارها کشیده می شد. به عقیده بنده در حال حاضر با توجه به اینکه واقعیت های عینی در کار مشهود است، لیتوگرافی معنا پیدا کرده و دست و اندیشه تواماً سازنده و خلاق اند.
در گذشته تعداد افراد فنی که توانایی کار داشتند انگشت شمار بودند، اما امروزه آن قدر دانش افراد افزایش داشته است که کمتر کسی می تواند به عنوان اسوه و مطرح اسمی به در کند. به اعتقاد بنده در محیط کنونی کار سخت تر و حرفه ای تر شده و یا به عبارتی جهان زور بازو به آخر خط رسیده و عصر تفکر آغاز شده است.
زیباترین کتاب
در تمام طول ساعات مصاحبه در دلم به او غبطه می خوردم. چرا که مدام از او صحبت هایی می شنیدم که نشانیش را از کتاب های مختلف می داد. برایم جالب بود که بدانم زیباترین کتابی که مطالعه کرده و همیشه در ذهنش باقی مانده چیست.
زمانی که از غلامرضا امیرزاده ایرانی در این خصوص پرسیدم، غبطه ام را چند برابر می کند و می گوید: در حال حاضر در کتابخانه شخصی ام ۳۸۰۰ جلد کتاب و حدود ۴۰ هزارکتاب نیز به صورت دیجیتال دارم. بعضی از این کتاب ها را یک بار و بعضی دیگر را چندین بار مطالعه کرده ام؛ اما نمی توانم یکی از آنها را انتخاب کنم چرا که هر کدام از آن ها در بخش های مختلف و در نوع خود بی نظیرند.
اما دو مقاله را در حدود سال ۱۳۳۹ مطالعه کرده ام که هیچ گاه فراموش نمی کنم. یک مقاله با عنوان «من» نوشته مهندس سرلک و دیگری «نفت» نوشته دکتر میمندی نژاد. درخصوص «من» (مهندس سرلک) باید بگویم ایشان در این مقاله خویشتن خویش هرکس را باز می کند؛ و «من» را به سه بخش «من پست من»، «من»، «من برتر من» تفکیک می کند.
در خصوص نفت نیز دکتر میمندی نژاد به قضیه سرگردانی انسان ایرانی اشاره می کند. این دو مطلب به قدری زیبا و علمی است که نمی توان عمق آن را با چند کلمه بیان کرد. شاید در آن زمان که این نوشته ها را می خواندم چندان آن را نمی فهمیدم، اما امروز پس از گذشت سال ها تازه پی می برم که معنای تک تک آن جملات چه بوده است.
سخن پایانی
به پایان مصاحبه رسیدیم. از او خواستم که جمله ای را برای یادگار برایمان بگوید.
گوشی همراهش را خاموش و روشن می کند و نوشته ای را که در هنگام روشن شدن گوشی اش ظاهر می شود به ما نشان می دهد و می گوید این جمله ای است که همیشه در زندگی سرلوحه کار و رفتارم قرار داده ام «چو بد کردی مشو ایمن ز آفات»، مصراع بعدیش را نیز خودش برایمان می خواند. که واجب شد طبیعت را مکافات.
غلامرضا امیرزاده ایرانی ادامه می دهد: اقرار به اشتباه، خود نوعی آموزش است. اگر توجه کنید کارهای انسان و حیوان همه به یک منظور و یک شیوه شکل گرفته انجام می گیرد، اما هدف آنها با یکدیگر متفاوت است و یک فرق اساسی بین ما و دیگر موجودات وجود دارد و آن اندیشه و زایش اندیشه است. پس یاد بگیریم در زندگی همیشه به فکر انجام اموری باشیم که فرهنگی اند و ارتقاء دهندها دب و مسئولیت در جامعه هستند.
و از آفریدگان بطلبیم که ما را از تظاهر، تجاهل، تسامح و تساحل دور نگه دارد.
منتشر شده در شماره ۶۹ نشریه چاپ و نشر- مرداد ۱۳۸۹