جلال دیهیم؛ راه را بر اشک بستن کار آسانی نبود

    دیدار کاروان مهربانی با جلال دیهیم، پیشکسوت صنعت چاپ

    0
    125
    جلال دیهیم

    کاروان مهربانی این بار میهمان یکی دیگر از پیشکسوتان چاپ و صحافی بود. او کسی نیست جز مرد روزهای خستگی ناپذیر کار، جلال دیهیم.

    احمد سمیعی، مدیرمسئول چاپ و نشر از کاروانی گفته بود که مهربانی صفت دائمی آن است. گفته بود که اهالی باسابقه و گاه جوان چاپ و نشر در دیدارهایی سراغ پیشکسوتان چاپ و نشر می روند، احوال می پرسند و خاطره می شنوند و مجلس دوستانه ای برای یاد کرد از کسانی که عمری را در کار چاپ سپری کرده اند برپا می کنند.

    مشتاق شدم در کاروانی باشم که همتش را صرف مهربانی می کند. بالاخره روز موعود رسید. قرار در خیابان مدائن، نبش مهرداد. ثانیه هایی چند از ساعت موعود گذشته بود، نگارنده با جناب سمیعی هنوز در ترافیک عصرگاهی میدان رسالت گیر افتاده بودیم.

    میریونس جعفری به علاوه بیست و یک نفر از همکاران منتظر بودند، همراه یک دسته گل زیبا، تقدیمی اهالی چاپ و نشر به جناب دیهیم، شیرینی دیدار بود و مهربانی.

    برای گرفتن عکس یادگاری، نور آفتاب به زحمت یاری کرد. زنگ در خانه به صدا درآمد و صدای خسته اما سرشار از مهربانی از آیفون شنیده شد: بفرمایید، خوش آمدید.

    جلال دیهیم، برای مهمان نوازی دم در خانه ایستاده بود. با مهربانی دوستانش را در آغوش گرفت و به گرمی دست یکی یکی از مهمانان را فشرد.

    مهمانان به سرعت در محل مستقر شدند. سلیمان اسماعیلی از ارشاد، به علاوه همکارانش به جمع پیوستند. یکی یکی مهمانان دیگر با اندکی تاخیر حاضر شدند. همه چیز آماده بود، صاحبخانه با چای و شیرینی از مهمانان پذیرایی کرد. اشک شوق در چشم های جلال دیهیم حلقه میزد و میرفت و باز می آمد. حقیقتا راه را بر اشک بستن کار آسانی نبود. برخی از همکاران با مزه پرانی و نغزگویی فضا را شاد می کردند و هر از گاهی صدای خنده گروهی، سکوت فضا را می شکست.

    میریونس جعفری با صلوات بر محمد و آل محمد که نشاط معنوی جلسه را فراهم می کرد، اداره جلسه را بر عهده گرفت و پرسش هایی را مطرح کرد که آقا جلال باید به آنها پاسخ می گفت. مدیریت جلسه و پرسش هایی که آقاجلال را به گذشته های دور می برد به عهده مرد سپیدموی جلسه بود که به خوبی آغاز و به زیبایی پایان گرفت.

    جلال دیهیمدر این جلسه، لوح تقدیر کاروان مهربانی توسط بابک عابدین، یکی از شاگردان قدیمی استاد به وی تقدیم شد.

    جناب اسماعیلی هم تابلوی یادبودی از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی به سوغات آورده بودند که تقدیم کردند.

    در لوح تقدیمی به استاد جلال دیهیم که به تصویری از ایشان آراسته بود آمده است:

    جناب آقای جلال دیهیم، همکار عزیز و فرهیخته گرامی احترام به پیشکسوتان، احترام به ارزش های انسانی یک ملت است. جامعه فرهنگی برای استمرار خدمت رسانی، نیازمند بهره گیری از تجربیات پیشکسوتان صنعت چاپ در ایران، با برخورداری از پشتوانه بیش از دویست سال سابقه به عنوان ارزشمندترین دارایی این صنعت، در گذشته و حال برای همه ما به مثابه چراغ راه و برای آیندگان درس سازندگی پیشرفت، خودکفایی و تجربه اندوزی به شمار می رود.

    اینک مفتخریم جنابعالی را که مصداق بارز حدیث پرفیض پیامبر گرامی اسلام حضرت محمد (ص) که فرمودند: «خدمت به مردم باعث تسخیر قلب آنان می شود» هستید را زیارت کنیم.

    شایسته است زحمت ارزشمند جنابعالی را در طول سال ها تلاش و خدمت صادقانه برای ایران اسلامی و جامعه صنعت چاپ را ارج نهاده، توفیق روزافزون تان را در خدمت به فرهنگ، علم و ادب این مرز و بوم از درگاه خداوند متعال خواستاریم.

    من اطاع الله سبحانه و قوی. حضرت امیر (ع)

    کاروان مهربانی صنعت چاپ، آبان ماه ۱۳۹۵

    جلال دیهیماما جناب میریونس جعفری چه پرسید و آقای جلال دیهیم چه پاسخ داد؟ مشروح گفت و گوی این جلسه در ادامه از نظر مبارکتان می گذرد.

    متولد چه سالی هستید؟

    بیست و سوم مرداد ماه ۱۳۱۹ در خیابان ری دو راهی مهندس به دنیا آمدم.

    از چه زمانی وارد حرفه صحافی و صنعت چاپ شده اید؟

    سال ۱۳۳۲، در حدود ۱۳ سال سن داشتم به واسطه شخصی که همسایه عمه ام بودند و نسبت خویشاوندی با رضا علمی داشت به من پیشنهاد دادند که سه ماه تعطیلات تابستان را برای کار به چاپخانه بروم من هم قبول کردم من را به دست علی فارسی یکی از چاپخانه داران قدیمی سپردند. روز شنبه دست در دست علی فارسی به خدمت رضا علمی رفتیم.

    آقای علمی گفتند که من راببرند پیش آقای ناصر محمدزاده از صاحبان بسیار قدیمی من را به او سفارش کردند. به علی فارسی گفتند در ابتدا به من تاکردن فرم ها را یاد بدهند. بعد از گذشت حدود ۸ ماه روزی ده هزار فرم را تا می کردم که می توان گفت ساعتی هزار تا انجام می دادم حتی از علی فارسی که به من یاد داده بود نیز جلو زده بودم.

    در آن زمان محمد رضایی که در حال حاضر در خیابان ناصرخسرو صحافی دارد کار دوخت را انجام می داد به من دوختن را یاد دادند. در همان زمان بود که چاپخانه افست در خیابان قوام السلطنه افتتاح شد. به همراه علی فارسی و برادر بزرگش قدمعلی فارسی و مرحوم حسین طاهری به چاپخانه افست رفتیم.

    جلال دیهیمرئیس صحافی افست به ما گفت که از فردا مشغول به کار شویم. به من گفتند که کار تا کردن را انجام دهم. من هم با دست تا نمی کردم و تا تکی انجام می دادم. حدود هشت ماه ادامه دادم تا اینکه از من در مورد وضعیت سربازی ام پرسیدند و گفتند که وضعیتم را مشخص کنم، بعد به افست برگردم. تقریبا پنج سال در این چاپخانه ها کار کردم.

    بعد از کار در چاپخانه افست در سال ۱۳۳۸، دیدم علی فارسی در چاپخانه تابان اول ناصرخسرو مشغول به کار است و کار ترتیب انجام می دهد به همراه ایشان مدتی کار ترتیب را انجام دادم و تقریبا یک ماه بعد اطلاعیه دادند که چاپخانه سپهر نیاز به چند صحاف دارد. در آن زمان هوشنگ نوروزی مدیر چاپخانه و مسئول صحافی هم رفیع رحمت اللهی بودند. آن زمان من ماهی ۲۱۰ تومان دستمزد گرفتم که نسبت به قبل که ۱۸۰ تومان می گرفتم خیلی بود.

    همان زمان با بودجه و درآمد خودم برای اولین بار به حرم مطهر امام رضا (ع) مشرف شدم. سر چهارراه سرسبز زمین بزرگی بود که مادرم گفت این زمین را بخرم. متری ۴۱ تومان خریداری کردیم که در حدود چهار هزار و صد تومان شد.

    من عمه پولداری داشتم که در خیابان خراسان زندگی می کرد و پول هایم را به او می دادم تا برایم پس انداز کند. در زمان خرید زمین پیش عمه ام دو هزار تومان داشتم و با مادرم شریکی زمین را خریداری کردیم. در تاریخ اول اردیبهشت سال  ۳۹ به خدمت سربازی اعزام شدم. چهار ماه آموزش را در پاسداران زیر نظر سرهنگ مستشاری بودم و بعد از تقسیم شدن و در ستاد نیروی هوایی دفتردار تیمسار پژوه افسر شدم. بعد از مدتی مطلع شدم که نیروی هوایی چاپخانه دارد، روزی آدرس چاپخانه را گرفتم و به خیابان پیروزی و چاپخانه نیروی هوایی رفتم.

    جلال دیهیمآنجا دیدم حیدر محمدحسینی از صحافان خیلی قدیمی مشغول به کار هستند. با لباس فرم سربازی داخل رفتم و سلامی دادم و گفتم قبل از اینکه سرباز شوم در چاپخانه سپهر صحاف بوده ام. ایشان از همه شناخت داشتند و به رییس چاپخانه سروان جلایر گفتند که من کار صحافی را بلد هستم و قرار شد از فردای آن روز در خدمت حیدرآقا کارم را آغاز کنم، از کار صحافی فقط کاغذبری را بلد نبودم و از ایشان یاد گرفتم. بعد از هشت ماه حیدر محمدحسینی از کار استعفا داد و من به تنهایی به کار صحافی در چاپخانه نیروی هوایی پرداختم.

    مدت خدمت سربازی من تمام شد و به من گفتند که می توانم در همانجا استخدام شوم. من از هوشنگ نوروزی پرسیدم اگر آنجا مشغول کار باشم حقوق من چه مقدار است؟ گفتند ۳۱۰ تومان. سرتیب فتاحی گفتند در چاپخانه مشغول به کار شوم، مدتی فکر کرد و گفت ۴۲۰ تومان حقوق به من می دهند. چون یک ماه به من برای خوش خدمتی در سربازی بخشش خورده بود، گفتند اول شهریور سال ۴۱ بیا تا استخدام نیروی هوایی بشوی.

    انتظار یک ماهه نیز برای من سخت بود. در همان موقع ۱۵ روز هم در چاپخانه راسی در خدمت پرویز طاهری مشغول شدم، بعد دوباره به چاپخانه نیروی هوایی برگشتم. اول اردیبهشت ۱۳۴۱ استخدام شدم و دو ماه بعد اولین حقوقم را به من پرداخت کردند. تعدادی صحاف را نیز استخدام کردم و تا زمان انقلاب ۲۷ صحاف داشتیم و من سرپرست صحافی بودم.

     

    در چه سالی ازدواج کردید؟

    سال ۱۳۴۲ ازدواج کردم و ثمره ازدواجم هم سه دختر، پنج نوه و یک نتیجه است. از زندگی ام بسیار خشنودم. همسر بسیار سازگاری دارم.

    جلال دیهیم

    تا چه مقطعی به تحصیل پرداختید؟

    تحصیلات من سوم دبیرستان است. دو سه سال آخر تحصیلم را چون مشغول به کار بودم، در مدرسه شبانه ادامه دادم.

    چه کسانی را استادکار خود می دانید؟

    استاد اصلی من ناصر محمدزاده بود که چاپ کاویان را داشتند، بعد از آن برادرشان مسعود محمدزاده که در زمان خود از بهترین صحافان تکجلدساز بودند. یعنی در اصل، من کار صحافی را از این دو نفر یاد گرفتم.

    جلال دیهیمجناب جلال دیهیم تا به حال در چند چاپخانه کار کرده اید؟

    در چاپخانه حاج محمدعلی علمی، در سن ۱۴ سالگی به صحافی سیدحسین بیگلری در محله عرب ها رفتم، مادرم از این مساله رضایت نداشت و باز به چاپخانه علمی برگشتم. تا سن ۱۷ سالگی که چاپخانه افست رفتم و بعد تقریبا یک سال در چاپخانه سپهر بودم، سپس به چاپخانه نیروی هوایی رفتم، یکی دو سال مانده بود به موعد بارنشستگی ام مدیرعامل چاپخانه هفت تیر شدم. در چاپخانه هفت تیر بازنشست شدم، سپس چاپخانه دانشگاه آزاد نزدیک بهشت زهرا را راه اندازی کردم. ۱۷ نفر هم استخدام کردم. نزدیک به هشت ماه مشغول به کار بودم تا با مسئول چاپخانه حرفم شد و گفتم از فردا نمی آیم.

    سرهنگ الیاس نوروزی در نیروی هوایی که به زبان انگلیسی مسلط بود و در شرکت ناسیونال استخدام شده بود، به من گفت کارهای چاپی ناسیونال و پاناسونیک را چاپ کنم؛ من هم پذیرفتم و درآمد بسیار خوبی هم برای من داشت.

    با چاپ آشنایی داشتید که چاپخانه تاسیس کردید؟

    من کار کردن با دستگاه چاپ ملخی را در چاپخانه نیروی هوایی یاد گرفتم، کارکردن با دستگاه افست چهار و نیم ورقی را در چاپخانه هفت تیر یاد گرفتم. به این صورت که صبح زود با آقای خرمی دستگاه چاپ را راه می انداختیم تا اینکه ساعت ۸ ماشینچی ها می آمدند. بعدها هم رئیس هیات مدیره چاپخانه هفت تیر شدم و آقای یارعلی مدیرعامل شدند.

    جلال دیهیمآیا از کار و حرفه تان راضی بودید؟

    بله، راضی بودم چون بچه زرنگی بودم در همه جا موفق بودم.

    اگر باز هم به دنیا بیایید راضی هستید دوباره در چاپخانه مشغول به کار شوید؟

    بله، چون موفق بودم و هم اکنون نیز از نظر مالی تامین هستم.

    جلال دیهیمیکی از بهترین خاطراتتان را از ۶۳ سال کار و سابقه حرفه، تعریف کنید.

    در زمانی که آقای حسن عابدین مرحوم شدند، کار چاپخانه صفا را پسر ایشان آقا بابک عابدین عهده دار شده بودند. آقا بابک جوان تحصیل کرده خارج از کشور بود و از مدیریت اطلاع بسیار خوبی داشت، تنها ایراد او بی تجربگی اش در چاپ بود، به همین دلیل برای پیش بردن کارهایش از من خواست تا کمکش کنم. یک روز در زمان انتخابات از من خواستند که کار چاپی انجام دهم و من هم چاپ صفا را معرفی کردم.

    من زنگ زدم آقا بابک آمدند و گفتم کارها را چاپ کند، البته من هم بدون هیچ توقعی مواظب بودم. با دستگاه هایدلبرگ کار را چاپ کرد و یکی از خاطرات خوب من کمک کردن به ایشان بود. خوشحالم که آقا بابک پیشرفت کرده است و در حال حاضر رییس اتحادیه صادرکنندگان صنعت چاپ ایران است.

    جلال دیهیمیکی از خاطرات تلختان را برایمان تعریف کنید.

    من هیچ خاطرهای از قطع شدن دست هیچ کارگری ندارم، به جز مساله کوچکی که در چاپخانه هفت تیر پیش آمد. شخصی به نام نقی محمدی به کمک من آمدند، یک روز که داشت کاغذ زیر لاستیک را می گذاشت، گفت انگشتم را ماشین گرفته است. گفتم دکمه برعکس را بزن تا دستت بیرون بیاید. بلافاصله سوار ماشین شدیم و رفتیم بیمارستان هوایی و بر روی دست او عمل جراحی انجام دادند ولی متاسفانه نصف بند انگشتش قطع شد.

    تلخی پایان این خاطره به آوازهای خاطره انگیز و شیرین جناب فارسی پیوند خورد تا دیدار با دیهیم برای همیشه در خاطرها بماند و خاطره شود.

    منتشر شده در شماره ۱۴۱ نشریه چاپ و نشر- آبان ماه ۱۳۹۵

    مقاله قبلیواحدهای تولیدی ملزم به ثبت میزان تولید شدند
    مقاله بعدیرضا نیکونام؛ باید کار تمیز به مشتری تحویل داد

    یک پاسخ بدهید

    لطفا نظر خود را وارد کنید
    لطفا نام خود را اینجا وارد کنید
    این سایت توسط reCAPTCHA و گوگل محافظت می‌شود حریم خصوصی و شرایط استفاده از خدمات اعمال.

    The reCAPTCHA verification period has expired. Please reload the page.