محمدعلی فتحیان، پیشکسوت بزرگی که در دوران جنگ و جبهه، مسئولیت اداره چاپخانه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را بهمدت حدود ۱۴ سال و در دوران دفاعمقدس عهدهدار بود و در اینمدت، خالصانه و بی هیچ چشمداشتی، وظیفه سنگیناش را بهنحو احسن به انجام رسانید و بهنوعی بنیانگذار چاپ سپاه پاسداران انقلاب اسلامی نیز بهحساب میآید. دورانی که از سختیها و مشقتهایش کم گفته نشده است.
در روایات آمده است که در زمان جنگ صفین، در بحبوحه مبارزات و در میدان جنگ، در حالیکه از هر طرف تیر و نیزه بر زمین فرود میآمد، حضرتعلی(ع) وقتِ نماز، بیهیچ تزلزل، به ادای نماز ظهر مشغول شد و بدون ترس و واهمه به عبادت پرداخت.
در این روزگار، برخی شاید این روایت را افسانه و پرداخته ذهن آدمیان دانسته و باور نکنند. ولی دلیل باورنکردن چنین روایاتی، ذهن ناتوانمان است، چراکه این پدیدهها چنان بزرگ و باعظمت و خالصانهاند که نهتنها قادر به انجامدادن آنها نیستیم بلکه توانایی باورکردن آنها را هم نداریم. اما در همین شهر و در همین دور و اطراف خودمان، کسانی هستند که گذشتهشان پُر است از چنین اعمالی و خاطراتشان را که مرور میکنی، از بودن چنین رادمردانی غبطه میخوری.
«محمدعلی فتحیان»، پیشکسوت بزرگی است که در حضورشان خاطرات زندگی و کارش را با هم مرور کردیم. مردی که در دوران جنگ و جبهه، مسئولیت اداره چاپخانه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را بهمدت حدود ۱۴ سال و در دوران دفاعمقدس عهدهدار بود و در اینمدت، خالصانه و بی هیچ چشمداشتی، وظیفه سنگیناش را بهنحو احسن به انجام رسانید و بهنوعی بنیانگذار چاپ سپاه پاسداران انقلاب اسلامی نیز بهحساب میآید. دورانی که از سختیها و مشقتهایش کم گفته نشده است.
در خاطراتش از احداث چاپخانههایی در زمان جنگ، نهتنها در تهران بلکه در مناطق جنگی مثل اهواز و کرمانشاه سخن میگفت و اینکه آنزمان رزمندگان بهدلیل دوری مسیر تا تهران و کمبود وقت، نیازمند چاپخانههایی در همان مناطق جنگی بودند. چنین بزرگمردانی که برای حفظ انقلاب اسلامی و پیشرفت کشور از هیچ ازخودگذشتگیای ابا نداشتند، کم نبوده و نیستند و باید از کلمهکلمه این تجربیات بهره برد؛ چنانکه امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: «چه بسیارند عبرتدهندگان و چه کماند عبرتگیرندگان».
سخن را کوتاه میکنیم تا شرححال زندگی و خاطرات حاج محمدعلی فتحیان را از زبان خودشان بدانیم.
شرح زندگی محمدعلی فتحیان
اینجانب محمدعلی فتحیان، متولد سال ۱۳۱۹ هستم و در شهر همدان بهدنیا آمدم. بعد از دوران کودکی وارد دبستان باباطاهر شدم و تا سال ششم ابتدایی توفیق سوادآموزی پیدا کردم. پدرم حرفهاش بنّایی بود ولی دست اَجَل امان نداد و در سال ۱۳۳۶ من و خواهر و مادرم را تنها گذاشت.
مدتی را مجبور به شاگردی شدم، تا اینکه پس از دو سال، به توصیه یکی از اقوام وارد چاپخانهای بهنام «چاپ اتحاد» شدم که بعداً به چاپ فردوسی یا گوتنبرگ تغییر نام داد. این چاپخانه بهجز یک ماشین دستی نیمورقی آلمانی و یک ماشین ربعی کوچک، تجهیزات دیگری نداشت.
رفتهرفته چندسال سابقهکار پیدا کردم و علاوهبر کار چاپ، کار صحافی آنجا و همچنین از آنجا که صاحب چاپخانه خارج از همدان فعالیت داشت، مدیریت چاپخانه هم بهعهده من بود. تقریباً آنجا همهکاره بودم و هفتهای ۶۰ تومان حقوق میگرفتم و با وجود اینکه هرسال حدود ۱۰ تومان حقوقم افزایش پیدا میکرد ولی بهدلیل اینکه خرج زندگی بالا بود و ما هم مستأجری زندگی میکردیم و دخلوخرجمان کفاف نمیداد، چندان راضی نبودم؛ تا اینکه با یکی از شاگردان چاپخانه آشنا شدم و تصمیم گرفتم سال ۱۳۴۰ به تهران بیایم.
آنزمان چون اولینبار بود که وارد تهران میشدم، این شهر بهنظرم خوب و پرهیاهو میآمد. بعد از مستقرشدن، بههمراه همسر و مادرم جویای کار شدم و گذرم به خیابان منوچهری و چاپخانه چهر به مدیریت جواد سرخابی افتاد. مسئول شعبه آنجا هم آقای ششگلانی بود که کار مرا دید و با حقوق ماهی ۲۵۰ تومان و بیمه و اضافهکار، شرایط کار را برای من فراهم کرد. حدود سهسال آنجا بودم ولی با اینکه معافیت کفالت داشتم، زمان سربازیام فرا رسید و به خرمآباد اعزام شدم و دوباره بعد از سربازی به تهران برگشتم.
بعد از سربازی بهمدت ۹ سال در چاپخانه کارون، به مدیریت اسکندر میرزایی مشغولبهکار شدم و سمتم سرپرستی فرمبندی و لترپرس بود که همزمان انقلاب اسلامی به پیروزی رسید. بعد از انقلاب، مدتی بهدلیل آشفتگیهای آنزمان، کاری وجود نداشت و مدیریت آنزمان، آقایان میرزایی و حبیباله ترکمن پیشنهاد کردند که هرکس دوست دارد میتواند تسویهحساب کند و برود. اولیننفر من استعفا دادم و از چاپ کارون خارج شدم.
آنزمان، یعنی بعد از انقلاب، چندین چاپخانه بهدلیل اینکه فعالیتشان غیرمجاز بود، از طرف دادستانی لغو مجوز شدند؛ از جمله چاپخانه خواندنیها، پرچم، علمی، فرانکلین و چندتای دیگر در تهران و شهرستانها و برای اینکه حق مردم و بیتالمال حیفومیل نشود، تصمیم بر این شد که اینها در یکجا جمعآوری شوند و آنزمان در خیابان میرداماد دستگاهها و ماشینهای این چاپخانه گردآوری شدند و مدیریتش بهعهده فردی بهنام محمدعلی نیکنام بود که کارش این نبود.
متوجه شدم که بهدنبال آدمی جامعالشرایط، با سابقهکار، صالح، مدیر و کاردان میگردند و من هم با توصیه یکی از دوستان خودم را معرفی کردم و وقتی سابقه کارم و عدم سوءسابقهام را دیدند، بهلطف استادکاری و فعالیتهایم مجوز چاپخانه را هم به نام من زدند و بعد از دو هفته مرا به آنجا معرفی کردند.
روز اول همراه آقای نیکنام به محل رفتیم و پس از معرفی، مدیریت آنجا را بهعهده گرفتم. آنجا فعالیت میکردم و دوران اوج کارمان هشتسال دفاعمقدس بود که مجبور بودیم هر طوری که شده کارهای رزمندگان و نیروها را که همه هم بهدلیل شرایط سختی که در آن قرار داشتند کارشان عجلهای و فوری بود، راه بیاندازیم و شب و روزمان را به کار راهانداختن مشغول شویم.
شروع به کار
زمانی که جواز تأسیس چاپخانه را از وزارت ارشاد گرفتم، بهعنوان مدیر آنجا منصوب شدم. پولی در کار نبود؛ یعنی تنها اموال داشتیم و بدون درآمد کار میکردیم. در ابتدا از بنّایی شروع کردیم و مکان چاپخانه را مهیا کردیم و بهدلیل شرایط خاص آنزمان که منافقان فعالیتهای تروریستی داشتند، مجبور بودیم که پنجرهها را بپوشانیم و جلوی در ساختمان سنگر بسازیم؛ کلاً کار ساختوساز آنجا را روبهراه کردیم.
سپس سراغ ماشینها رفتیم و دیدیم که یک ملخی و دو دستگاه چهار ورقی و چندتای دیگر در انبار جمعآوری شده است. شروع به راستوریس کردن دستگاهها کردیم، بهطوریکه دستگاههای چاپی بودند که رو به بغل در خاک افتاده بودند و مجبور بودیم از کمترین امکانات بیشترین بهره را ببریم.
پس شروع به نیروگرفتن هم کردیم و نیرویی را که میخواستیم به پذیرش معرفی میکردیم و بهدلیل حساسیتهایی که آنزمان وجود داشت، یعنی جنگ و منافقین، میبایست بعد از فیلترهای گزینش سرکار میآمدند که گاهی این پروسه یکسال طول میکشید. آنزمان هم هفت-هشت نیروی ثابت بیشتر نداشتیم که هیچکدام چاپچی نبودند و فقط چند نفری صحاف و ماشینچی بودند که کار صحافی و چاپ را انجام میدادند. کمکم کارها روی غلتک افتاد و به سروساماندادن کارها پرداختیم.
لازم به توضیح است که مجموع چاپ مرکزی سپاه، دارای سه شعبه در تهران و چند شعبه در مناطق جنگی زیر نظر یک مدیریت مثل نیرویزمینی، نیرویدریایی و بسیج بود که به فرمان فرماندهی جدا شدند.
اولین کار چاپی
در شروع کارمان، بهدلیل اینکه انقلاب اسلامی پیروز شده بود و سپاه پاسداران هم اولین نهاد مردمی بود که تشکیل یافته بود و از دل خود مردم هم برخاسته بود، شروع کردیم به چاپ اوراق اداری مورد نیاز و درواقع سیستماتیککردن روال اداری؛ یعنی سربرگها، پوشهها، پاکتها، برگههای یادداشت و کارهای از این قبیل. یادم هست که برای اینکه بیتالمال تضییع نشود، سربرگهای با آرم شاهنشاهی را میبریدیم تا بتوانیم از کاغذها بیشترین بهره را برده باشیم.
صرفهجویی در همه کارها، الگوی کارمان بود و با دو دستگاه ماشین شروع به کار کردیم که یکی لترپرس و دیگری یک دستگاه ملخی بود. کمکم شروع کردیم به بازسازی دستگاههای اوراقی برای بهبود شرایط کار. چون کارمان زیاد بود و دستگاه هم کم داشتیم، مجبور بودیم به هر نحو ممکن، از هر قطعه غیرقابلاستفاده هم بهره ببریم و تا چندسال هم با آن کار کنیم.
بعد از آن، نقشههای جنگی، نقشههای کشور و نقشههای پشتیبانی عمده فعالیت چاپخانهمان را تشکیل میداد. کارهای فرهنگی مثل چاپ کتابهای نماز، چاپ کتابهای حاجآقا قرائتی، عکس و پوستر امام(ره)، دعاها، مناجاتها و کلاً هر نیاز چاپی و فرهنگی که جبههها و مناطق جنگی نیاز داشتند را کار میکردیم؛ بهطوریکه پنجتا دستگاه برش صبح تا شب کار میکرد و جالب اینجا بود که بهلطف کمکهای مردمی، هزینههایمان را برطرف میکردیم.
با وجود همه اینها، چاپ مجله هم بر عهده ما بود که پیام انقلاب، امید انقلاب، نهال انقلاب و کودک بلوچ که برای استان سیستانوبلوچستان چاپ میشد و سردبیرانش آقای غفاری و شجاعی بودند، از اهمّ آنها بودند. با اینکه کارمان زیاد بود و تجهیزاتمان هم کامل نبود و نیروی کار زیادی هم در اختیار نداشتیم ولی چون فکر و ذکرمان پیشرفت کشور و جامعهمان و حفاظت از انقلاب مردمیمان بود، با توکل به خدا کار میکردیم.
یادم هست که روزی آقای محسن رضایی، فرمانده سپاه برای بازدید از چاپخانه آمده بودند که وقتی وارد شدند، عکسی با هم انداختیم و بعد از اینکه حدود دو ساعت به بازدید پرداختند، یک مجله پیام انقلاب بهصورت پنجرنگ با عکس خودشان روی جلد چاپ کردیم و تقدیمشان کردیم که خیلی از اینکار تقدیر کردند و از سرعت بالای کارمان شگفتزده شدند.
درواقع هر کار چاپی که نیاز جبهه و منطقههای جنگی بود، از کانال ما میگذشت و خود من هم به تمام چاپخانه و تمام واحدهای تهران و شهرستانها مثل واحدهای انتشاراتی، عقیدتی و ستاد کل ابلاغ کرده بودم که اجازه چاپ و استفاده از اسم سپاه را در هیچکدام از کارهایشان ندارند و چاپخانه مرکزی (نام چاپخانه سپاه پاسداران) جوابگوی تمام نیازها خواهد بود.
چاپ در جبهههای جنگ
زمان جنگ چنان نیاز جبههها و مناطق زیاد شده بود و درخواست کار چاپی میکردند که جلسهای با کمیسیونهای مربوطه گذاشتیم و اعلام کردیم که هر منطقه جنگی نیاز به چاپخانه مختص به خودش دارد، چون نیاز به کار چاپی در اسرعوقت داشتند و در آنزمان و با وضعیت جادهها و بمبارانهایی که هر لحظه امکان داشت صورت بگیرد و فوریت کاریای که مدنظر بود، تصمیم بر آن شد که مناطق جنگی نیازهای چاپیشان را مثل کارتهای اعزام، کارتهای واکسن، برگههای شهادت و انواع و اقسام چاپ را خودشان بتوانند انجام دهند تا کمی فشار زیادی که پشتسر ما قرار گرفته بود، کم شود. برای همین هم نیاز به ماشینآلات چاپ و دستگاه چاپ داشتیم.
بنابراین در همان سالها، در نمایشگاه دروپای ۸۸ که از ما هم دعوت شده بود، موافقت وزیر سپاه آنزمان یعنی آقای رفیقدوست را جلب کردیم و همراه یک هیأت چهارنفره عازم آلمان شدیم. یادم هست که بودجه کافی در اختیارمان بود ولی من فقط دنبال دستگاه GTO تکرنگ بودم و به همیندلیل آقای شریفی که همراه ما بود، از من پرسید: «چرا دستگاه چهاررنگ نمیگیری؟ شما که بودجه داری، چرا فقط تکرنگ میخری؟!» من هم گفتم که هر دستگاه چهاررنگ حداقل سه-چهار نفر بهعنوان ماشینچی، تعمیرکار و نیروی کار لازم دارد ولی ما نه نیرو داریم و نه متخصص و همین دستگاههای تکرنگ کار ما را هم سریعتر راه میاندازد و هم دردسری ندارد.
وقتی دستگاهها را وارد کردیم، شروع کردیم به احداث چاپخانه در مناطق جنگی. از اهواز و کرمانشاه و بعداً سایر مناطق شروع کردیم و به هرکدام هم یک دستگاه GTO، یک دستگاه برش، یک دستگاه قید کپی و یک دوربین اختصاص داده بودیم و همانجا در چاپخانه هم حکم سواری یا کامیون و راننده میدادیم و دستگاهها را بار میکردیم و اعزام میکردیم و وقتی دستگاهها در جایگاههایشان مستقر میشدند، نیروی کار آموزشدیده یا تعمیرکار هم میفرستادیم.
نیاز جبههها و مناطق جنگی و بچههای رزمنده آنقدر فوری و حیاتی بود که اگر از زمین و آسمان بمب و خمپاره هم میبارید مجبور بودیم که کارها را در موعد مقرر برسانیم؛ این وضعیت پرمشقّت آندوران بود. ولی به هر نحوی که بود چون برای دل خودمان و برای اینکه آرمانهای امام(ره) را از یاد نبریم، از هیچگونه فعالیتی دریغ نمیکردیم. حتی یکبار هم با واحد تبلیغات و انتشارات و اعضای چاپخانه به خدمت امام(ره) رسیدیم و ایشان وقتی از وضعیت کاری و نحوه کار ما مطلع شدند، خیلی تقدیر و قدردانی کردند و رهنمودهایی دادند که باعث شد همه مشکلات را از یاد ببریم و فقط به فکر پیشرفت کارمان باشیم.
سخن آخر…
با توجه به شرایط حساس کشور در آنزمان، جنگی که درگیرش بودیم و نیازمندیهایی که کشور دچار آن بود، هدف و فعالیت ما تنها رضایت خدا و حفظ و حراست از کشورمان بود. درست است که ما نمیجنگیدیم ولی پشتیبانی و تدارک و خدماتی که ارائه میکردیم، همه برای نیاز رزمندگان بود و خالصانه فعالیت میکردیم.
بنده از وقتی وارد چاپخانه سپاه شدم و کارها را ساماندهی کردم و بهنوعی بنیانگذار این چاپخانه بودم، تمام هدفم آن بود که بتوانم همه وظایفی که بر عهدهام بود، به هر نحو ممکن و با هر سختی و مشقتی که داشت، عمل کنم.
خوشبختانه تا سال ۷۱ که بازنشسته شدم، با تمام نیرویم کار میکردم و هیچ دریغی نسبت به کار و فعالیتم نداشتم که همه اینها الطاف الهی بود که شامل حال من و همکارانم شد. از کارها و اقداماتم هم کاملاً رضایت دارم و وقتی وصایای شهیدان دفاعمقدس را بر روی کارهای چاپیمان دیدم، به ارزش معنویای که به آن واقف نبودم، پی بردم و همین، بهترین و زیباترین هدیهای است که با آن میفهمم که نتیجه کارم بیهوده نبوده است. هیچوقت در کارم غرّه نشدم و همیشه به پشتسرم نگاه کردهام.
درست است که بحران در شرایط کاری آنزمان وجود داشت ولی از همه افرادی که در سپاه پاسداران همراهم بودند تشکر و قدردانی میکنم، مخصوصاً همکارانم. آرزویم در جوانی این بود که یک دستگاه ملخی برای خودم داشته باشم ولی وقتی چاپخانه سپاه را عهدهداری کردم، آرزوی کوچکم با آنهمه دستگاهی که آنجا وجود داشت تبدیل شده بود به یک واقعیت بزرگ. در آخر و در سن ۷۲ سالگی، جز سلامتی و سرافرازی از خداوند منان هیچ آرزو و درخواستی ندارم و خوشحالم که شما هم از ما یادی کردید.
گفتوگو با معصومه حمیدی، همسر محمدعلی فتحیان
خوشبختانه از اول زندگی مشترکمان، مشکلی نداشتهایم که بیشترش بهخاطر رفتار و اخلاق خوب ایشان بوده است. درست است که ایشان فکر و ذکرشان بیشتر به کارشان بود و خیلی گرفتاری داشتند ولی هیچوقت خانوادهشان را از یاد نبردند و هیچ کم و کسری نگذاشتند. ما هم که از کارشان و حساسیت شغلشان آگاه بودیم، شکوه و شکایتی نمیکردیم تا گرفتاریهایشان بیشتر نشود.
زمانیکه با حاجآقا ازدواج کردم، پدرم ایشان را میشناخت و از سرسختی و کاریبودنش اطلاع داشت. به همینخاطر پدرم اصرار داشت که ما باهم ازدواج کنیم و ما هم قبول کردیم و خوشبختانه نهتنها من که کل فامیل و اقوام، حاجآقا را بهعنوان تاج سر قبولش دارند و خاطرات خوبی و بزرگیاش سر زبانهاست و همین نام نیک ماندگار بهترین هدیهای است که زندگی به هرکس میتواند بدهد. یکی از بهترین خاطراتم در طول زندگی مشترکمان، سفر به مکه مکرمه بود که هیچوقت از یادم نمیرود و از اینهمه لطفی که خدا در حقمان کرد شکرگزار هستم.
بیشتر بخوانید: محمدعلی فتحیان؛ بنیانگذار چاپ سپاه درگذشت
مهمان دیگری بهنام کاروان مهربانی
حضور گرم اهالی کاروان مهربانی اتفاق شیرین و مبارک دیگری بود که در کنار ما به خدمت حاجآقا محمدعلی فتحیان رسیده بودند. کاروانی که باز هم نشان داد که رأفت و مهربانی و انسانیت هنوز در این کوی و برزن نفس میکشد. گرامیداشت یاد پیشکسوتان و احترام به آنها آیین زیبایی است که باید زنده نگاه داشته شود.
از وجود همین بزرگمردان است که سختیها آسان و ناهمواریها هموار گشته است. حضور و وجود در کنار چنین پیشکسوتی که علاوهبر خدمات گرانقدرشان، دوستان و یارانشان، ایشان را بهعنوان استاد و راهبر نیز میشناسند و فراواناند کسانیکه از کمکها و دستگیریهای این بزرگمرد کم بهره نبردهاند؛ بهانهای شد تا از سخنان یکی از این شاگردان نیکوسرشت – آقای علی مخزن – درباره حاجآقا محمدعلی فتحیان بنویسیم:
«خوشحالم که بهعنوان نهتنها یک دوست که همچون یک شاگرد در جوار حاج محمدعلی فتحیان بودهام که رهنمودها، کمکها، راهنماییها و خدماتشان از آغاز فعالیت تا به امروز، برای همه افراد تازهوارد و کمتجربهای مثل بنده و چاپ طلایه مرجان، چاپ هاشمی، چاپ سوره، چاپ افق، چاپ ماه و خیلی دیگر از دوستان و همکاران تحفهای گرانقدر بوده است. همگی از یاوریها و کمکهای دلسوزانه و مستمر این دوست و استاد فرزانه بهره بردهایم و نام و یاد ایشان را در قلب و جانمان همیشه و در همهحال زنده و پایدار نگاه خواهیم داشت.
تشکر و تقدیر از چنین مردی که از تأسیس چاپخانه تا نصب ماشینآلات صادقانه و بی هیچ چشمداشتی امثال بنده را در هرجا و زمان یاری نمودند و رهنمودهای والایشان همچنان سرلوحه اعمال و کردار قرار دارد، کوچکترین انجام وظیفه است برای جبران گوشهای از مهربانیهای این مرد فرزانه که امید است تا سالیان سال پایدار و سرزنده بماند.»
منتشر شده در شماره ۹۷ نشریه چاپ و نشر- دی ماه ۱۳۹۱