فریدون بشارتی؛ گراورسازی از گیلان

    مرور عمر رفته بر چاپ در گفت و گو با فریدون بشارتی

    0
    62
    فریدون بشارتی

    فریدون بشارتی از جمله پیشکسوتانی است که در سیزدهمین جشنواره ملی صنعت چاپ که در تاریخ ۲۲ مهرماه سال جاری در سالن بین‌المللی همایش‌های صداوسیما برگزار شد، به پاس یک عمر تلاش در صنعت چاپ توسط مسئولان برگزارکننده مورد تجلیل قرار گرفت و لوح زرین و تندیس این دوره را دریافت کرد. فریدون بشارتی در تاریخ اول فروردین ماه ۱۳۲۴ در گیلان متولد شد و به پاس بیش از ۴۵ سالی که در این صنعت فعالیت کرد، به‌‌حق شایسته انتخاب به عنوان «پیشکسوت صنعت چاپ» بود.

    بیوگرافی و شرح زندگی فریدون بشارتی

    بنده فریدون بشارتی متولد ۱/۱/۱۳۲۴ در روستانی به‌نام کلایه از توابع استان گیلان هستم. تا اواسط کلاس اول ابتدایی در همین روستا زندگی می‌کردم، اما بعد از آن با اصرار و پافشاری مادرم به تهران کوچ کردیم و در محله تهرانچی (نزدیک راه‌آهن فعلی) ساکن شدیم. پس از مدتی کوتاه به‌دلیل این که پدرم در سازمان آب استخدام شد، به خیابان بهارستان نقل‌مکان کردیم و ادامه مقطع اول ابتدایی را به مدرسه سعادت که نزدیک منزل مسکونی‌مان بود رفتم.

    از همان زمان تحصیل در مقطع اول ابتدایی، پدرم مرا بعدازظهرها پیش آقای محمد بهرامی می‌فرستاد. ایشان در خیابان لاله‌زار در پاساژ «اسکاندال» آتلیه طراحی و نقاشی داشتند. حدود یک‌سال در آتلیه ایشان کار کردم. سپس ایشان ملکی را در محله شاه‌آباد (جمهوری فعلی) خریدند و به آن‌جا منتقل شدند؛ حدود سال ۱۳۳۴ من نیز در رشته گراورسازی (لیتوگرافی) در کنار ایشان مشغول‌به‌کار شدم.

    فریدون بشارتی البته قبل از آن نیز مدت بسیار کوتاهی در گراورسازی ایران در کنار مرحوم «مصطفی افتاده» و آقای «ابوالفضل جواهری» کارگری می‌کردم. در آن‌زمان اساتید نامدار مختلفی از جمله استاد ممیز، آقایان آیدین، باریس، احمری، شاه‌میری، تجویدی، زاویه و… در آتلیه پارس با آقای بهرامی همکاری می‌کردند.

    در این آتلیه تمام کارهای مورد نیاز چاپ از جمله طراحی، نقاشی، گرافیک، عکاسی و… انجام می‌شد، چراکه چاپ در آن‌زمان مثل امروز نبود که یک کامپیوتر وجود داشته باشد و شما با یک کلیک تمام مراحل آن را انجام دهید. آن‌زمان «کلاژ» می‌کردند؛ یعنی عکس‌های چندلایه را روی هم می‌چسباندند تا یک تصویر درست شود. مثلاً آقای زاویه استاد تذهیب بود و تذهیب‌کاری‌ها را آقای زاویه انجام می‌داد. آقای تجویدی استاد و هنرمند نقاشی بود و کارهای طراحی را انجام می‌داد.

    استاد واقعی من در رشته گراورسازی آقای حسن تهرانی بود؛ بعد از آقای تهرانی دستیار ایشان آقای احمد طاهری استاد من بودند. در طول این سال‌ها من با دوستانی از جمله آقایان احمد طاهری، داوود رحیمی، سیدعلی مدنی و… کار کردم و برای این اساتید ممیزی پر می‌کردم تا بتوانند تصویر را خوب رؤیت کنند و باقی مراحل چاپ را انجام دهند. در آن‌زمان شاید به‌مدت یک هفته یک دستگاه رنگی ۴۰×۳۰ همراه با چهار-پنچ نفر نیروی کار (عکاس، کپی‌کار، روتوش‌کار و نمونه‌گیر) فعالیت می‌کردند تا یک عکس رنگی را چاپ کنند. اما امروز شما در کمتر از ۵ دقیقه می‌توانید از یک تصویر رنگی بسیار زیبا پلیت تهیه کنید.

    فریدون بشارتیطی سال‌های ۱۳۴۶ تا ۱۳۴۸ به خدمت سربازی رفتم. پس از این‌که از سربازی برگشتم، آقایان وزیری، شهنام،‌ بهرامی و کمالی یک گروه شده و چاپ گوتنبرگ را تأسیس کرده بودند. پس از نامه‌ای که به آقایان بهرامی و شهنام نوشتم، در چاپ گوتنبرگ مشغول‌به‌کار شدم و در آن‌جا با مرحوم بلالی، آقایان نباتچیان، عزت‌اله ظاهری، احمد طاهری و… همکاری کردم.

    استادِ ما در چاپ گوتنبرگ آقای «زیورت» آلمانی بود که برای برگزاری یک دوره آموزشی به ایران سفر کرده بود. بعد از مدتی که در چاپ گوتنبرگ کار کردم برای ادامه تحصیل به هنرستان رفتم و در رشته مخابرات دوره دیدم. به‌محض این‌که من از هنرستان فارغ‌التحصیل شدم، راه‌آهن فراخوانی را مبنی‌بر این‌که قصد دارد هنرجو بگیرد منتشر کرد. بلافاصله در آن‌جا ثبت‌نام کردم و خوشبختانه پذیرفته شدم. یک دوره تخصصی یک‌ساله در رشته مهندسی مخابرات هم در آن‌جا گذراندم.

    پس از این‌که دوره آموزشی من به اتمام رسید، در شیفت شب قسمت مخابراتِ راه‌آهن استخدام شدم. کار من در آن‌جا نیز به این‌شکل بود که ۲۴ ساعت کار می‌کردم و ۴۸ ساعت آزاد بودم. زمان‌های خالی‌ام را هم به لیتوگرافی می‌رفتم. ۱۸ سال و ۶ ماه و ۱۰ روز بدین‌شکل در تشکیلات راه‌آهن کار کردم. سپس خودم را بازخرید کردم و به‌خاطر علاقه زیادی که به حرفه لیتوگرافی داشتم به این حرفه برگشتم.

    فریدون بشارتی

    در همان سال مجوز فعالیت لیتوگرافی مهران را از وزارت ارشاد گرفتم و از سال ۱۳۶۰ به‌صورت رسمی فعالیت در لیتوگرافی مهران را آغاز کردم؛ مدت یک‌سال تنها کار می‌کردم و هیچ کارمند و کارگری نداشتم؛ چراکه در آن سال‌ها توان استخدام کارگر را نداشتم. خودم می‌رفتم از مشتری کار را تحویل می‌گرفتم و عکاسیِ آن، روتوش، مونتاژ، کپی و کارهای مربوط به زینک را انجام می‌دادم و در انتها به مشتری تحویل می‌دادم. پس از آن‌که کارم کمی رونق گرفت، تعدادی از اطرافیانم را استخدام کردم تا کار را گسترش دهم و شکر خدا تا به امروز که در خدمت شما هستم فعالیت ما در لیتوگرافی مهران ادامه دارد.

    من در شهریور ماه سال ۱۳۵۰ ازدواج کردم. چهار فرزند داشتم که متأسفانه یکی از دختران من در سن ۲۲ سالگی همراه با همسر و دختر کوچکش تصادفِ سختی کردند که متأسفانه در آن سانحه دختر و داماد من فوت شدند و دختر سه‌ساله آن‌ها زنده ماند؛ پس از آن حادثه من دختر آن‌ها را بزرگ کردم که آن کودک در حال‌حاضر سال سوم دانشگاه را سپری می‌کند. دو دختر دیگر و یک پسر دارم که همراه با نوه‌ام مجموعاً چهار فرزند می‌شوند.

    فریدون بشارتی

    خاطرات تلخ و شیرین

    طبیعتا خاطرات تلخ و شیرین بسیار زیادی در طول این سال‌ها رقم خورده است. خاطرم هست که یکی از دوستان من یکی از کارگرانش را برای خرید اسیدسولفوریک به پله نوروزخان فرستاده بود. در آن‌زمان اسیدسولفوریک را در ظرف‌های شیشه‌ای بزرگ می‌فروختند.

    این بنده خدا دو عدد شیشه اسیدسولفوریک را خریده بود و هنگامی که با اتوبوس به محل کار خود بازمی‌گشت بر اثر عبور اتوبوس از یک دست‌انداز این دو شیشه به‌هم برخورد کرده و شکستند؛ متأسفانه اسیدسولفوریک روی هر دو پای این بنده خدا می‌ریزد و هر دو پای این کارگر به‌طور کامل می‌سوزد و از بین می‌رود. این یکی از اسف‌بارترین خاطراتی بود که در طول مدت کار بنده اتفاق افتاد. متأسفانه در شغل لیتوگرافی با این نوع اسیدهای خطرناک از جمله اسیدسولفوریک، اسید پرکردوفر و… زیاد سروکار داشتیم و از این اتفاقات تأسف‌بار هر چند وقت یک‌بار رخ می‌داد.

    یک خاطره دیگری که به یادم آمد این است که چون ما در کار لیتوگرافی با انواع و اقسام اسیدهای خطرناک سروکار داشتیم، دست‌هایمان رده‌رده و زخمی می‌شد. روزی عمه من به دیدنم آمده بود؛ به محض این‌که دست زخمی و خورده‌شده مرا دید شروع به گریه کردن کرد. وقتی از او پرسیدند چرا گریه می‌کنی؟ گفت چرا دستان این بچه این‌طور شده است و از پدرم خواهش کرد که دیگر مرا سر کار نفرستد.

    نسل ما با رنج و دشواری زیادی کار می‌کردند. فشار زیادی روی کارگر بود و مثل امروز جایی هم نبود که از حقوق کارگر حمایت کند. به‌دلیل همین من به‌سمت سندیکای کارگری گرایش پیدا کردم و مدت زیادی با سندیکای کارگری کار کردم. چندین دوره در سندیکای کارگری عضویت داشتم.

    یک دوره عضو هیأت‌مدیره سندیکا بودم، یک دوره دبیر سندیکای کارگری شدم و مدتی هم سخن‌گوی صنف بودم. به‌طور کلی مدت نسبتاً زیادی به‌عنوان نماینده کارگران صنعت چاپ در این سندیکا فعالیت می‌کردم. اولین مصوبه حمایت از کارگران را نیز در حدود سال ۱۳۵۰ طی جلسه‌ای که در اتحادیه چاپخانه‌داران برگزار شد، همراه با آقایان کلاری، جواد بهرامی، داورپناه، توتونچی و چند نفر دیگر از کارفرمایان تصویب کردیم.

    توصیه به جوانان

    توصیه من به جوانان این مملکت این است که در هر جایی که مشغول هستند، تصور نکنند که برای فرد دیگری کار می‌کنند. با صداقت تمام کار کنند. فکر کنند برای خودشان کار می‌کنند.

    فرضاً کارگری که در لیتوگرافی مهران استخدام می‌شود، تصور نکند که این لیتوگرافی برای فریدون بشارتی است و او برای شخص بشارتی کار می‌کند. این مؤسسه متعلق به آن کارگر است، چراکه محلی است که ایشان از آن ارتزاق کرده و نان حلال کسب می‌کند. پس باید اول همت کند تا مؤسسه‌ای که در آن کار می‌کند را سرپا نگه دارد، از آن سود ببرد و در مرحله آخر به صاحب‌کار نیز سود برساند، چراکه صاحب‌کار قبل از این زحمات زیادی برای برپاکردن کار کشیده است. توصیه من به جوانان فقط همین است.

    فریدون بشارتی

    سخن آخر

    جا دارد که از همین تریبون از محبت تمام اعضای صنعت چاپ تشکر و قدردانی کنم که از روی سن و سال و سوابق ما تصمیم به این گرفتند که در سیزدهین جشنواره ملی صنعت چاپ از من و سایر دوستان عزیزم به‌عنوان پیشکسوت این صنعت تقدیر کنند. من تا سه روز قبل از برگزاری مراسم نمی‌دانستم که به این عنوان انتخاب شده‌ام.

    در انتها باز هم می‌خواهم از تمام دست‌اندرکاران، مسئولین و کارمندان وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، متولیان برگزاری سیزدهمین جشنواره ملی صنعت چاپ و به‌خصوص چاپخانه‌ها، لیتوگراف‌ها، انجمن پیشکسوتان، مسئولین اتحادیه‌ها و تمام کسانی‌که برای این انتخاب‌ها وقت گذاشتند قدردانی کنم. در حقیقت زبان من برای تشکر از این عزیزان قاصر است.

    من خودم را تا این حد نمی‌دانستم که به‌عنوان پیشکسوت صنعت چاپ انتخاب شوم. بنده اعتقاد دارم که از من شایسته‌تر، پیرتر و تلاش‌گرتر در صنف چاپ بسیارند و آن‌ها برای کسب این عنوان شایسته‌تر از من بودند؛ کسانی‌که من به گرد پایشان هم نمی‌رسم. در هر حال همه عزیزان به بنده لطف داشتند که من را شایسته این عنوان دانستند.

    منتشر شده در شماره ۱۰۶ نشریه چاپ و نشر- آبان ماه ۱۳۹۲

     

    فریدون بشارتی

    مقاله قبلینگاهی به قیمت کاغذ و مقوا در هفته پایانی سال ۱۴۰۲
    مقاله بعدیجلوگیری از جعل با چاپ اسکناس پلاستیکی در پاکستان

    یک پاسخ بدهید

    لطفا نظر خود را وارد کنید
    لطفا نام خود را اینجا وارد کنید
    این سایت توسط reCAPTCHA و گوگل محافظت می‌شود حریم خصوصی و شرایط استفاده از خدمات اعمال.

    The reCAPTCHA verification period has expired. Please reload the page.