حسن عباسی؛ خیری از قبیله چاپ

    مرور عمر رفته بر چاپ در گفت و گو با حسن عباسی

    0
    55
    حسن عباسی

    برای تهیه گزارش چهره‌های ماندگار این شماره، با کاروان مهربانی همراه شدیم تا بار دیگر به پیشواز یکی دیگر از بزرگان صنعت چاپ برویم. بزرگی که گفتن و نوشتن از او چندان آسان نیست، چراکه با روح بزرگی که دارد قدم‌هایی بزرگ برای سازندگی مملکتش برداشته است. حسن عباسی از پیشکسوتانی است که اهالی صنعت چاپ به خوبی با او و فعالیت‌هایش آشنایند.

    بیوگرافی و نحوه ورود به صنعت چاپ حسن عباسی

    بنده متولد ۱۳۱۱ در همدان هستم. تا ۱۲ سالگی در همدان بودم و بعد به همراه برادرم تهران آمدم (برادرم دو سال پیش فوت کردند). وقتی که به تهران آمدم، شاگرد یک پاک‌کن‌ساز شدم، با حقوق روزی ۲ زار که ماهی ۶ تومان می‌شد. روزها در مغازه ایشان کار می‌کردم و شب‌ها هم در خانه‌اش شاگردی می‌کردم.

    بعد از مدتی خسته شدم و دیگر نرفتم. تصمیم گرفتم در بازار شاگردی کنم. استادی داشتیم به اسم محمود کاشفی خدابیامرز که صحاف بود و بنده پیش ایشان مشغول به کار شدم. همان زمان خواهرزاده‌ای داشتند به اسم حاج حسین که به من گفتند می‌خواهی باسواد شوی؟ من هم می‌خواستم و قبول کردم.

    مرا به شمس‌العماره برد که آن زمان یک آموزشگاه بود. با ورود به آن‌جا، صبح‌ها ساعت ۷ باید سرکار می‌رفتم و مجبور بودم در مسیر دروازه غاز تا بازار کتاب به دست باشم و درس‌هایم را بخوانم. اینطور بود که در عرض ۲۷ روز کلاس اول را در آن آموزشگاه خواندم و امتحان دادم و یک جایزه نیز گرفتم. تا سیکل درس خواندم و خواندن و نوشتن را کامل یاد گرفتم. سپس چون کارگر بودم آنرا ول کردم و در کنار همان آقای محمود کاشفی دوباره شروع به کار کردم.

    بعد از مدتی آقای کاشفی مغازه‌ای که در بازار سلطانی داشت را فروخت و در جای دیگری مشغول به کار شد و من نیز بیکار شدم. آن زمان ازدواج کرده بودم و دو فرزند داشتم و به ناچار برای امرار معاش راننده تاکسی شدم. در این بین روزی ما به نزد آقای محمود کاشفی رفتیم و همسرم به آقای کاشفی گلایه کرد که دوست ندارد من راننده تاکسی باشم (چون دو فرزند دختر داشتیم).

    آقای کاشفی دکانی در بازار داشتند؛ گفتند بیا دکان را بگیر و کار را شروع کن. در حدود ۵۰ سال پیش من آن دکان را ۹ هزار تومان از ایشان خریدم که ۴ هزار تومان آن را نقد دادم و مابقی را قسطی پرداختم و در چاپخانه شروع به کار کردن کردیم. وسایل مورد نیاز مان برای شروع کار را از چاپخانه‌ای در چهارراه سیروس که داشت جمع می‌کرد تهیه کردیم. یک ماشین دستی، رئال و همه وسایل مورد نیاز را به مبلغ ۲ هزار تومان از آن‌جا خریدم و شروع به کار کردم.

    حسن عباسیبعد از مدتی کار در بازار سلطانی دیدیم که آنجا خیلی تنگ است و این شد که تصمیم گرفتیم پایین زیرزمین خانه‌مان را چاپخانه کنیم. یک ماشین ملخی در بازار داشتیم که آن را به خانه آوردیم و بعد یک ماشین افست نیز گرفتیم و در خانه با ۵-۶ شاگرد مشغول به کار شدم که شاگردانم هم همه از بچه‌های محل بودند. مرحوم صلاحی هم از کارگران بنده بودند که خوشبختانه در این حرفه به درجه و مقام بالایی رسیدند.

    بعد از مدتی، سر خیابان یک چاپخانه خریدم که الان نزدیک به ۳۶ سال است که آن چاپخانه را دارم و ۵۰ سال است که تقویم رومیزی چاپ می‌کنم. اولین تقویم را به قیمت ۱۸ هزار چاپ کردیم که الان قیمت آن ۲ هزار تومان شده است.

    بنده دو دختر دارم، پنج تا نوه که سه تا از آن‌ها پسر و دو دختر هستند و دو تا هم نتیجه که یکی دختر و آن یکی هم پسر است. در حال حاضر هم چاپخانه به دست نوه‌هایم اداره می‌شود.

    حسن عباسیخاطرات

    زمانی که جنگ ایران و عراق شروع شد، در در کوچه نوروزخان به همراه ۱۵ چاپخانه‌دار که گرد هم جمع شدیم و انجمن اسلامی تشکیل دادیم و دفتر انجمن را نیز بالای مسجد محله راه‌اندازی کردیم.

    در زمان جنگ نیز با اعضای انجمن صحبت کردیم که یک آمبولانس بخریم و به افرادی که در جبهه‌ها هستند، کمک کنیم.

    در تمام طول فعالیتم نیز همسرم پا به پا در کنارم بود. چه زمانی که جبهه می‌رفتیم و چه زمانی که در روستاها مدرسه‌سازی می‌کردیم. حتی همسرم در چاپخانه هم به بنده کمک می‌کردند. من کارهای مغازه را می‌گرفتم و به خانه می‌آوردم (با دوچرخه) و خانم شب تا صبح آن‌ها را ترتیب می‌کرد و صبح آن‌ها را برای صحافی می‌بردم و بعد هم به بازار می‌رساندم.

    اداره ارشاد به دلیل کمک‌های خیریه‌ای که به جبهه و صندوق قرض‌الحسنه انجام داده بودم، از بین ۴۵۰ چاپخانه‌دار تهرانی به همراه پنج شهر بزرگ از من دیگر تقدیر و تشکر کرد که این یکی از بهترین خاطرات و اتفاقات مهم زندگی‌ام بود، به صورتی که موقع دریافت لوح تقدیر و جوایزی که ترتیب داده بودند به گریه افتادم.

    حسن عباسیحسن عباسیخاطرات شیرین زمان انقلاب و جنگ تحمیلی

    در زمان انقلاب هم فعالیت‌های زیادی داشتیم و مثل باقی مردم در راهپیمایی‌ها شرکت می‌کردیم و با غسل شهادت به خیابان‌ها می‌رفتیم و به کسانی که مجروح شده بودند کمک‌رسانی می‌کردیم.

    در زمان جنگ قرار شد با انجمن اسلامی برای مجروحان آمبولانس بخریم. در جلسه هفته اول بنده ایده خرید آمبولانس را دادم که به دلیل گرانی و نبود بودجه لازم، هیچ‌کدام قبول نکردند. هفته دوم گفتم که باید دو آمبولانس کمک کنیم، باز کسی استقبال نکرد. هفته سوم و چهارم و پنجم گذشت و باز کسی پا پیش نگذاشت و کمک نکرد و حتی از پیشنهادات من ناراحت هم شدند، به طوری که می‌خواستند از طبقه دوم انجمن اسلامی مرا از پنجره به پایین بیندازند! وضع که به اینجا رسید، پیشنهاد دادم که از تمام چاپخانه‌هایی که انجمن را می‌شناسند، درخواست کمک کنیم.

    خلاصه وضع به گونه‌ای پیش رفت که در هفته هفتم با کمک‌های چاپخانه‌داران هفت آمبولانس خریدیم و به جبهه کمک کردیم. بعد از آن ۴۰ تا موتورسیکلت کمک کردیم. خدا رحمت کند حاج احمد افغان را که روی تمام موتورها چراغ‌های بخاری گذاشتند. بعد از آن دوباره ۱۲ مینی‌بوس کمک کردیم. یک مینی‌بوس هم برای معلولین همدان خریداری کردیم. همه این‌ها به خاطر عشق و علاقه‌ای بود که به مملکتمان داشتیم.

    حسن عباسیحسن عباسیتحولی که پس از کلام ماندگار امام صورت گرفت؛ «ایران را مدرسه کنید» 

    اوایل جنگ بود که پس از کلام تاریخی امام خمینی که فرمودند: «ایران را مدرسه کنید» تصمیم گرفتیم که با شرکت تعاونی چاپخانه‌داران و اتحادیه چاپخانه‌داران به علاوه انجمن اسلامی و صندوق قرض‌الحسنه صنف چاپ، شروع به مدرسه‌سازی کنیم. مشکلات زیادی در این راه داشتیم. مثلا سیمان نمی‌دادند و دست‌اندازی می‌کردند و کلا با این کار ما راضی نبودند. ولی ما کار خودمان را تا جایی که می‌توانستیم انجام دادیم.

    در ابتدا تصمیم گرفته بودیم که ۱۴ مدرسه آن هم به نیت ۱۴ معصوم بسازیم ولی تا به حال تقریبا چیزی در حدود ۶۲ مدرسه ساخته‌ایم! اولین جایی هم که برای احداث رفتیم، معروف به ده منجابی‌ها در حوالی کردستان بود. بعد از اتمام آن سه مدرسه دیگر در کرمانشاه، ۷ مدرسه دیگر در کردستان، ۶ مدرسه در ملایر، در ناحیه یک زنجان ۷ مدرسه، در خزر نهاوند ۸ احداث داشتیم، در اسدآباد همدان ۴ تا، تویسرکان همدان نیز ۱۸ تا و خود همدان ۲ احداث داشتیم. حتی در اردبیل هم یک مدرسه ساختیم. به هر استانی که می‌رفتیم، برای ۴ روستای آن می‌ساختیم. حتی اگر الان هم چشمم خوب شود باز هم می‌سازم!

    حسن عباسیاز کسانی که ما را در این راه راهنمایی می‌کردند، آقای حاج اکبر قاسمیه بودند (چاپ بهار). ایشان از مدرسه‌ای به ارزش ۳۵ هزار تومان شروع به ساخت کردند، تا آخرین مدرسه‌ای که برادرشان ساختند ارزشی در حدود  ۷۰ میلیون تومان داشت. ایشان به تنهایی ۲۰ مدرسه ساختند. دوستان ما همه اینگونه کار می‌کردند و جاهای زیادی را ساختند. یکی دیگر از دوستان در جاده شاندیز مشهد مدرسه‌ای ساخت. یکی دیگر به نام عباس محرق در فلکه دوم مقداد خانه‌اش را وقف کرد که الان حوزه علمیه شده است و مخصوص بانوان است. همگی ما از نفری یک مدرسه شروع کردیم تا جاییکه به نفری دو تا و سه تا و چندتا رسیدیم. 

    طی ساخت تمام مدرسه‌ها، از زمان کلنگ اولیه تا زمان افتتاح خانم بنده همراه من بودند و بازهم مرا مثل مراحل دیگر زندگیم؛ در این راه تنها نگذاشتند.

    تا زمانی این کار را ادامه دادم که دیگر دیدگانم به این وضع افتاد، چشم راستم بر اثر سکته مغزی که ۲۰ سال پیش دچارش شدم، سویش را از دست داد. چشم چپم هم که همین چند وقت پیش ضعیف شد، طوری که الان فقط تا جلوی پایم را می‌بینم.

    یکی هم با ما بود به نام رئیس قاسمی که پدرخانم دکتر کمال خرازی بودند. یک روز دوست من آقای مرتضی شفیع ما را به هم معرفی کرد و ایشان از همان موقع تصمیم گرفتند که با ما همراه شوند. اول بنا بود که برای ایشان یک مدرسه بسازیم ولی در نهایت چهار مدرسه ۷۰ میلیونی برایشان ساختیم و تا جایی که می‌خواستند خانه‌شان را بفروشند و این کار را ادامه بدهند که متاسفانه اجل به ایشان مهلت نداد.

    اولین کلنگ مدرسه‌ای که می‌خواستند بسازند را به دست یک مادر شهید دادیم، در همین حین رئیس قاسمی به خاک افتادند و تا دو روز گریه می‌کردند. بعد از دو روز گفتند که در تمام زندگی‌ام چنین عشقی به زندگی پیدا نکرده بودم.

    حسن عباسیکلام آخر و توصیه‌ای برای جوانان

    یک توصیه برای جوانان دارم و آن این است که در هر کاری که انجام می‌دهید، صداقت را حفظ کنید. فقط زمانی دشمن خدا خواهید شد که دروغ بگویید. صداقت، راستی و درستی را سرلوحه زندگی خود قرار دهید و بدانید که راه رستگاری همین است.

    من آن عاشق اندر قلندر

    بگرفتم به کف دامان حیدر

    شب و روز آن شراب معرفت را

    بنوشم از کف ساقی کوثر

    منتشر شده در شماره ۱۰۹ نشریه چاپ و نشر- بهمن ماه ۱۳۹۲

    حسن عباسی
    مقاله قبلینگاهی به برترین سازندگان ماشین های چاپ در جهان (بخش چهاردهم: زایکون)
    مقاله بعدیمدیر بازرگانی مجموعه ریما پک: رتبه‌ بندی چاپخانه ها در تنظیم نرخ‌ نامه‌ تأثیر بسزایی دارد

    یک پاسخ بدهید

    لطفا نظر خود را وارد کنید
    لطفا نام خود را اینجا وارد کنید
    این سایت توسط reCAPTCHA و گوگل محافظت می‌شود حریم خصوصی و شرایط استفاده از خدمات اعمال.

    The reCAPTCHA verification period has expired. Please reload the page.