رجبعلی کریمی یکی از کارگران قدیمی صنعت چاپ و یکی از کارفرمایان موفق امروز و صاحب «چاپخانه نشانه» است؛ چاپخانهای که در سالهای گذشته با همت وی بنیانگذاری شد و امروز توسط چهار فرزندش اداره میشود. رجبعلی کریمی که اکنون عمده وقتش را در شهر زادگاهش شاهرود سپری میکند، در باغ نگارستان میزبان دورهمی جدید کاروان مهربانی صنعت چاپ به قافلهسالاری میریونس جعفری بود. با ما همراه باشید در مرور زندگی یکی دیگر از موسپیدان صنعت چاپ کشور
زاده شاهرود
من در پانزدهم فروردینماه سال ۱۳۳۲ در یکی از روستاهای شهر شاهرود به نام بیارجمند متولد شدم. این روستا در ۱۰۰ کیلومتری شاهرود قرار دارد. دوران دبستان را در همین روستا سپری کردم و تا سن ۱۳ سالگی نیز در آنجا بودم و سپس به همراه خانواده به تهران مهاجرت کردیم. بهواسطه عمویم به آقایان میراسماعیلی و کریمآبادی، صاحبان چاپخانه سنایی، واقع در میدان بهارستان معرفی و در آنجا بهعنوان مبتدی افست مشغول به کار شدم؛ البته سر ملخی هم میایستادم و گهگاهی نیز با آقای رضا جوزانی با لترپرس کار میکردم.
مدت دو سال در چاپ سنایی کار کردم و بعد از آن به چاپخانه جلالی نزد آقای مهدی طاهری رفتم و بار دیگر بهعنوان مبتدی افست مشغول به کار شدم. ازآنجا هم به چاپخانه لوکس رفتم که بسیار بزرگ بود و آنجا شش سال نزد آقایان تقیزاده و مرتضی درودیان کار کردم.
چاپ رایکا از دیگر چاپخانههایی بود که در آن کار کردم. در آنجا آقای عباس فراهانی کارهای لوکس چاپ میکرد که بعد از انقلاب مصادره شد؛ ایشان هم بعدازاین اتفاق به همراه آقای عزیزی «چاپ یگانه» را راهاندازی کردند. چاپ رایکا، چاپ تک و چاپ نظر هم از دیگر چاپخانههایی بودند که در آنها کار کردم. ما کارهای خوبی را در چاپ اورامان با آقای نجفی که استاد بنده بودند، انجام دادیم.
در چاپ رایکا هم مجلات هواپیمایی را منتشر میکردیم. من در سال ۱۳۴۶ وارد چاپخانه شدم و بهسرعت در طول چهار سال تبدیل به یک ماشینچی ماهر شدم. در سال ۱۳۸۰ نیز چاپخانه خودم را به نام «چاپ نشانه» راهاندازی کردم.
تلخ و شیرین کار
هنگامیکه در چاپ لوکس مشغول به کار بودم، طبق معمول در حال درآوردن زبالههایی بودم که در نورد گیر کرده بودند که ناگهان دستم زیر نورد رفت. آقای ابراهیم درودیان که آن موقع مسئول چاپخانه بودند به یکی از شاگردانش گفت که دستم را در بیاورد اما من خودم ماشین را خواباندم و انگشتم که داخلش بود را درآوردم.
شیرینترین خاطرهام از دوران کاری نیز مواقعی است که میبینم افرادی که روزی در چاپخانه همراه با من کار میکردند امروز خودشان صاحب چاپخانه شدهاند و اشخاصی درکنارشان نان میخورند.
زندگی خانوادگی
من در سال ۱۳۵۲ ازدواج کردم. چهار فرزند دارم که هرچهارنفرشان در «نشانه» مشغول به کار هستند. حمید آقا اولین فرزندم هستند که مدتی در چاپ اورامان با آقای نجفی کار کردند اما الان در چاپخانه نشانه هستند. فرزند دومم محمدآقا مسئول سفارشات چاپخانه، فرزند سومم آقا حمزه مسئول کارهای اجرایی و فرزند آخرم آقا جواد هم سر ماشین چهار رنگ مبتدی هستند. این چهار برادر خوشبختانه دستبهدست یکدیگر دادهاند و امور چاپخانه را سروسامان میدهند. هر چهار نفرشان ازدواجکردهاند و پنج نوه دارم که همه آنها دختر هستند.
راضی از زندگی
چاپ یک هنر-صنعت متعالی است. من همواره افتخار میکنم که عضوی از خانواده بزرگ چاپ هستم؛ برای همین از شغل و زندگیام که برایش سپری کردهام، راضی هستم. البته این درست است که مسئولان بهخوبی به این صنف رسیدگی نمیکنند و ما با مشکلات متعددی همچون گرانی بیحد مواد اولیه روبهرو هستیم اما همچنان امیدواریم که با توجهات بیشتر این مسائل مرتفع شوند.
بیشتر بخوانید: غلامحسین حدیدی؛ آهنین مردی از چاپ
در پایان بهرسم نیکوی همیشه، لوح تقدیر و هدایایی به رسم یادبود از سوی اعضای کاروان مهربانی صنعت چاپ به رجبعلی کریمی تقدیم شد.
نویسنده: شیما عسگری
منتشر شده در شماره ۲۴۷ نشریه چاپ و نشر / دیماه ۱۴۰۳