یک صبح پرجوش و خروش دیگر در تهران شروع شده، خیابان ها مملو از خودروهایی است که هر یک راهی مقصدی هستند. عقربه های ساعت تا چند دقیقه ی دیگر، ۱۰ صبح را نشان خواهد داد. اندکی پایین تر از میدان شهدا وارد خیابان گوته می شوم. پشت باشگاه فرهنگیان تابلوی صحافی ایران را می بینم که تاریخ تأسیس آن را سال ۱۳۴۷ نشان می دهد؛ یعنی بیش از چهل سال پیش. «عباس پات نشین» برای فعالان عرصه ی صحافی، چاپ و کسانی که از دور و نزدیک دستی بر آتش صنعت چاپ کشور دارند، نام بیگانه ای نیست.
وجود بیش از نیم قرن تلاش در این حوزه و انتخاب به عنوان چهره ی ماندگار کشور در صنعت چاپ و به جای گذاشتن بیش از صدها اثر و همکاری با افراد صاحب نام، از او چهره ای سرشناس و تأثیرگذار در این صنف ساخته است. عباس پات نشین علت این همه تلاش را عشق به کار می داند و اعتقاد دارد اگر عشق به کار و خدا در میان باشد، خداوند متعال هم به او عزت می گذارد. هرچند این عشق در عصر حاضر، دیگر نمی تواند فاکتور خوبی برای ادامه ی کار باشد و اقتصاد است که دیگر جای آن را گرفته که این هم امری است غیرقابل اجتناب.
مدیریت صحافی ایران، متولد تهران است و بعد از گذشت ۶۷ سال، هنوز ساکن خانه ای است که از پدر به ارث رسیده است. با عباس پات نشین، از پیشکسوتان صنعت چاپ کشور و چهره های ماندگار این عرصه به گفت و گو نشسته ایم تا در این مجالِ هرچند کوتاه، بتوانیم بیش از ۵۰ سال تلاش ثمربخش و مجدانه اش را بازگو کنیم؛ در فرصتی که هرچند به اختصار فراهم شده، اما بسیار آموزنده بود.
شنیدن از زبان شخصی که بی تکلف بودنش حکایت از اصالت ریشه دارش داشت و تمام کارهای بزرگی که انجام داده بود در قالب جمله های ساده و بی تکلف بیان می کرد، بسیار شیرین بود. دغدغه ی اصلی اش شکوفایی دانایی، توانایی و ورود و حمایت از جوانان هایی بود که پا در مسیر او می گذارند. در ادامه همراه گفت وگوی ما با عباس پات نشین باشید.
شرح زندگانی عباس پات نشین از زبان خودش…
در سال ۱۳۲۳ در تهران در خانه ای که هم اینک نیز ساکن آن هستم در خیابان گوته، میدان شهدا به دنیا آمدم. پدرم جواهرساز بود و در خیابان ری کار می کرد. در سن ۳۵ سالگی به رحمت خدا رفت و از آن زمان به بعد من و برادرم نان آور خانه شدیم. در آن زمان ۹ ساله بودم. پسرعمه ی من آن موقع در چاپخانه ی محمدعلی علمی کارم می کرد که بعدها رئیس چاپخانه ی هوایی شد. من توسط او وارد این کار شدم. شروع کارم با صحافی کتاب «آب، بابا، بار» بود.
چندسالی در چاپخانه ی محمدعلی علمی واقع در خیابان ناصرخسرو و زیر نظر استاد ناصر محمدزاده کار کردم، سپس به چاپخانه ی سپهر آمدم و حدود ۱۴ سال نیز در آن جا کارگری کردم. استاد من در چاپخانه ی سپهر، هوشنگ نوروزی بود.
صحافی ایران
اولین صحافی خود را در خیابان فردوسی راه اندازی کردم، اما بعد از دو سال و در سال ۱۳۴۷ آن را به خیابان گوته منتقل کردم. در سال ۴۹ از اتحادیه پروانه ی کسب گرفتم و هنوز هم با گذشت این همه سال مشغول به کار هستم. هنگامی که صحافی را دایر کردم، بیش از ۵ یا ۶ صحافی در تهران وجود نداشت. در آن زمان من بیشتر با انتشارات امیرکبیر همکاری می کردم که آقای عبدالرحیم جعفری بنیانگذار انتشارات، در کتاب «در جست وجوی صبح» به این مطلب اشاره کرده اند و از صحافی ایران یاد کرده و تعریف و تجلیل بسیاری نموده اند.
در کوچه ی مهندس ممالک، نرسیده به مخبرالدوله، چاپخانه ی سترگ که متعلق به آقای محمد کاشانی بود را خریدم و آن را تبدیل به چاپخانه ی ایران یکتا کردم؛ محمد کاشانی نیز یکی از اساتید من بودند که به رحمت خدا رفته اند. بعد از مدتی چاپخانه را جمع کردم، البته پروانه ی کسبش هنوز در وزارت ارشاد موجود است و تصمیم به بازگشایی مجدد آن دارم؛ هرچند توسعه ی کار، خرید ماشین های باکیفیت بالا را می طلبد که برای تحقق آن باید به جنگ خیلی از موانع رفت.
شروع کار صحافی من با ۱۷ هزار تومان بود. اولین ماشینی که خریدم از مرحوم نوریانی بود؛ آقای ششکلانی در سرچشمه ی تهران این ماشین را به من پیشنهاد کرد. ششکلانی از دلال ها و واسطه هایی بود که با شرکت نوریانی کار می کرد.
آقای نوریانی نه شخصاً به من، بلکه به خیلی های دیگر در این عرصه کمک های زیادی کرد. بسیار انسان خوش برخورد و مهربانی بودند؛ البته آقای دمیرچی هم زحمات بسیاری کشیدند و ماشین های خوبی را به من پیشنهاد دادند. در ادامه تصمیم داشتم صحافی ایران و چاپخانه ی ایران یکتا را با هم ادغام کنم که متأسفانه به دلایلی این کار انجام نشد. به اعتقاد من صحافی جدا از حرفه ی چاپ نیست و چاپ هم جدا از صحافی نمیتواند باشد.
من به اتفاق همکارانم که همگی از صحافان قدیمی این عرصه هستند و هرکدام بالای ۲۰ سال سابقه ی کار حرفه ای داریم، از وزارت محترم ارشاد این درخواست را داریم که بتوانیم در کنار کار صحافی، جواز ایجاد چاپخانه را بگیریم؛ همان طور که در حال حاضر چاپخانه ها، ماشین آلات صحافی را دارند. از سوی دیگر به ارشاد تیراژی می دهیم و جلوی کتاب هایی را که به صورت ممنوع چاپ می شوند را می گیریم؛ اما متأسفانه آن ها نسبت به ما بسیار کم لطف هستند.
مشکلات کار
در مصاحبه ای که با شبکه ی یک داشتم، از من در مورد تغییر و تحولات سؤال کردند و این که خواسته ی ما چیست؟ من پاسخ دادم: من و بسیاری از همکاران از وزارت ارشاد این خواسته را داریم که ما را زیر پوشش خود قرار دهد. متأسفانه اتحادیه بالغ بر ۱۰ رقم کالا را زیر نظر خود قرار داده، حال آن که صنف صحافان به جرأت می توان گفت مهم ترین عضو این اتحادیه محسوب می شود. از این گذشته زیر پوشش قراردادن ما توسط وزارت ارشاد، باعث می شود که پرستیژ کاری ما حفظ شود، صنف را حمایت و آن را کنترل کند و اجازه ندهد که هرکسی بدون پروانه وارد این عرصه شود.
در ادامه عباس پات نشین از مشکلات کار برایمان می گوید: در حال حاضر متأسفانه خیلی از افراد وجود دارند که بدون پروانه وارد کار می شوند. این امر باعث لطمه به آبروی صنف خواهد شد؛ چون عده ای بدون تخصص و تجربه ی کافی وارد کار می شوند و کتاب را به شکلی نادرست و بی کیفیت صحافی می کنند. کار صحافی در گذشته، بسیار سخت بود، کتاب ها تیراژ بالایی نداشتند، بیشترین تیراژها مربوط به کتاب های درسی بود و بحث رمان و کتاب های دانشگاهی مطرح نبود.
اما الحمدالله دیگر تیراژها بالا رفته و ماشین آلات نیز مطابق سیستم روز دنیا پیش می رود، از سوی دیگر نمایشگاه های متعددی در داخل و خارج کشور برای آشنایی با علم روز دنیا برپا می شود که در آن شرکت می کنیم.
خارج از این مسائل، استادکارهای قدیمی بسیار دیکتاتور بودند. بچه که بودیم، شرایط کاری بسیار دشوار بود؛ اگر می خواستند ما را اخراج کنند به قهوه خانه می بردند و یک چای شیرین و دستمزدمان را می دادند و بی هیچ دلیلی به سلامت.
به تمام کسانی که در این حرفه مشغول اند، پیشنهاد می کنم مانند کسانی که در دانشگاه کلاس به کلاس بالا می روند و دکترا می گیرند، دانش خود را در این زمینه گسترش دهند. در گذشته عرصه ی چاپ دارای رشته ای به این نام نبود، ولی اکنون رشته ی گرافیک و چاپ در دانشگاه ها دایر است و بسیاری در دانشگاه های اروپا و کشور خودمان دوره های آن را تعلیم می بینند.
سربازی و ازدواج عباس پات نشین
در سال ۱۳۴۷ و دو سال بعد از اتمام دوره ی سربازی با خانم فاطمه خواجه نوری که از بستگان بودند ازدواج کردم. هم اینک دارای پنج فرزند و ۹ نوه هستم. از اعضای خانواده، پسرم دنباله روی من است و قدم در حرفه ی من نهاده است و در حال حاضر مدیریت چاپخانه مان را در خاتون آباد تهران بر عهده دارد. من همیشه خداوند را بابت همسر و خانواده ای که به من عطا کرده است، سپاسگزارم.
به اعتقاد من یا باید اقتصاد را فدای خانواده کرد و یا خانواده را فدای اقتصاد. در حرفه ی ما هم خانواده فنا می شود و هم اقتصاد؛ کسانی که دست اندرکار چاپ هستند، خوب می دانند که این شغل اساساً کار در آمدزایی نیست و تنها عشق است که باعث تداوم حضور در آن می شود. چراکه کتاب، بهترین هدیه و یادگاری است که از ما برای نسل های آتی باقی خواهد ماند.
صحافی سنتی در ایران
روز ۲۲ بهمن به همراه جواد دلشاد، با رادیو اقتصاد در باب صحافی سنتی در ایران گفت و گویی داشتیم. در آن جا از ما سؤال کردند اگر از دنیا بروید و دوباره به دنیا بازگردید، بازهم به این شغل علاقه مندید. آقای دلشاد پاسخ دادند: همین یک مرتبه کافی است؛ حق هم دارند، چون واقعاً سنگین است اما برعکس من بیان کردم که حتماً باز خواهم گشت، چون زحمات خود را در این راه کشیده ام؛ اکنون دیگر کار به ثمر رسیده، تکنولوژی بالا رفته و دیگر سختی های گذشته را ندارد و دیگر زمان بهره برداری است.
حال شاید به سبب اقتصادی گاهی این سؤال را از خود بپرسیم که این آمدن و رفتنمان بهر چه بود، اما به هر جهت خدا را بابت این که مورد احترام همکاران و اعضای صنف هستم، شاکرم.
آقای اسماعیل دمیرچی در کتاب «هویت های پایدار» که در کتابخانه و موزه ی مجلس شورای اسلامی نگه داری می شود، نامی هم از من به عنوان یکی از کسانی که سال ها در این حوزه حضور داشته، برده است. در هفدهمین دوره ی تجلیل از خادمان نشر نیز که در سال ۱۳۸۸ برگزار شد، به عنوان صحاف برتر کشور شناخته شدم و از سوی وزیر ارشاد تقدیرنامه ای به من اهدا شد.
مهم ترین کتاب های صحافی شده
در دهه ی چهل، کتاب های زیادی همچون تاریخ مشروطیت، خاطرات امید، صادق چوبک، مسافر زمان و پرورش را صحافی کردم. همچنین کتاب روضه الصفا در ۱۵ جلد و نیز کتاب های آیت الله مرعشی نجفی را در سال های اوایل انقلاب صحافی کردم تا زمانی که رانده شده های حکومت عراق وارد قم شدند و کار را تحویل گرفتند. البته از سوی پسر آیت الله مرعشی، حاج سیدمحمود مرعشی نجفی سمت مدیریت دارالکتاب به من پیشنهاد شد، اما از آن جا که در صدد بودم استقلال خود را همچنان حفظ کنم از پذیرش امتناع کردم.
آقای عباس پات نشین از صحبت در مورد دوران جنگ و جبهه شانه خالی می کند و می گوید این چیزها گفتن ندارد و قلبی است، اما در برابر اصرار ما قبول می کند هرچند کوتاه اما یادی هم از آن دوران کند.
در همان ابتدای جنگ در سال ۵۹، چاپخانه را به کارگرها سپردم و به جبهه رفتم. ابتدا در بخش تدارکات فعالیت می کردم در همین راستا کمک های مردمی را از مسجد علامه یحیی نوری در میدان شهدا جمع آوری می کردم و به اهواز می بردم. مدتی هم کار تعلیم نیروها را به عهده داشتم. سپس وارد ستاد جنگ های نامنظم شدم و در کنار شهید چمران قرار گرفتم. شهید چمران ماشینی به من داده بودند که توسط آن در خط تعویض نیرو می کردم. شهید چمران شخصیتی بودند که روی من تأثیر زیادی گذاشتند و شهادتشان بسیار مرا متأثر کرد.
در تمام طول مصاحبه، همسر مهربان جناب عباس پات نشین نیز ما را همراهی کردند و با خونسردی و متانت هرجا که آقای پات نشین مطلبی را از گذشته به فراموشی سپرده بودند به او یادآور می شدند. بنا شد گفت و گوی خود را با ایشان به پایان برسانیم و هرچند کوتاه، اما حداقل در چند جمله، صحبت های این بانوی عزیز را نیز در مورد آقای عباس پات نشین بشنویم.
با این که من و آقای پات نشین در مسیر زندگی مشترکمان به دلیل مشغله های کاری و مشکلات فراوان روزهای سختی را پشت سر نهاده ایم، اما خدا را شاکرم که به موفقیتی رسیده اند که تا نسل های بعد هم از ایشان به نیکی یاد می کنند و فرزندانم می توانند به وجود چنین پدری افتخار کنند. اکنون پسرم هم پا در مسیر پدر نهاده و دوشادوش او قدم برمی دارد و خوشحالم هرچند که پدر مشکلات فراوانی را متحمل شده، اما پدر و پسر می توانند در به ثمر رسیدن میوه ی آن در کنار هم باشند. عباس پات نشین
منتشر شده در شماره ۸۹ نشریه چاپ و نشر- اردیبهشت ۱۳۹۱