نام انتشارات امیرکبیر آنقدر بزرگ است که برای یافتن بزرگ ترین ناشر بخش خصوصی در تاریخ ایران، نیازی به پرسوجو نیست؛ اما وقتی بدانیم که این انتشارات بزرگ با همه شاخ و برگها و شعبه ها و امکاناتش، از یک بساط کتابفروشی در دالان مسجد شاه شروع شده و مردی سختکوش (عبدالرحیم جعفری) با دستی خالی و همتی بلند، آنرا برپا کرده، دیگر تنها شنیدن یک نام کافی نیست؛ باید او را شناخت و راز این پویایی و پیشرفت را از زبان خودش شنید.
عبدالرحیم جعفری که خیلی از قدیمی ها او را به نام «آتقی» میشناسند، در برابر ماست. او حالا با عصا راه میرود و پلاتین در پا دارد. یک چشمش دیگر نمی بیند، اما هر روز برنامه منظمی برای راهرفتن و ورزش و مطالعه و دید و بازدید دارد. نواختن پیانو نیز، از برنامه های هر روزه اوست. این آخری را در ۶۰ سالگی شروع کرده و حالا صدای نواختنش، دلنشین است.
لازم به ذکر است کاروان مهربانی صنعت چاپ نیز میهمان آقای عبدالرحیم جعفری بودند و با ایشان دیداری تازه کردند که عکس های مربوط به این دیدار را هم مشاهده میکنید.
آقای عبدالرحیم جعفری؛ هرکس که با فعالیت شما و انتشارات امیرکبیر آشنا میشود، اولین پرسشی که بهنظرش میرسد این است که چگونه با دست خالی و از یک دستفروشی کوچک، چنان انتشارات معظم و پرآوازهای سر برکشید؟ و رمز این پیشرفت چه بود؟
راستش همچین دست خالی هم نبودم، یک صندوق کتاب داشتم. پیش از دستفروشی کتاب، من در چاپخانه برادران علمی مسئول تاکنی و صحافی بودم (چاپخانه علمی یک چاپخانه سنگی بود). هر کتابی که صحافی میشد، با اجازه آقای علمی، یک جلد برای خودم برمیداشتم. بدینترتیب تعدادی کتاب در خانه داشتم.
من به سربازی رفتم و یک ماه هم بهعلت مبتلاشدن به تیفوس سر کار نرفتم. وقتی به چاپخانه برگشتم، دیدم برادران علمی از هم جدا شدهاند و هرکدام هم قسمتی از چاپخانه را برداشتهاند. کار مرا هم به کس دیگری داده بودند. تهران آنزمان اینقدر بزرگ نبود و تعداد چاپخانهها هم محدود بود (سال ۱۳۱۸ که در ایران سرشماری کرده بودند جمعیت تهران ۴۸۰ هزار نفر بود).
بالأخره در این فکر بودم که چه کار کنم، تا اینکه یک روز کتاب ها را برداشتم و رفتم در دالان شرقی مسجد شاه، بساط کردم، البته خجالت هم میکشیدم. آشنایی که رد میشد، رویم را برمیگرداندم که مرا نبیند.
در آنزمان تازه ازدواج کرده بودم و از طریق این بساط روزی پنج، شش تکتومانی کتاب میفروختم. دوباره میرفتم از کتابفروشی اقبال میخریدم و جای آنها میگذاشتم. این داستان مربوط به سالهای ۱۳۲۱ میشود.
بعد از مدتی عموی خانمم اکبرآقا علمی، مرا صدا کرد و گفت: «تقی! من برای فروش کتاب های درسی، با آموزش و پرورش قرارداد بستهام؛ تو بساط کتاب فروشی را ول کن، بیا پیش خودم کار کن.»
من هم که دیدم این کار آبرومندتر از دالان مسجد شاه است، از سال ۱۳۲۴ رفتم نزد ایشان و تا سال ۱۳۲۸ آنجا مشغول کار بودم.
من در آنجا خیلی با دلوجان زحمت کشیدم. هر سال هم پاداشی میگرفتم که آقای علمی میگفت بگذار نزد خودم باشد تا تو خرجشان نکنی؛ این نوعی پسانداز است. طی این ۴ سال، از حقوقم هم زندگی را میگذراندم و هم بخشی را پسانداز میکردم. خلاصه به اینترتیب ده، دوازده هزار تومانی جمع کردم.
اکبرآقا علمی کتابهای قدیمی مثل حسینکرد شبستری و… چاپ میکرد، در حالیکه من مایل بودم کتابهای جدیدتر چاپ شود. طی این سالها ماهی ۵۰۰ تومان حقوق میگرفتم که آنموقع خیلی حقوق بالایی بود.
در آنزمان فرزندان اول و دوم و سوم من بهدنیا آمده بودند. بالأخره تصمیم گرفتم برای خودم کار کنم. سال ۱۳۲۸ به آقای علمی گفتم که بعد از فروش کتاب درسی در مهرماه دیگر نمیآیم. میخندید و باورش نمیشد، میگفت تو مثل پسر من هستی، نمیگذارم بروی.
آقای حاجمرتضی خانحیدری چاپخانه آفتاب را روبهروی «دراندرون» داشت. چاپخانه در یک ساختمان تازه قرار داشت که طبقه دوم آن خالی بود. اتاقی آنجا به من اجاره داد و من شروع کردم به انتشار کتابهای جدید. سری کتابهای «چه میدانم» که علمی بودند و در تیراژ ۱۵۰۰ نسخه در قطع جیبی چاپ میشدند. کتاب دیگری هم چاپ کردم به نام «تاریخ علم» که کتاب حجیمی بود و خیلیها میگفتند جعفری دیوانه شده است!
خلاصه پولها تمام شد. من عیالوار و کرایهنشین بودم و هزینهها هم بالا رفته بود. یکی از دختران هم مریضاحوال بود که خرج زیاد داشت.
از طریق یکی از دوستان که در بازار آشنا داشت، رفتم از حاجمحمد کاغذچی، مقدار زیادی کاغذ تحریر قسطی خریدم کیلویی ۱۲ ریال و بعد آنها را نقد فروختم ۱۳ هزار تومان. آن پول را برداشتم و با آن یک مغازه خریدم. نوشتافزار نسیه میخریدم و نقد میفروختم. بهتدریج شروع کردم به چاپ کتاب. ظرف ۸ سال یعنی از ۱۳۲۸ تا ۱۳۳۶، من ۸۰۰ عنوان کتاب چاپ کردم. در آنزمان شاهآباد بهتدریج داشت جایگزین ناصرخسرو میشد و روشنفکران کمتر به ناصرخسرو میآمدند. فروشگاه دوم را در شاهآباد خریدم.
بعد از آن سالها فقط کار بود و کار و کار، تا اینکه شرکت کتابهای درسی را به اتفاق چند تن از همکاران دیگر تشکیل دادیم که ۱۳ سال هم آنرا داشتیم. بعد دو سوم سهام شرکت کتابهای خوارزمی را خریدیم. سپس شرکت کتابهای جیبی را خریدیم. در آنموقع آقای صنعتیزاده از فرانکلین رفته بودند و من آنرا بهصورت قسطی از آقای مهاجر خریدارم. در آن موقع در نوع خودمان یک امپراطوری کتاب درست کرده بودیم. دلم میخواست سر هر چهارراه مهمی یک فروشگاه دایر کنم.
چاپ خیلی از کتابهایم را به چاپخانه سپهر سفارش میدادم. آقای تاجزاده مدیر چاپخانه سپهر، چون دید من کار چاپی زیاد دارم، پیشنهاد کرد در آنجا شریک شوم. من هم چون دیدم چاپخانه منظم و خوبی است، پذیرفتم و شریک شدم.
آنزمان آقای هوشنگ نوروزی هم در چاپخانه سپهر بود که خیلی به من کمک کرد. کتابهایمان زیاد شده بود. من کتابها را در بیشتر چاپخانههای خوب تهران چاپ میکردم، ولی این وضع چاپ برای برنامههای توسعهای که در پیش داشتم، جوابگو نبود. آقای گابریلیان (مدیر شرکت فرگاه) پیشنهاد کرد یک ماشین چاپ کامرون بخرم. سال ۵۷ که پولدارها پولهایشان را برمیداشتند و فرار میکردند، من با ۷۰ هزار دلار پیشقسط، این ماشین چاپ ۳ میلیون دلاری را سفارش دادم. بههرحال رقم خیلی بالا بود و من میترسیدم بخرم. آقای گابریلیان گفت از تاجران بیروت برایت وام میگیرم. بههرحال بعد انقلاب که شد، خرید این ماشین هم منتفی شد.
متأسفانه در حالیکه من فکر میکردم انقلاب با اهداف فرهنگی که دارد، از من بهعنوان یک ناشر بیطرف، حمایت میکند، من به زندان افتادم! بهمن ۵۸ رفتم زندان و مدت ۹ ماه زندانی بودم و بعد هم تا سه سال، زیر حکم بلاتکلیف بودم.
ابتدا گفتند باید یکسوم همه داراییهای امیرکبیر را واگذار کنم، بعد گفتند بر اساس حکم صادرشده باید دو سوم داراییهای امیرکبیر را بدهی. بههرحال من امضا کردم و آنها کل داراییهای امیرکبیر (اعم از حق امتیاز، فروشگاهها، چاپخانه و انتشارات جیبی و خوارزمی و…) را از من گرفتند که بهآن عنوان «صلحکردن» اطلاق کردند. وقتی از زندان اوین بیرون آمدم نامهای با ضمائم فراوان تهیه کردم و به افراد و مراجع ذیصلاح فرستادم.
بعضی از مراجع معتبر حقوقی نیز رأی به برائت من دادند. مثلاً آقای سیدمحمد موسویبجنوردی رئیس دادگاه عالی انقلاب، به آقای حجتیکرمانی گفته بودند که گرفتن اموال عبدالرحیم جعفری مایه ننگ است (این نکته را آقای حجتیکرمانی به بنده گفتند).
من هیچوقت نگذاشتهام پروندهام خاک بگیرد یا راکد شود. پرونده را در تمام این سالها پیگیری کردهام، این هم شده نوعی سرگرمی برای من. وکیلی دارم که پیوسته موضوع را تعقیب میکند. حتی آیتاله شاهرودی هم دستور دادند پرونده بررسی شود و حکم بهنفع من داده شد. ولی هیچیک از این حکمها اجرا نشده است. بههرحال من دنبال احقاق حق خود هستم.
امیرکبیر مؤسسهای بدون قرض و همه واحدهای آن آماده و روبهراه بود. کل مجموعه ما دو میلیون تومان وام داشت که سند خانه شخصیام بابت آن در گرو بانک بود. من همه سرمایه امیرکبیر را خُردخُرد و پلهبهپله با کار طاقتفرسا و با عشق و علاقه و پذیرش ریسک و مسئولیت و سالها صرفهجویی گرد آورده بودم. در تمام بازجوییها و محاکمات هم روشن شده که در هیچ زد و بند غیرقانونی وارد نشدهام و در رقابت حرفهای رشد کردهام.
آیا آن روزی که تصمیم گرفتید کتاب «تاریخ علم را با سرمایه اندک و امکانات محدود خود چاپ کنید، فکر میکردید که این کتاب موفق شود؟
راهنمای عمل من عشق بود. ملاک من برای انتخاب هر کتابی که چاپ کردم و هر فروشگاهی که خریدم، عشق و علاقه بود. البته تا حدودی هم بازار را میشناختم و هرچه بیشتر کار کردم، شناختم هم بیشتر شد و شم بسیار خوبی پیدا کردم؛ بهطوریکه با ورقزدن یک کتاب خارجی و مشاهده عکسهای آن، کموبیش درست حدس میزدم که این کتاب موفقی خواهد بود یا نه.
اما موتور اصلی حرکت من، عشق به کار بود. دوست داشتم هر کتاب خوبی که هست، آنرا امیرکبیر چاپ کند؛ مغازههای امیرکبیر در بهترین نقاط شهر باشد و با امیرکبیر بهترین نویسندهها و مترجمان کار کنند. همین انگیزه موجب تلاش و کوشش خستگیناپذیر میشد که بهگمانم عامل مهمی برای موفقیت در هر کاری است.
من خیلی کم خانه بودم و بچهها را هم خیلی کم میدیدم، فقط جمعهها بچههایم را میدیدم هر روز صبح زود از خانه میرفتم بیرون و شب دیروقت برمیگشتم منزل.
تکیه بر عشق و تلاش تنها در سرمایهگذاری کافی نیست، بههرحال نوعی توجیه اقتصادی هم برای سرمایهگذاری لازم است.
توجیه دقیق نه، ولی همان شمّ خاصی که داشتم، بهنظرم نوعی توجیه اقتصادی بود. اما این را بگویم که من اهل ریسک بودم. همه درآمد کار را برای توسعه کار میگذاشتم. من همه فروشگاهها را قسطی میخریدم و شما میدانید که جبران قسطها و پذیرفتن این ریسک، آن هم با حرفه نشر، در ایران کار آسانی نبود.
اوایل که شروع کردیم آقای مهدی آذرییزدی که نزد اکبرآقا کار میکرد، آمد با من کار کرد. آقای صفاری را نیز از دوره همکاری با اکبرآقای علمی میشناختم که کتابهای ریاضی ترجمه میکرد. تاریخ علوم را میآورد برای ترجمه کتابهای «چه میدانم» از بعضی مطالب آن استفاده میکرد. پرسیدم میتوانی این کتاب را ترجمه کنی؟ پرسید اگر ترجمه کنم چاپ میکنی؟ پاسخ من مثبت بود و او متعجب مانده بود. بالأخره این کار را ترجمه کرد و دادیم چاپخانه دانشگاه تهران چاپ کرد. آقایان داییزاده و کشاورز مدیران چاپخانه بودند و پول چاپ را نسیه از ما میگرفتند.
این را بگویم که کاغذ مثل حالا سهمیهای نبود ولی وقتی روابط اعتمادآمیز برقرار میشد؛ کاغذ را قسطی میگرفتیم و پولش را مدتی بعد میپرداختیم. بعد هم که شرکت افست درست شد؛ آنها کتاب را برایم چاپ میکردند و پول آنرا پنج، ششماهه میگرفتند. این فرصتها به من کمک کرد تا دخل و خرجم را تنظیم کنم.
بیشتر موقعها خودم پشت دستگاه میایستادم و از نزدیک شاهد رفتار مشتریان بودم. این کمک میکرد که بهتر بتوانم نبض بازار را بهدست بیاورم. میدانستم که مردم چه کتابهایی را میخرند و چه مؤلفانی را بیشتر دوست دارند. بعد هم از آقای کامران فانی و آقای بهاءالدین خرمشاهی دعوت کردیم که بهعنوان سرویراستار با ما همکاری کنند و هم برای انتخاب کتاب نظر بدهند و هم کتابهای ترجمهشده را بررسی کنند.
ساختمانی را بهبخش ترجمه و ویرایش اختصاص دادیم که پسرم آنرا اداره میکرد. شرکت کتابهای جیبی یک ساختمان در خیابان الوند داشت که کارهای دایرهالمعارف دکتر مصاحب آنجا انجام میشد. همه آنها را هم به ساختمان جدید (ویرایش و ترجمه) بردیم. دایرهالمعارف دکتر مصاحب از کارهای فرانکلین بود که ما منتشر میکردیم. جلد اول دایرهالمعارف که منتشر شد، دکتر مصاحب برای جلد دوم دیگر همکاری نکرد و آقای اقصی آمدند کمک کردند و جلد دوم هم منتشر شد.
خرید ساختمانها و انتشارات جیبی و… با درآمدهای کار نشر چگونه ممکن میشد؟
عرض کردم که هزینههای چاپ و حتی کاغذ پس از حدود ۶ ماه بهتدریج پرداخت میشد و بعضی درآمدهای ما نقد بود. در ضمن تعداد کتابهای ما زیاد بود. شما نگاه کنید ببینید امیرکبیر فقط در سال ۵۸ تعداد ۱۴۸۰ عنوان کتاب چاپ شده در کارنامه خود داشته است. خرید بعضی از مؤسسات نیز با شرایط مناسب و در فرصتهایی انجام میشد که آنها فروشنده بودند. برای مثال، انتشارات جیبی را ۵ میلیون تومان قیمت گذاشته بودند که من با پیشپرداخت ۵۰۰ هزار تومان آنرا از آقای مهاجر خریداری کردم و بقیهاش را هم بهتدریج پرداختم.
یکروز آقای پرویز شهریاری و آقای عرباُف اعضای هیأتمدیره انتشارات خوارزمی نزد من آمدند که بهدلیل مشکلاتی که آنجا دارند، میخواهند سهامشان را بفروشند. قبول کردم. سهام را خُردخُرد به ما فروختند. دو سوم سهم (یعنی ۳۰۰۰ سهم) انتشارات خوارزمی را امیرکبیر خریداری کرد که آنرا هم بههمراه بقیه داراییهای امیرکبیر طی همان مصالحهنامه کذایی، از ما گرفتند.
جناب عبدالرحیم جعفری شما چه روشی برای جلب مؤلفان و مترجمان سرشناس داشتید؟
وقتی مؤلف یا مترجم میآمد با امیرکبیر همکاری میکرد، با مدیریت روشن مواجه میشد. هیچ ابهام و بلاتکلیفی در کار نمیدید. بهعلاوه ما، بهترین چاپ و صحافی را داشتیم، بهترین توزیع را انجام میدادیم، برای کتاب خوب تبلیغ میکردیم. حقالتألیف را هم بهموقع پرداخت میکردیم، بنابراین اغلب آنها بهجای دیگری نمیرفتند. کسانی هم که میرفتند نزد آنها سعایت میکردند، حرفشان مؤثر نبود.
کسانیکه یکبار تجربه همکاری با امیرکبیر داشتند، دوستانشان را هم معرفی میکردند که با ما کار کنند. برای مثال آقای ابراهیم یونسی و چند نویسنده دیگر (مثل آقای احمدمحمود، محمد قاضی و…) را معرفی کردند.
خیلی نویسندههای نامدار با ما کار کردند که برای ما موجب شهرت و اعتبار شد، بهویژه آقای دکتر معین و نیز سعید نفیسی، ملکالشعرای بهار و…
ما خوشحسابی میکردیم و مقید بودیم که کتاب را طبق وعدهای که دادهایم، بهموقع چاپ کنیم و بهاینترتیب ارتباط دوستانه و مسئولانهای با نویسندگان و مترجمان برقرار میکردیم.
در اثر همین رفتارها بود که ما با بزرگترین نویسندگان و مترجمان کشور همکاری داشتیم و پیوسته کتابهای فراوانی در مراحل مختلف تولید داشتیم. توجه بفرمایید، اول انقلاب که انتشارات امیرکبیر مصادره شد، تنها بابت پیشخرید حقالتألیف و حقالترجمه، در حدود ۵ میلیون تومان پرداخت کرده بودم. آنزمان دلار ۷ تومان بود و اگر فقط همان مبلغ برایم مانده بود، وضعم کلی فرق میکرد.
به شما بگویم که اگر من در امیرکبیر بودم، نمیدانم میخواستم به کجا برسم، توقف نداشت. خدا شاهد است که صرفاً برای سودش نبود، من عاشق نشر بودم. شاید امروز ما یک قطب انتشاراتی در منطقه بودیم. درواقع صنعت نشر کشور لطمه خورد، زیرا اگر من فعالیت داشتم، دیگران هم تشویق میشدند و در رقابتی سالم، همه رشد میکردیم. ولی شما نگاه کنید بعد از سه دهه، هیچ ناشری مانند امیرکبیر پیدا نشده است.
در آن سالهایی که شما در کار نشر بودید، سانسور نیز وجود داشت؟ کتابهای شما سانسور نمیشد؟
سانسور وجود داشت و ما هم تمام تدبیر خود را برای مقابله با آن بهکار میبردیم. تلاش میکردیم که هم ضربه نبینیم و هم بتوانیم آثار نویسندگان معتبر را نیز چاپ کنیم. بعضی کتابها را ناشران خودشان میترسیدند چاپ کنند، من ریسک میکردم. گفتم که ریسکپذیری یکی از عوامل موفقیت من بود.
دلیل دیگر آن بود که بعضی ناشران سابقه حزبی و تودهای داشتند که به آنها اجازه نمیدادند فلان کتاب را چاپ کند و یا اذیتشان میکردند. من چون سابقه سیاسی نداشتم، از شانس بهتری برخوردار بودم.
ما هم از سانسور خیلی آسیب دیدیم. بعضی کتابهای ما را میبردند آتش میزدند یا به کارخانه مقواسازی میدادند خمیر کند. آقای گلّهداری یک کتابی ترجمه کرده بود که همهاش را بردند، کتاب دیوان شعر عشقی را آتش زدند.
بعضی کتابها را مثل «همسایهها» بارها بردیم ولی اجازه ندادند تا انقلاب شد و توانستیم چاپ کنیم.
من کتابهای مختلف چاپ میکردم. بعضی ناشران فقط کتابهای بودار چاپ میکردند و سرمایه محدودی داشتند که آنرا روی کتابهایی که دوست داشتند میگذاشتند. ولی امیرکبیر، هر سال دهها کتاب با گرایشهای مختلف تولید میکرد که حوزههای مختلف را پوشش میداد.
کتابهای فلسفی، علمی، مذهبی، تاریخی و… اینها همدیگر را پوشش میداد و بهنوعی ضرب بعضی کتابها با انتشار کتابهای دیگر گرفته میشد. برای مثال ما یک رشته کتاب در مورد زندگینامههای شخصیتهای معروف جهان انتشار دادیم و بین آنها کتابی هم درباره شاه چاپ کردیم – این کتاب در دادگاه بهعنوان سندی علیه من مطرح شد – ولی با چاپ آن کتاب بود که توانستیم کتابهایی درباره زندگینامه نهرو، تیتو، عبدالناصر و… چاپ کنیم.
علیرغم این تدبیرها باز هم ضرر و زیان وجود داشت. پس از انقلاب که من در زندان بودم، در سلول یک شخصی از من پرسید آقای جعفری شما مرا نمیشناسید؟ گفتم نه، گفت من دهبار آمدهام انبار شما و بعضی کتابهایتان را جمع کردهام. او مأمور ساواک بود. البته قبل از من آزاد شد.
یادم هست که دیوان شعر عشقی را با مجوز وزارت فرهنگوهنر چاپ کرده بودیم. یکروز رفته بودم شرکت افست، از انبار امیرکبیر زنگ زدند و گفتند چند مأمور آمدهاند کتاب دیوان عشقی را جمع کنند. گفتم بگویید مجوز دارد و پشت کتاب هم مجوز چاپ شده، گفتند که این آقایان میگویند غلط کردهاند که مجوز دادهاند. خودم را رساندم به انبار، هرچه به آن سرهنگ توضیح دادم فایده نکرد.
در حالیکه آن مأمورها داشتند لابهلای قفسهها را میگشتند. تلفن زدم به آقای دکتر محمدامین ریاحی که رئیس اداره نگارش بود. گفتم آمدهاند کتاب عشقی را دارند میبرند. گفت امکان ندارد. گفتم آقا الآن داخل انبار دارند جمع میکنند، همه را ریختهاند وسط انبار، گفت محال است، اشتباه میکنی. خلاصه باورش نشد. آنها هم کتابها را بردند.
بعد از چند روز آقای دکتر ریاحی به من تلفن زد و گفت: آقای عبدالرحیم جعفری کتابها را بردند؟ گفتم بله، گفت میدانی از کجا زنگ میزنم؟ از منزل. پرسیدم چهطور؟ گفت: همان روز که کتابهای تو را بردند نامه نوشتم به پهلبد (وزیر فرهنگ) و نوشتم مدیرکلی که اجازه و امضایش اینقدر بیارزش باشد به درد شما نمیخورد.
اصلاً شما میدانید که تا سال ۱۳۴۲ یا ۱۳۴۳ سانسور نبود. هر کتابی را میشد چاپ کرد. از آن تاریخ که وزارت فرهنگ از وزارت آموزشوپرورش جدا شد، ادارهای به نام اداره نگارش در وزارت فرهنگ، مسئول سانسور شد.
خیلی از کتابهای ما بودند که سالها در سانسور میماند. کتاب سقوط ۷۹ ترجمه آقای ابوترابیان سالها پشت دیوار سانسور ماند تا در سال ۵۷ به چاپ رسید.
ما روابط حرفهای و دوستانهای داشتیم. بهویژه بین ما و انتشاراتیهای بزرگ و معتبر دیگر روابطی بود که حق و حقوق یکدیگر را رعایت میکردیم. روی دست یکدیگر نمیرفتیم. مثلاً آقای محمد قاضی، بیشتر با انتشارات صفیعلیشاه کار میکرد، ما سراغ او نرفتیم تا اینکه یک کتابی داشت و صفیعلیشاه از ترس سانسور، جرأت نکرد چاپش کند که ما آنرا برایش چاپ کردیم. بعدها آقای قاضی با ما در انتشارات خوارزمی همکاری بیشتری داشت.
از جمله آمریکای لاتین را آنجا چاپ کرد و کتاب «شازده کوچولو» چندینبار چاپ شد. یا آقای بهآذین با انتشارات نیل کار میکرد و ما هیچوقت تلاش نکردیم ایشان را غُر بزنیم.
اما بعضیها هم کارهای ناروایی میکردند؛ برای مثال کتاب «سقوط ۷۹» که پرفروش بود توسط یکی از ناشران بهطور غیرمجاز افست شد. ما هم زود قطع جیبی آنرا منتشر کردیم که قیمت آن خیلی پایین بود. یکروز آن ناشر آمد و گفت بیا این کتابها را که روی دستم مانده از من بخر و میگفت که شما خیلی قیمت را پایین گذاشتهای! بالأخره با چنان ناشری باید چه میکردم؟
از پرفروشترین کتابهایتان یکی را نام ببرید.
یک کتاب داشتیم به نام «مادر» که مجموعه جملات و اشعار در مورد مادر بود، خیلی تجدید چاپ شد. کتابهای صادق هدایت را هم هر دو سال یکبار در تیراژ ۲۰۰۰ نسخه چاپ میکردیم. سری کتابهای طلایی «برای بچهها» در تیراژ ۲۰۰۰۰ نسخه چاپ میشد. قیمت آنها پایین بود، هر کتاب ۲۰ ریال.
امکانات چاپ در آنموقع محدود بود؛ من خیلی بلندپرواز بودم و مایل بودم کتابهای بزرگ و حجیم را با کیفیت خوب و سرعت عمل بالا تولید کنم. چاپخانهها و صحافیها همیشه نمیتوانستند رضایت مارا از هر جهت فراهم کنند. این بود که به فکر تأسیس چاپخانه افتادم. البته شراکت در چاپخانه سپهر – که یکی از بهترین و مرتبترین چاپخانهها بود – بخشی از نیاز ما را برطرف میساخت. در مواردی ما نیاز داشتیم که یک کتاب را ظرف چند روز چاپ و توزیع کنیم. بهنظر من برای ناشری که میخواهد اول باشد، داشتن چنین اهرمی ضروری است.
صحافی امیرکبیر در خیابان خواجهنصیر خیلی مجهز بود و ما یک خط کتابسازی کلبوس در آنجا داشتیم. با این حال من به تمام چاپخانههای خوب در تهران، سفارش میدادم و همیشه روابط خوبی با چاپخانهها داشتهام و فکر میکنم دو صنف ناشر و چاپخانهدار باید با هم متحد باشند.
عبدالرحیم جعفری به روایت خودش
- پس از ۱۸ سال کارگری در چاپخانهها و خدمت سربازی و بساط کتابفروشی در مسجد شاه تهران که سیساله شده بودم، در سال ۱۳۲۸ مؤسسه انتشارات امیرکبیر را در یک بالاخانه ۱۶ متری در خیابان ناصرخسرو تأسیس کردم. در آنزمان تیراژ بهترین کتابها حداکثر از یکهزار و پانصد نسخه تجاوز نمیکرد.
- از همان آغاز کار در صدد انتشار کتابهایی بودم که دیگر ناشران در آن ایام چندان به آنها رغبت نداشتند و نخستین کتاب مهم و مفصلی که منتشر ساختم، «تاریخ علوم» اثر بییر روسو بود که در عالم مطبوعات ایران انعکاس وسیع یافت. از دیگر اقدامات مهم من در آن ایام پرداختن به ترجمه و انتشار مجموعه علمی «چه میدانم» بود.
- در سال ۱۳۲۹ (دومین سال فعالیت انتشارات امیرکبیر)، اولین فروشگاه کتاب خود را در خیابان ناصرخسرو دایر کردم و پس از آن بهتدریج در محلهای دیگر تهران به تأسیس فروشگاههای کتاب پرداختم، بهطوریکه تا سال ۱۳۵۲ ده کتابفروشی در نقاط مختلف تهران دایر کردم.
- در سال ۱۳۳۳، با همکاری دکتر ذبیحاله صفا و دکتر پرویز ناتلخانلری برای اولینبار در ایران به چاپ و انتشار دوره شاهکارهای ادبیات فارسی پرداختم. در این دوره گزیدههایی از متون نظم و نثر فارسی با شرح و معنی لغات دشوار، با بهایی بسیار ارزان به چاپ رسید.
- از سال ۱۳۳۶ برای ترویج کتاب به فروش اقساطی کتاب به علاقهمندان پرداختم و هرکس میتوانست سههزار ریال کتاب یا بیتشر را یکجا خریداری کند و بهای آنرا در ده قسط ماهانه بپردازد. یعنی با پرداخت سههزار ریال در ظرف ده ماه، صاحب یک دوره فرهنگ معین میگردید.
- در سال ۱۳۳۷، اولین نمایشگاه انتشارات خود را در باشگاه دانشگاه تهران دایر کردم و این اولین نمایشگاهی بود که توسط ناشری از بخش خصوصی دایر میشد.
- در سال ۱۳۳۸، با همکاری مرحوم دکتر معین به چاپ «فرهنگ فارسی معین» پرداختم که نخستین مجلد آن در سال ۱۳۴۲ منتشر گردید و پنج مجلد دیگر آن بهتدریج و بهخاطر ضایعه بیماری و فوت دکتر معین با کمک دکتر سیدجعفر شهیدی در سال ۱۳۵۲ انتشار یافت. این فرهنگ ششجلدی، مشتمل بر ۸۲۰۰ صفحه است.
- در سال ۱۳۳۹، با همکاری مرحوم عباس آریانپورکاشانی به چاپ دوره «فرهنگ انگلیسی به فارسی پنججلدی آریانپور» پرداختم که کار چاپ آن در تیرماه ۱۳۴۰ آغاز شد و در شهریور سال ۱۳۴۴ به پاپان رسید. سپس بهتدریج تا سال ۱۳۵۶ با همکاری آن مرحوم و فرزندش دکتر منوچهر آریانپور، فرهنگهای مختصرتر انگلیسی به فارسی و فارسی به انگلیسی را نیز در شش مجلد جداگانه چاپ و منتشر کردم که مجموعه این یازده جلد بالغ بر یازده هزار صفحه میگردد.
- در سال ۱۳۳۹، به پیشنهاد و با سرمایه مؤسسه انتشارات امیرکبیر، اولین برنامه هفتگی کتاب بهمدت یکسال از تلویزیون ملی ایران پخش گردید که شعرا و نویسندگان و مترجمان و استادان دانشگاه در این برنامه شرکت میکردند.
- در سال ۱۳۴۰، با همکاری مرحوم دکتر محمود رامیار به چاپ فهارسالقرآن پرداختم که در جهان منحصربهفرد است. تهیه و چاپ و اعرابگذاری و تصحیح این فهارس، پنجسال بهطول انجامید و این فهارس بیش از تمام فهارس مشابه راهگشا و کارگشای محققان است و اکنون در انتهای غالب نسخههای چاپی قرآنکریم درج میشود.
- در سال ۱۳۴۲، پس از نابهسامانیهای بسیار در امر چاپ و توزیع کتابهای درسی که جنجال آن به مجلس و روزنامهها و مجلات کشیده شده و دانشآموزان کشور و اولیان آنها را بهستوه آورده بود، شرکتی به نام «شرکت طبع و نشر کتابهای درسی ایران» مرکب از ۱۳۰ نفر از ناشران و کتابفروشان و چاپخانهداران با تصدی و مدیریت اینجانب در تهران تشکیل شد. این شرکت بدون هیچگونه وابستگی و گرفتن وام و کمک دولتی با سرمایه خود و با تلاش و سعی شبانهروزی موفق گردید در اولین سال تأسیس خود، در شهریور سال ۱۳۴۳ کتابهای درسی را پنجاه تا هفتاد درصد ارزانتر از سالهای قبل به مقیاس وسیع در تهران و سراسر مملکت در اختیار دانشآموزان قرار دهد و برای اولینبار در تاریخ مملکت به غائله کتابهای درسی خاتمه بخشید و بدینترتیب مشکل بزرگ خانوادههای ایرانی از این حیث برطرف گردید و با وجود تورم روزافزون در کشور، در مدت دوازده سال فعالیت آن شرکت، کتابهای درسی به همان بهای سالهای اولیه تأسیس، عرضه میگردید و از این بابت بارها مورد تشویق و امتنان مردم و کتابفروشان قرار گرفت. در سال ۱۳۵۴ به عذر اینکه وزارت آموزشوپروش رأساً چاپ و توزیع کتابهای درسی را به عهده خواهد گرفت، قرارداد شرکت مزبور را بدون هیچ مقدمهای یکطرفه لغو کردند و نابهسامانیهای گذشته تکرار گردید.
- در سال ۱۳۴۲، مؤسسه امیرکبیر ۳ واحد جنبی به نامهای پرستو و سیمرغ و کتابهای طلایی برای چاپ آثار اختصاصی بهوجود آورد که اولی زیر نظر آقایان تینا، اسمعیل شاهرودی، عبداله توکل و ایرج قریب به چاپ رمانهای ایرانی و خارجی و دومی زیر نظر آقای پرویز شهریاری به چاپ آثار علمی در قطع جیبی فعالیت داشت و سومی با انتخاب و نظارت محمدرضا جعفری به چاپ خواندنیهایی برای کودکان و نوجوانان در قطعهای گوناگون اختصاص یافته بود.
- در سال ۱۳۴۷، نیمی از چاپخانه سپهر را خریداری کردم و بهتدریج این چاپخانه به عظیمترین و مجهزترین چاپخانه بخش خصوصی در ایران برای چاپ و صحافی کتاب تبدیل گردید.
- در سال ۱۳۴۹، بهمنظور حمایت و تشویق از نویسندگان و مترجمان و نقاشان جوان کتاب کودک، با همکاری سازمان همگام و آقای نادر ابراهیمی اقدام به چاپ کتابهایی برای کودکان و نوجوانان پرداختیم.
- در سال ۱۳۵۰، چاپ نفیسی از شاهنامه فردوسی را منتشر کردم که بعدها به «شاهنامه امیرکبیر» معروف شد. کار تهیه و تدارک این شاهنامه شانزده سال طول کشیده بود. تصحیح این شاهنامه توسط دکتر محمدجعفر محجوب از روی شاهنامه معروف ژول موهل انجام شده، کتابت آن به خط مرحوم جواد شریفی و تابلوهای مینیاتور اثر محمد بهرامی و تشعیرها و تذهیبها کار مرحوم استاد حسین اسلامیان و تصاویر سیاهقلم اثر علیاصغر معصومی است. در چاپ متن این شاهنامه، ششرنگ و در چاپ مینیاتورها و تشعیرهای آن، شانزدهرنگ بهکار رفته است.
- انتشار این شاهنامه در آن سال، با چنان تحسین و شگفتی روبهرو گردید که خبر انتشار آن توسط بخش هنری خبرگزاریهای جهان به دنیا مخابره شد. اصل خطی این شاهنامه را به موزه فردوسی در توس اهداء نمودم و اکنون در آنجا نگاهداری و در معرض بازدید مردم قرار دارد و نسخههای چاپی آن نیز در قسمت کتابهای شرقی بریتیش میوزیوم لندن و موزههای آرمیتاژ لنینگراد و متروپولیتن نیویورک جزو آثار نفیس ایرانی جای گرفته است.
- در سال ۱۳۵۵، چون سه مؤسسه انتشاراتی دیگر به نامهای «شرکت سهامی کتابهای جیبی» و «شرکت سهامی انتشارات خوارزمی» و «انتشارات ابنسینا» به علل مختلف دچار بحران مالی شدند، با خرید سهام و احیاء آنها توسط من و فرزندانم، «گروه انتشاراتی امیرکبیر» پایهگذاری شد و عملاً بزرگترین واحد انتشاراتی خصوصی ایران بهوجود آمد که تعداد کارمندان و کارگران آن در بخشهای مختلف مؤسسه امیرکبیر و چاپخانه سپهر به هفتصد نفر میرسید.
- در سال ۱۳۵۶، امتیاز دایرهالمعارف فارسی مصاحب و کلیه متعلقات آنرا که دچار رکود و توقف شده بود، خریداری کرده و کار تدوین و نشر آنرا مجدداً به جریان انداختم و پس از ۱۲ سال که از انتشار جلد اول آن گذشته بود، جلد دوم در سال ۱۳۵۷ منتشر گردید و جلد سوم نیز در جریان چاپ بود.
- در سال ۱۳۵۷، امیرکبیر چاپ نفیسی از قرآنکریم را منتشر ساختم که به «قرآن امیرکبیر» معروف شده است. کار تهیه و تدارک و تصحیح این قرآن، ۱۲ سال بهطول انجامیده بود. کتابت این قرآن به خط مرحوم احمد زنجانی و تذهیبها اثر ابراهیم هاشمی است و تصحیح آنرا آقایان حجتالاسلام حاج سیدصدرالدین بلاغی و حجتالاسلام حاج میرزاحسن مسعودی انجام دادهاند. متن این قرآن در ۹ رنگ چاپ شده است و اکنون نفیسترین قرآن تذهیبی جهان بهشمار میرود.
- در سال ۱۳۵۸، یک سال پس از پیروزی انقلاباسلامی مقرر گردید دو سوم تشکیلات مؤسسه امیرکبیر جهت خدمت به معارف اسلامی به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم واگذار گردد و چون جامعه محترم مذکور بهخاطر اطلاع از عدم رضایت من و حفظ قداست خود از پذیرفتن آن خودداری کرد. پس از سهسال بلاتکلیفی، کلیه تشکیلات و فروشگاهها، انبارها، چاپخانه، صحافی، املاک، فیلمها و زینکها، امتیازات کتابها و سهام شرکتهای مذکور و سهام فرزندانم که در مؤسسه امیرکبیر اشتغال داشتند، بهعلاوه مطالبات و وجوه نقد و موجودی کاغذ و مقوا و لوازم چاپ و سایر متعلقات مؤسسه امیرکبیر در اختیار سازمان تبلیغات اسلامی قرار گرفت که جریان مفصل آن در بخش دوم خاطراتم درج شده است.
- در آخرین سال فعالیت خود، نزدیک به ۴۸۰ عنوان کتاب در هشت میلیون (۰۰۰/۰۰۰/۸) نسخه چاپ و منتشر نمودم که از آنمیان بیش از یکصد و پنجاه عنوان برای اولینبار چاپ گردید. در این هنگام برای نزدیک به ۴۰۰ عنوان کتاب با مؤلفین و مترجمین قرارداد منعقد شده بود که باید برای اولینبار چاپ میگردید و حدود ۱۵۰ عنوان از آنها در بخشهای حروفچینی یا فیلمبرداری یا ویرایش و یا زیر چاپ و در دست صحافی و آماده انتشار بود.
- اولین اثری که بهعنوان تیمن و تبرک در آغاز کار خود (یعنی سال ۱۳۲۸) منتشر کردم، جزوهای است به نام «نمـاز» که با نظر مرحوم آیتاله حاجمیرزا خلیلکمرهای تصحیح شده بود و آخرین اثری که منتشر نمودم (در سال ۱۳۵۸)، کتابی است نفیس و محققانه به نام مکه مکرمه و مدینه منوره به ترجمه آقای احمد آرام.
بهطور کلی، حاصل خدمات و فعالیتهای فرهنگی سیساله عبدالرحیم جعفری (از سال ۱۳۲۸ تا ۱۳۵۸) عبارت است از:
- انتشار بیش از ۲۱۰۰ عنون کتاب در مؤسسه امیرکبیر، در رشتههای مختلف از هفتصد نویسنده و مترجم که غالباً بارها و بارها تجدید چاپ شده و بعضاً به دریافت جوایز ادبی نائل آمده و به شرح زیر قابل طبقهبندی است: دینی و مذهبی ۶۳ عنوان، فلسفه ۳۲ عنوان، اجتماعی و اقتصادی و حقوقی ۱۶۷ عنوان، زبان و فرهنگ لغات ۱۰۳ عنوان، علوم خالص و عملی ۱۶۴ عنوان، ادبیات و رمان و شعر فارسی ۴۳۲ عنوان، ادبیات و شعر و رمان خارجی ۳۸۸ عنوان، تاریخ و جغرافیا ۲۱۴ عنوان، کتابهای کودکان و نوجوانان ۳۲۶ عنوان، کتابهای درسی و جنبدرسی ۱۹۵ عنوان، سایر موضوعات ۵۳ عنوان که با افزودن انتشارات شرکتهای جیبی و خوارزمی و ابنسینا کل کتابهای گروه انتشاراتی امیرکبیر به ۲۸۰۰ عنوان بالغ میشود. برجستهترین این کتابها عبارت است از قرآن امیرکبیر یا نفیسترین قرآن تذهیبی چاپی جهان، شاهنامه امیرکبیر، فرهنگ فارسی معین، فرهنگهای انگلیسی به فارسی آریانپور و ادامه تهیه و چاپ دایرهالمعارف فارسی مصاحب (این دایرهالمعارف و فرهنگهای یاددشده، تماماً به طریقه دستی حروفچینی شدهاند)؛
- تشویق و پرداخت حقالزحمه نقدی به مؤلفان و مترجمان که تا قبل از فعالیت من رایج نبود و مؤلفان یا برای چاپ اثر خود به ناشر پول میپرداختند و یا چند جلدی از کتاب خود را بهعنوان حقالتألیف از ناشر میگرفتند؛
- تأسیس ۱۰ باب کتابفروشی در تهران و یکباب در مشهد؛
- ایجاد غرفههای نمایشی کتاب در نمایشگاههای کشور؛
- ارتباط با پانصد نمایندگی فروش در شهرها و ولایات کشور؛
- فروش کتاب بهطور اقساطی؛
- ایجاد قسمت ادیتوریال که در بخش خصوصی در ایران مرسوم نبود؛
- تجهیز و تکمیل چاپخانه سپهر و تبدیل آن به بزرگترین چاپخانه بخش خصوصی جهت چاپ دیجیتال و صحافی کتاب در ایران؛
- دوازده سال تصدی و مدیریت شرکت کتابهای درسی از سال ۱۳۴۲ تا ۱۳۵۴ با سوابق درخشان.
تجربه و شرح زندگی حرفهای این پیشکسوت و ارتباطش با جامعه روشنفکری و مسائل و ماجراهای گوناگون نشر در سالهای پیش از انقلاب، بسیار گسترده و پرشاخه است و در حوصله یک گفتوگو و مطلب چندصفحهای نمیگنجد. بهتر است خوانندگان را به کتاب دو جلدی خاطرات ایشان با عنوان «در جستوجوی صبح» (نشر روزبهان) ارجاع دهیم.
منتشر شده در شماره ۹۵ نشریه چاپ و نشر- آبان ماه ۱۳۹۱