سهشنبه ۲۴ شهریورماه سال ۱۳۸۸، خیابان لالهزار نو، کوچه فاخته، پلاک ۲، چاپ محمودی، ساعت ۱۵ قرار ما با اکبر محمودی بود. نمیدانم امروز شخصی که بهعنوان پیشکسوت این شماره نشریه قرار است معرفی شود چگونه است؟ آیا مثل خیلی از افراد پیشکسوت خمیده و سالخورده است؟ او قرار است که برای ما از چه سخن بگوید؟ آیا مثل خیلی از افراد در زندگی کاری خود متحمل سختیهای فراوان شده یا نه سرمایه کلانی به او رسیده است؟
اینها سؤالاتی بود که قبل از رسیدن به این آدرس در طول مسیر، ذهنم را به خود مشغول کرده بود اما یکچیز را میدانستم و آن داشتن سینهی مالامال از تجربه و خاطره و تلاش وی است.
وارد کارگاه شدیم، چند نفر در کارگاه مشغول به کار بود. با خود گفتم لابد آنکه موهایش از همه سفیدتر است فرد مورد نظر ما است و همینطور هم بود. بهمحض اینکه متوجه حضور ما شد به دفتر کارش راهنماییمان کرد و پس از کمی انتظار، خود نیز وارد دفتر شد و شروع به صحبت کرد.
ابتدا خیلی عجله داشت؛ اما برخلاف عجلهاش بهآرامی تمام خاطراتش را برایمان بازگو کرد. از سختیهایش، کودکیاش و پشتکارش برایمان گفت. اکبر محمودی مدیریت چاپ محمودی متولد ۸ فروردین سال ۱۳۱۶ در خیابان شاهپور سابق. این جملهای بود که او در ابتدای صحبتهای خود گفت و اما ۷۲ سال خاطره را اینگونه برایمان بازگو کرد.
از ورقدهی تا چاپخانهداری
پدر بنده در ابتدا از شخصیت مالی والایی برخوردار بود اما متأسفانه بر اثر اتفاقاتی در زندگی خود دچار ورشکستگی شد. من پسر بزرگ خانواده بودم. در زمان ورشکستگی پدر، من در کلاس هشتم مشغول به تحصیل بودم؛ اما بعد از این حادثه دیگر نتوانستم تمرکز خود را برای خواندن دروس حفظ کنم. پدرم پس از این اتفاق بعد از مدتی خانهنشینی، در دفتر شهرداری مشغول به کار شد اما باز هم انگیزه کافی برای ادامه تحصیل در من وجود نداشت.
یک روز تصمیم گرفتم که درس خواندن را کنار بگذارم و برای کمک به معیشت خانواده مشغول به کار شوم. پس از کمی کلنجار با خودم این موضوع را با پدر در میان گذاشتم و پدرم پس از مخالفت بسیار بالاخره راضی شد. از آنجا که اکثریت بستگان من در چاپخانهها کار میکردند، بنده نیز علاقه بسیاری داشتم که وارد این حرفه شوم. در نهایت با تمام این تفاسیر بنده اولین تجربهی کاریام را در چاپخانه ایران، واقع در پارک شهر، زیر نظر محمود پروانه که یکی از آشنایان پدرم بود را آغاز کردم.
فکر میکنم این قضیه به سال ۱۳۳۲ برمیگردد. ابتدا در آنجا بهعنوان کارگر ورق بده در پای دستگاه مشغول به کار شدم. درست به یاد دارم که در آن زمان مجله ایران باستان به مدیریت سیفزاده و به سردبیری شاه زیدی در آنجا چاپ میشد. البته به علت نبود امکانات گراورهای آن در آلمان ساخته میشد و به ایران فرستاده میشد. در آن زمان شهشهانی و جعفر روشنی و شریفی همگی از همکاران من بودند، کسانی که امروز همه جزو پیشکسوتان این صنعت به شمار میآیند.
اصغر انصاری کسی بود که بنده در چاپ ایران زیردست او کار میکردم. هنوز ۶ ماه از این کار نگذشته بود که آقای پروانه فوت کردند و چون من به معرفی ایشان وارد این کارگاه شده بودم، بعد از فوت ایشان از آنجا رفتم. بهدرستی به یاد دارم که در آن زمان بعضی از ماشینها برقی نبود و برای این کار همیشه از یک سری افراد قوی و درشتهیکل برای چرخاندن فلکه ماشین استفاده میکردند تا از این طریق دستگاه به کار بیفتد.
بعد از آن به چاپخانه بهار (واقع در مروی) رفتم و نزد پسرعمهام مشغول به کار شدم. درست به یاد دارم که در آن زمان تازه دستگاه ملخی به ایران آمده بود و من پای دستگاه ملخی مشغول به فعالیت شدم. کار ما در آنجا زدن پاکت چایی بود. من به مدت دو سال در چاپخانه بهار پای دستگاه ملخی کار کردم و بعد از آن در چاپ دزیانی روبروی پله نوروزخان به فعالیت خود ادامه دادم.
آقای دزیانی جزو افراد باسلیقه در این صنف بودند و اغلب چاپهای لوکس را انجام میدادند. من به مدت یک سال نیز در آنجا فعالیت کردم. سختیهای آن دوران بسیار زیاد بود و بهخوبی به خاطر دارم که در چاپخانه دزیانی با ترکیب گل و مل و روغن، مرکب سفید را میساختیم و در آن زمان مدیریت چاپخانه جم، آقای ملامد با ترکیب دوده و روغنهای مختلف اقدام به ساخت مرکب سیاه میکردند. مرکب رنگی در آن زمان وجود نداشت و از آلمان مرکب رنگی برای ما فرستاده میشد.
در ادامهی فعالیتم به چاپخانه تابان در ناصرخسرو نزد آقای صمیمی (پدر) رفتم و آنجا بر سر ماشین مشغول به کار شدم. به این ترتیب یک سال هم در تابان بودم و بعد به چاپخانه اطلاعات رفتم و روی دستگاه ملخی مشغول به کار شدم. خاطرم هست آنجا علاوه بر ملخی یک دستگاه لترپرس دوورقی ۴۶×۶۴ هم بود که سومین ماشین وارد شده به ایران محسوب میشد. در آنجا بود که بنده موفق شدم با ماشین ملخی نیم ورقی، رنگی چاپ کنم.
در آن زمان چاپ اطلاعات از دو قسمت تشکیل میشد. یک قسمت شرکت سهامی چاپ تحت مدیریت دکتر فریور و آقای فرزانه بود و قسمت دیگر روزنامه اطلاعات بود. شرکت سهامی، اطلاعات هفتگی را چاپ میکرد. مجله اصل چهار ترومن نیز در آنجا چاپ میشد. خاطرم هست که پس از مدتی فعالیت در آنجا پای دستگاه ملخی، کارگر ماشین لترپرس اطلاعات به روزنامه کیهان رفت و من بهجای او پای دستگاه لترپرس ایستادم. پس از مدتی یک روز دکتر فریور نزد من آمد و از کارهایم تعریف کرد و از من خواست که روی دستگاه افست بروم و از آن روز من به بخش افست نزد مستر احمر و آقای محسنی مشغول به کار شدم.
آن زمان سختی کار بسیار زیاد بود. زیرا هنوز زینک حساس به ایران نیامده بود. زینکها را بعد از هر چاپ میساییدیم و جای قبلی را پاک میکردیم و از تخممرغ برای انجام کار کپی روی زینک استفاده میکردیم که من آن زمان این کار را از محسنی یاد گرفتم. فعالیت من همچنان ادامه داشت تا اینکه به سن ۲۶ سالگی رسیدم.
یادم رفت که از تحصیلاتم برایتان بگویم. بعد از مدتی ترک تحصیل متوجه این قضیه شدم که هشت کلاس سواد خیلی کم است، به همین علت مشغول به خواندن درس بهطور شبانه و دو کلاس یکی (بهصورت جهشی)، در مدرسه خزائلی شدم و بعد از گرفتن دیپلم وارد دانشکده ادبیات شدم؛ اما متأسفانه بعد از دو ترم تحصیل به علت یک سری از مسائل از تحصیلات در دانشگاه بازماندم.
خب، دوباره به چاپ برگردیم. بعد از اطلاعات به چاپخانه هنربخش سر چهارراه وزارت جنگ رفتم. درست به خاطر دارم که آقای محسنی بنده را بهعنوان سرپرست به این چاپخانه معرفی کرد و به این ترتیب به مدت دو سال هم در سمت سرپرستی به فعالیت پرداختم. بعد از آن در سال ۱۳۴۰ به درخواست دکتر عسگری مدیر چاپخانه خوشه به مدت دو سال به سرپرستی چاپ خوشه پرداختم تا اینکه یک روز متوجه شدم دیگر اطلاعات موجود در چاپخانههای ایران برای من کفایت نمیکند.
به خاطر عشقی که به کارهای چاپی داشتم برای شناخت رنگها دو سال به انگلیس و سپس دو سال نیز برای فراگیری فنون چاپی به آلمان عزیمت کردم و پس از گذشت چهار سال دوباره به ایران برگشتم و این بار بهعنوان مدیر فنی و مسئول چاپ در چاپخانه درخشان نزد لطفالله ترقی مشغول به کار شدم. در آن زمان مجله آسیا، جوان و امید ایران و بسیاری دیگر از مجلات در آنجا چاپ میشد.
بعد از آن به مدت یک سال به کنترات کارهای چاپی پرداختم و همزمان با چند چاپخانه همکاری کردم. پس از گذشت یک سال در چاپخانه زیبا (واقع در خیابان فردوسی) که در آن زمان با توجه به امکانات، پیشرفت زیادی کرده بود و از سیستم فنی خوبی ازجمله ماشینآلات افست و لترپرس برخوردار بود، مشغول به کار شدم. بنده آنجا نزد مهدی گلستانیان و آقای کرباسی به سرپرستی و نظارت این چاپخانه مشغول شدم.
تابانفر بسیار انسان تمیزکاری بود و به خاطر حضور وی اکثر کارهای فانتزی مثل چاپ منظره و غیره در چاپخانه زیبا چاپ میشد. من ۲۰ سال در چاپ زیبا ماندم و از آن روز به بعد نیز هر جا که مشغول به کار شدم ایشان کارهایشان را به من سفارش میدادند. البته در این مدت سه سال هم در چاپ علمی به مدیریت علیاکبر علمی به سرپرستی چاپ علمی پرداختم تا اینکه این بار تصمیم به تأسیس یک چاپخانه گرفتم.
من در سال ۱۳۶۰ با فروختن خانهی شخصیام با آقای تقیزادگان در چاپخانه لوکس شریک شدم. من ۴۰ درصد شراکت داشتم و ۹ سال هم در چاپ لوکس بودم. در چاپخانه لوکس انواع ماشینآلات افست و لترپرس وجود داشت. پس از مدتی و با ایجاد اختلاف بین ما، من به واگذاری سهام خود پرداختم و در ازای سهمم دو افست رولند سه ورقی و یک افست خوابیده گرفتم و در سال ۱۳۶۹ اقدام به تأسیس یک چاپخانه جدید با نام چاپ محمودی در محل کنونی کردم و تا به امروز هم در این چاپخانه مشغول به فعالیت هستم. این بود حاصل یک عمر تلاش شبانهروزی بنده. من برای رسیدن به چنین روزی سختیهای زیادی را تحمل کردم.
پرسش و پاسخ با اکبر محمودی
اکبر محمودی در میان گفتههای خود از دوران سربازی و ازدواجش سخنی به میان نیاورد؛ این بود که از او پرسیدم و پاسخ شنیدم: بنده به علت اینکه کفیل پدرم شدم، معافیت سربازی گرفتم. البته در سال ۱۳۳۶ چند ماهی به خدمت رفتم اما در نهایت معاف اعلام شدم. در سن ۲۴ سالگی هم یک ازدواج ناموفق داشتم که حاصل آن سه فرزند بود اما بعد از مدتی تجدید فراش کردم و الان هم تمام زندگی و موفقیتهای خودم را مدیون همسرم هستم.
در ادامه از اکبر محمودی در مورد انگیزهاش برای تأسیس یک چاپخانه شخصی پرسیدم که وی توضیح داد: کار چاپخانه و ماشینداری یک کار جوانپسند است. من زمانی که از چاپ زیبا بیرون آمدم متوجه شدم که دیگر زمان کارگریام به پایان رسیده است، البته باید بگویم که بنده منکر این قضیه نیستم که همیشه یک کارگر صنعت چاپ بوده و هستم و همواره هم به این عنوان عشق میورزم اما بعد از تجربیات مختلف به این نتیجه رسیدم که باید چاپخانهی شخصی خودم را داشته باشم.
ما در تمام گفتوگوهای خود نام نیک مرتضی نوریانی را از زبان پیشکسوتان این صنف معظم شنیده بودیم و این شد که از اکبر محمودی هم خواستیم که در مورد این مرد بزرگوار و همچنین سختی کار در آن دوران و تسهیلگری وی در صنعت چاپ برایمان بگوید.
ایشان مرد بزرگی بودند و خدمات بسیاری برای صنعت چاپ انجام دادند، با این سؤال شما خاطرهای یادم آمد که در طول گفتوگو فراموش کردم به آن اشاره کنم. در سال ۱۳۴۵ بنده به همراه آقایان آذربایجانی و زندی اقدام به تأسیس مازگرافیک در خیابان خاقانی کردیم. ماز هم از ابتدای نام خانوادگی ما تخلص شد (محمودی، آذربایجانی، زندی).
به یاد دارم که من برای این چاپخانه با ۲۰ هزار تومان نزد آقای نوریانی رفتم و از ایشان تقاضای دستگاه کردم و به این ترتیب یک دستگاه لترپرس را از ایشان با همان پیش پرداختی که تمام توانم بود خریداری کردم و مابقی را بهصورت اقساط پرداختم. کار ما در آنجا بد نبود و پیش میرفت اما متأسفانه دیری نپایید که با ورود آقایان هاشمی و به علت اختلافات پیش آمده بنده مازگرافیک را برای همیشه ترک کردم.
اکبر محمدی در خلال سخنانش بارها بر اهمیت آموزش تأکید کرد؛ آن چیزی که خود نیز برای کسب آن تلاش و ممارست بسیاری به خرج داد؛ از همین رو اهمیت آموزش در صنعت چاپ و دیدگاه وی نسبت به آموزش کارکنانش را جویا شدیم.
بنده در دوران زندگی کاری خود خیلی زحمت کشیدم و ۵۰۰ الی ۶۰۰ نفر را برای کار در این حرفه تربیت کردم. بنده معتقدم که باید کارگر را ساخت نه اینکه آن را از بیرون آورد. با این دیدگاه همیشه تمام کارگرانم را از مبتدی استخدام کرده و خودم شروع به آموزش دادن آنها کردهام و همیشه ماشینچیهایی که بنده تربیت کردم جزو بهترینهای چاپ معرفی شدهاند.
وی در ادامه نظرش در مورد کیفیت کار چاپی را اینگونه شرح داد: من اسم خودم را بسیار دوست دارم و همیشه مواظبم که اسمم هیچگاه خراب نشود به همین علت هم نام محمودی را برای چاپخانهام انتخاب کردم چون همه محمودی را با عنوان یک انسان تمیزکار و باتجربه میشناسند.
اکبر محمودی در سخنانش به جایگاه فعلی آموزش در صنعت چاپ نیز اشاره کرد و در همین راستا خواستههایی را نیز خطاب به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی مطرح کرد.
متأسفانه امروزه آموزشهای آکادمیک ما عمدتاً بهصورت تئوری هستند و از تجربه و فعالیت عملی خبری نیست. درست به یاد دارم که مرحوم نوریانی که خدمت بزرگی به صنعت چاپ کشور کردهاند، در سال ۱۳۴۵ قصد تأسیس آموزشکدههایی در صنعت چاپ را داشتند که در آن زمان با مخالفت مسئولان نظام مواجه شد.
بنده از ارشاد دو مسئله را خواستارم؛ یکی اینکه در ابتدا اقدام به تأسیس یک دانشگاه تخصصی در زمینهی چاپ کند و در آن بهصورت بنیادی به آموزش کارگران بپردازد و حتماً در کنار آن مباحث عملی را نیز جدی بگیرد. به اعتقاد بنده دنیای چاپ بسیار وسیع است و من نیز با گذشت چندین سال تجربه الان هم همچنان خود را محتاج آموزش میدانم زیرا این صنعت روزبهروز در حال پیشرفت است و هرروز نکات ظریفتر و جزئیتری به میان خواهد آمد که باید برای یادگیری آن تلاش کرد.
و اما خواسته دوم من مربوط به خودم و هم سن و سالهایم است. بنده در اینجا از وزارت ارشاد میخواهم که به کمک افراد پیشکسوت صنعت چاپ بیاید. این افراد گنجینههایی هستند که تکرار آنان به این سادگی نخواهد بود. بنده الان بسیار راغبم که تمام تجربههای خودم را با استفاده از ماشینآلات مجهز به رشته عمل درآورم اما متأسفانه به علت نبود امکانات مالی از این قضیه غافل ماندهام.
البته ناگفته نماند که چند سال پیش دستور وامی از جانب وزارت ارشاد برای بنده صادر شد اما متأسفانه آنقدر بانک شرایط سختی را برایم در نظر گرفت که براثر گذشت زمان از اخذ آن منصرف شدم. لذا در اینجا از مسئولان ارشاد میخواهم که برای ما ریشسفیدهای صنف چاپ یک سری شرایط حداقلی را در نظر داشته باشد.
وی با بیان این مسئله گفت: آرزوی من این است که روزی بتوانم در یک چاپخانه مدرن به پیاده کردن تجربیات چندین و چندسالهام بپردازم.
سخنان اکبر محمودی پر بود از سابقه و انجام کارهای متنوع در چاپخانههای مختلف؛ او افراد زیادی را نام برد که در زندگی کاریاش تأثیر داشتند. این مسئله با توجه به علاقهی وی به یادگیری باعث شد کنجکاو شویم تا بدانیم او استادان خود در چاپ را چه کسانی میداند؟!
سه نفر در زندگی بنده نقش مهمی را ایفا کردهاند. ابتدا مسترموزر یکی از اساتید بنده در آلمان بودند و سپس مستر احمر در چاپخانه اطلاعات و همچنین مرحوم پروانه که در ابتدا، بنده کار چاپ را نزد ایشان فراگرفتم. البته در این میان هیچگاه مطالعه را فراموش نکردم و همیشه به خواندن کاتالوگهای مختلف از کمپانیهای بزرگ پرداختهام. دوران کارگری من زیاد نبود و همیشه یا مدیر چاپخانه و یا مسئول ماشینخانه بودم؛ اما بااینحال همواره برای یادگیری مطالب جدید تلاش کردهام.
تلخ و شیرین
بهترین خاطره زندگی بنده مربوط به زمانی میشود که توانستم با یک ماشیندستی دوورقی یک کار دورنگ را در ۵۴ سال قبل چاپ کنم و اما بدترین خاطره زندگیام این است که هیچکس در کارم به من کمکی نکرد و بهعنوان یک پیشکسوت هیچکس تسهیلاتی را در اختیار بنده قرار نداد.
شنیدن این حرف از زبان یک فرد زحمتکش با همتی بلند دردناک بود اما در عین حال ما او را فردی موفق یافتیم و از همین رو با توجه به تمامی این بیپناهیها از او را موفقیت و ایستادگیاش در این صنعت را جویا شدیم و شنیدیم: پشتکار، پشتکار، پشتکار. بنده شاید ازنظر شمارش سالها، ۵۶ سال مشغول به کار بودهام، اما در حقیقت ۹۰ سال زحمتکشیدهام چون تمام دوران ۵۶ سال را شبانهروزی به حرفه چاپ مشغول بودهام و الان هم هر چه که دارم مدیون سالهای پرتلاش و تکیهبر پشتکار خود هستم.
از اکبر محمودی خواستیم تا نصیحتی برای سایر جوانان مشغول به حرفهی چاپ بیان کند و وی گفت: به اعتقاد بنده صنعت چاپ در جهان بعد از صنعت هوافضا مهمترین صنعت است؛ لذا برای موفقیت در این صنعت باید در ابتدا تلاش کرد و با دقت بسیار به یادگیری جزئیات این فن پرداخت و با عشق به یادگیری اساسی آن همت گمارد.
سخن آخر
بنده عمری را طاقتفرسا به کار پرداختم و ادعایی نیز ندارم؛ اگر کسی در این حرفه چیز جدیدی را به من یاد دهد همیشه سپاسگزار از او خواهم بود اما این نکته قابلذکر است که در چاپ محمودی هیچگاه ناظر چاپ معنی نداشته و ندارد زیرا خودم در این زمینه دارای تجربه کاری هستم و به اعتقاد بنده زمانی یک انسان چاپچی ماهری است که اگر کاری خراب شود بتواند آن را دوباره آباد کند.
دنیا بازار رنگها و نیز ننگهاست
هنرمند رنگها را به بازی گرفت و هر دم آن را دگرگونه متجلی کرد
هنر بازیچه رنگها شد و زهر ننگ را چشید
خوشبخت آنکسی که در بازار زندگی سرمایه داد از کف و غیر از هنر نخواست.
در نهایت از مدیریت و کارگزاران نشریه چاپ و نشر بینهایت سپاسگزارم که یک پیشکسوت فراموش شده را دلخوش کردند.
منتشر شده در شماره ۵۹ نشریه چاپ و نشر- شهریور ۸۸