در مراسم افتتاحیه موزه چاپ، آقای غلامرضا سحاب را دیدم. با دقت به وسایل و ابزار جمعآوری شده نگاه می کرد و با آقای دمیرچی گرم صحبت بودند، صحبت های شیرین چاپ و خاطره های دور، فرصت را غنیمت شمردم و با او قرار مصاحبه را گذاشتم.
سحاب ها در رشته ی چاپ و نشر حداقل یک صدسالی شناخته شده و معتبر هستند. پدر و پدربزرگ و خود آقای غلامرضا سحاب و امروز فرزندانش، همه دل در گرو چاپ و نشر دارند و آن ها از معدود خانواده هایی هستند که ریشه ی خود را در این کار حفظ کرده اند و پایمردی نموده اند، با مشکلات و موانع مبارزه کرده اند و هدف را مقدس تر از هر وسیله ای دانسته اند.
آثار علمی استاد ابوالقاسم سحاب و کتاب هایی که منتشر کرده و همچنین آثار جغرافیایی پدر، استاد عباس سحاب و همین طور غلامرضا سحاب در ایران و اغلب کشورهای جهان شناخته شده است. آنان سفیر نقشه و جغرافیا در این پهنه از گیتی هستند و اغلب در فهرست کتابخانه ها و دانشگاه های معتبر جهان، نام سحاب در فهرست نقشه های ایران به چشم می خورد.
اگر استاد ابوالقاسم سحاب امروز در قید حیات بود، ۱۲۴ سال داشت. ناشر تعدادی از کتاب هایش، کتابخانه ی اسلامیه در خیابان ناصرخسرو و انتشارات مهدی در خیابان شاه آباد و کتابخانه ی ابنسینا آقای رمضانی بودند.
حتماً آقای محمدی اردهالی پیشکسوت و بزرگ صنعت نشر کشور ابوالقاسم سحاب را به خاطر میآورد؛ شاید او را در ۵۵ سالگی دیده باشد و قیافه ی مهربان و آرام او را به خاطر بیاورد. همین روزها ۲۲ دی ماه مصادف با پنجاه و پنجمین سال درگذشت استاد است.
غلامرضا سحاب که در برابر من نشسته، او را در ۸ سالگی اش به خاطر می آورد. همان موقع که این دانشمند فرزانه و یگانه چشم از جهان فروبست.
ما برای مصاحبه پیشکسوت به چاپ هنرآفرین آمده ایم. درست در انتهای بزرگراه همت و بالأخره با پیچ و خمی به خیابان داروپخش رسیدیم. هنگامی که سردر چاپخانه را دیدم این سؤال به ذهنم رسید که چرا نام هنرآفرین؟ در صورتی که اینجا را با نام سحاب می شناسند؟ چطور است که نام سحاب معروف تر از چاپخانه است. خوب این طور خواسته اند؛ شاید دلیلی داشته…
وارد اتاق که شدیم، اتاق آقای سحاب پر از نقشه و کتاب بود. در دیوار اتاق و بالای سرش تصویر پدر که به کتاب نگاه می کند نصب شده است. تصویر پدر کارتوگرافی ایران و تندیس او. با دیدن این عکس با خود گفتم که بهتر است ابتدا از جد آقای سحاب صحبت کنیم و بعد به نسل چهارم، امید سحاب برسیم.
استاد ابوالقاسم سحاب در ۲۰ فروردین ۱۲۶۶ ش مقارن با جمعه ۱۵ رجب ۱۳۱۴ ق در فم تفرش به دنیا آمد. پدرش محمد زمان و مادرش حوا خانم نام داشت. محمدزمان، ابوالقاسم را در ۷ سالگی به مکتبخانه فرستاد و از همان زمان متوجه ذوق و استعداد فرزندش گردید. همان طوری که سحاب بزرگ در دفتر خاطرات خود نوشته است:
«مکتب قدیمه یا مکانی که این بنده را آن جا، تعلیمات و مقدمات فارسی به زحمت میسّر و فراهم شد و قریب به سه سال در آن جا اتلاف وقت نمودم، عبارت بود از یک باب اتاق باریک و تاریک در حیاطی کم وسعت. در این مکتب عده ای بالغبر هفتاد-هشتاد نفر متعلّم از شش ساله و کمتر الی شانزده ساله و بیشتر، در اطراف، بر روی کف اتاق نشسته و فرش آن عبارت بود از قطعات کهنه و پلاس هایی که زیاده مندرس بود.»
او در این مکتبخانه، نزد ملاحسین شاهمیری کتابهای عم جزء، نصابالصبیان و جامع المقدمات را آموخت و در کنار آن با مطالعه ی کتب متفرّقه در زمینه های مختلف، بر معلومات خود افزود. تسلّط کامل وی بر کتب درسی باعث شد بعد از مدتی ملاحسین با تدریس او برای نونهالان موافقت کند و در عوض از پرداخت شهریه معاف گردد؛ و این، آغاز تدریس ابوالقاسم بود.
وی در سن ۱۹ سالگی تصمیم به فراگیری زبان عربی گرفت؛ ابتدا قسمتی از جامع المقدمات (شرح امثله و صرف میر) را نزد حاج شیخ رمضان فرا گرفت و بعد از مدتی به محضر استاد محبوب خود به نام سیدعلی اکبر سجادی راه یافت و از حوزه ی درس او که از رونق خوبی برخوردار بود، نهایت استفاده را برد و در آن جا، بقیه ی جامع المقدمات، سیوطی، شرح جامی، تهذیب المنطق، حاشیه ی ملاعبدالله و مطوّل را آموخت.
هر روز صبحگاهان همراه سیدحسین خوشنویس مباحثه می کرد و اوقات فراغت را به مطالعه در زمینه ی عقاید، روایات و اعتقادات و… می پرداخت؛ به طوری که هیچ وقت بی کار نبود. وی بعدها درباره ی شیوه ی فراگیری دروس می نویسد:
«روش تحصیل من این بود که قبل از طلوع آفتاب از منزل خود تا منزل سید استاد که مسافتی به سزا داشت، در سرما و گرما، بدون مسامحه می رفتم و تا یک ساعت از آفتاب گذشته مراجعت نموده و به امر دبستان و تعلیم شاگردان خود می پرداختم. همچنین برای مطالعه و مباحثه و حفظ دروس جدّیت می نمودم و مخصوصاً اوقاتی را که برای برداشتن محصول و خرمن با والد به سر زراعت خود می رفتیم، من کتاب خود را برده و با نور ماه و روشنایی مهتاب مطالعه، می نمودم و در صورت عدم امکان مطالعه به محفوظات خود می پرداختم و قسمت عمده از صمدیّه و تهذیب المنطق و غیره را حفظ کردم.»
در سنّ ۲۲ سالگی به یادگیری زبان فرانسه نزد سناءالدّوله تفرشی روی آورد و در مدتی اندک، با تسلط، به زبان فرانسه صحبت می کرد. وی ضمن یادگیری زبان فرانسوی، علوم جدید، حساب و جغرافیا را نیز نزد ایشان فراگرفت.
ابوالقاسم در سنّ ۲۴ سالگی، در سال ۱۲۹۰، اندیشید که در محیط کوچک تفرش امکان پیشرفت در همه ی زمینه های علمی میسّر نیست؛ از این رو، برای تکمیل دروس و طیّ مدارج بالای علمی، به تهران مهاجرت کرد و در بین راه برای اوّلین بار به زیارت بارگاه ملکوتی حضرت فاطمه معصومه (س) توفیق یافت.
پس از مدتی، به مدرسه ی آلیانس فرانسوی، که به مدیریت میسوویژور فرانسوی اداره می شد، وارد شد و پس از تکمیل زبان انگلیسی، موفق به اخذ دیپلم گردید.
اشتغال وی به تحصیل علوم جدید، باعث دوری از فراگیری علوم اسلامی نشد؛ زیرا هم زمان با تحصیل در مدرسه آلیانس، وارد حلقه ی درس سید عبدالرحیم دماوندی گردیده، فقه و اصول را ادامه داد و از محضر علمای طراز اوّل تهران، شیخ علی نوری و شیخ باقر معزّالدوله استفاده کرد.
در آن زمان یکی از برجسته ترین اساتید فلسفه در تهران، مرحوم میرزا ابوالقاسم فاضل تفرشی بود. ابوالقاسم تصمیم گرفت با فلسفه و حکمت نیز آشنا گردد. از این رو، به حلقه ی درس وی وارد شد و کتاب های «کلمات مکنونه» مرحوم فیض، منظومه، اسفار و شواهدالرّبوبیه ی ملاصدرا نزد وی را آموخت.
استاد سحاب به زبان های عربی، انگلیسی و فرانسه تسلّط کامل داشت؛ به طوری که متون عربی و انگلیسی و فرانسه را به راحتی ترجمه می کرد. وی همچنین به زبان های آلمانی و لاتین آشنا بود و در سال های آخر عمر به آموختن زبان روسی روی آورد.
علاقه به هنر
او به هنر خوشنویسی علاقه ای وافر داشت؛ در سن ۱۵ سالگی، نزد میرزا عباس قلی – یکی از خطّاطان معروف تفرش – رفت و به فراگیری خط پرداخت و در مدتی اندک به نگارش خطوط نستعلیق، نسخ، ثلث و شکسته ی نستعلیق تسلط یافت. وی پس از عزیمت به تهران، آموختن خط را نزد ملکالخطّاطین ادامه داد و خود، به درجه ی استادی رسید.
وی همچنین علاقه ی زیادی به خواندن شعر و حفظ آن داشت و هنگامی که میرزا اسماعیل خان دبیر در تفرش اقامت گزید، وی نزد میرزا نظم و نثر را آموخت. او به یُمنِ استعداد ذاتی توانست به خوبی از تجارب میرزا اسماعیل خان دبیرتفرشی بهره گیرد و در شعر تبحّر بیابد. او در شعر، تخلّص «سحاب» را برای خود برگزیده و مجموعه ی اشعار وی در دیوان اشعار گرد آمده است.
تدریس
استاد ابوالقاسم سحاب، از همان سنین نوجوانی در کنار تعلیم، تدریس هم می کرد. در سنّ ۱۰ سالگی، در مکتبخانه ی ملاحسین به نوآموزان درس می داد؛ در سنّ ۱۶ سالگی به مدت سه سال در شهرستان تفرش، در تنها مدرسه ی ابتدایی ای که خود تأسیس کرده بود، مشغول تدریس شد. خود وی در این زمینه می نویسد (۱۲۸۱ ش):
«در شانزده سالگی، پدر خواست تا برای من اشتغالی در تفرش باشد و سرگرمی داشته باشم و به مسافرت من به تهران یا نقطه ی دیگری راضی نمی شد؛ لذا وارد به امر معلّمی و تدریس در تفرش نموده و دبستانی به سبک قدیم و جدید تقریباً ترتیب داده و عده ای از اطفال را به تربیت و تعلیم مشغول شدم.»
وی هنگامی که به تهران هجرت کرد، تدریس را ادامه داد و به ترتیب در مدرسه ی آلیانس فرانسه، دبستان تدیّن و مدرسه ی کمالیه، به شغل شریف معلّمی اشتغال داشت. در سال ۱۲۹۹ ش با تأیید وزیر معارف و اوقاف جهت تدریس در دوره ی متوسطه معرفی شد و در دبیرستان قریب و شاهدخت تهران به تدریس پرداخت و در تاریخ ۱۳۰۱ ش در دانش سرای دختران، به تعلیم و تربیت دخترانی همت گمارد که قرار بود در آینده هر کدام، شغل معلّمی را برگزینند.
مشاغل
شغلی اصلی ایشان از سنین نوجوانی تا اواخر عمر، امر مقدّس تدریس علوم معمول در دبستان و دبیرستان ها بوده است؛ ولی علاوه بر آن، مشاغل دیگری نیز داشت که به بعضی از آن ها اشاره می شود:
ریاست اداره ی معارف و اوقاف و صنایع مستظرفه ی نهاوند، عضو هیئت ممتحنه ی مدارس ابتدایی مرکز، معاونت کتابخانه ملّی تهران، مدیر دفتر دانش سرای تهران، مدیر داخلی مجلّه ی علم و تربیت، ریاست اداره ی معارف و اوقاف نهاوند.
استاد دارای دو نشان درجه ی یک و دو علمی است که از طرف وزارت معارف در سال های ۱۳۱۹ و ۱۳۲۳ ش به ایشان اهدا شده است.
تألیفات
شرح حال ائمه ی اطهار شامل: زندگانی سیدالشهدا امام حسین (ع) در هفتصد صفحه، کتاب زندگانی امام حسن عسگری (ع) و امام جعفر صادق (ع) و ترجمه ی تاریخی قرآن و همچنین در زمینه ی فرهنگ و لغات شامل: فرهنگ خاورشناسان، دایره المعارف بزرگ اسلامی در ۷ جلد (مفتاح العلام)، تاریخ مدرسه ی عالی سپه سالار، دیوان اشعار شامل: جنگ سحاب، تذکره دانشکده، تاریخ نقاشی در ایران، ترجمه و تألیف مطالب اجتماعی و مذهبی در مطبوعات سال های دهه ی ۲۰ و ۳۰ در مطبوعات آن زمان به ویژه سالنامه ی نور دانش، روزنامه ی اطلاعات و شفق سرخ و ارمغان و روزگار نو.
استاد در عین حال با دانشمندان و اندیشمندان و علمای بزرگ دارای مذاکرات علمی و نظری بوده است، از آن جمله استاد علی اکبر دهخدا، علامه شهید استاد مرتضی مطهری، استاد فخر داعی، استاد ابوعبداله زنجانی، حاج آقا احمد عراقی، دکتر رضازاده شفق، آیت اله شیخ عبدالکریم حائری، آیت اله العظمی مرعشی نجفی و نصراله فلسفی.
وفات
استاد ابوالقاسم سحاب، پس از نزدیک به ۴۵ سال تحقیق، تدریس و تألیف، در سپیده دم ۲۱ دی ماه ۱۳۳۵ و به سنّ ۶۹ سالگی و در اثر بیماری قلبی و فشار خون، به دیار باقی شتافت و جامعه ی علمی کشور را در اندوه فرو برد. سپس پیکر وی با هماهنگی و همکاری آقای مصباح، تولیت آستانه ی مقدسه ی حضرت معصومه (س) در صحن آیینه، مقابل بارگاه آن حضرت، به خاک سپرده شد و آیت اله مرعشی نجفی بر جنازه ی او در صحن یادشده نماز خواندند. طبق وصیت استاد، کتابخانه ی شخصی او در همان سال به کتابخانه ی آستانه ی مقدس حضرت معصومه (س) اهدا گردید.
گفتنی است استاد ابوالقاسم سحاب در سنّ ۲۰ سالگی و در ذیقعده سال ۱۳۲۴ ق با دخترخاله اش، معصومه خانم، ازدواج کرد که ثمره ی آن، شش دختر و یک پسر به نام عباس می باشد.
و حال شرح زندگانی عباس سحاب (پدر کارتوگرافی ایران)
زنده یاد استاد مهندس عباس سحاب، در سوم دی ماه ۱۳۰۰ شمسی در «فم» تفرش متولد شد. استاد عباس سحاب در کنار پدر و خانواده فرهنگی در تهران، تحصیلات ابتدایی، دبیرستانی و دانشگاهی را طی نمود و در حال یکه «نقشه نگاری» خودساخته و مشهور شد، نخستین مؤسسه ی جغرافیایی و کارتوگرافی را در ایران بنا نهاد.
بنا به گفته ی اعضای خانواده، استاد ابوالقاسم در هنگام تولد فرزندش عباس در زمستان سال هزار و سیصد، رئیس معارف ولایت ثلاث (ملایر، نهاوند، تویسرکان) و مقیم نهاوند بود و در شرایط دشواری خود را از نهاوند به روستای فم رسانید تا فرزند پسری را که خداوند بعد از نه دختر به او عطا نموده بود و آرزو داشت از وی شخصیت بزرگی بسازد، از نزدیک ببیند.
از همین روست که در صفحه ی اول جلد قرآن بزرگ خاندان خود نوشته اند: «تولد فرزند عزیز و مکرم عباس در جمادی الاولی ۱۳۳۹ در تفرش -جدی ۱۳۰۰ ش- خداوند او را دارای عمری طولانی و علمی بسیار و سعادت دنیا و آخرت بنماید.»
او در هفت سالگی به همراه پدرش به تهران رفت و تحصیلات ابتدایی خود را در مدرسه ی کمالیه که پدرش نیز جزو معلمان آن مدرسه بود به پایان رساند. دوران متوسطه را نیز در مدارس ابن سینا و علمیه گذراند. مهدی رهنما، معلم دلسوز جغرافیا در دوره ی متوسطه به علاقه و استعداد کم نظیر عباس جوان در زمینه ی جغرافیا پی برده و او را مورد توجه خاص قرار داد.
عباس که در این راه از حمایت و تشویق پدر دانشمندش نیز برخوردار بود، استعداد درخشانش را با تهیه ی نقشه های جغرافیایی در کلاس به اثبات می رساند. او که دانش آموز ممتاز و بی رقیب کلاس جغرافیا بود، به حدی در تهیه ی نقشه های جغرافیایی متبحر گردید که نام وی در دبیرستان های دیگر نیز، بر زبان معلمان و دانشآموزان جاری گذشت.
استاد عباس سحاب (پدر علم جغرافیای ایران) در سال هزار و سیصد و پانزده در خیابان شاه آن زمان تهران، زمانی که نوجوانی دبیرستانی بود جمله ای از چند جهانگرد فرانسوی شنید که مسیر اصلی زندگی آینده ی وی را تعیین کرد. جهانگردان فرانسوی از بابت این مسئله که کشوری به بزرگی ایران هنوز یک نقشه ی راهنما برای پایتختش ندارد، ایران و مردمانش را مورد سرزنش و تحقیر قرار داده بودند و او که حس میهن دوستی قوی ای داشت پاسخی به این تحقیر نداشته و این مسأله سبب جریحه دار شدن غرور وی گردیده بود.
او تحت تأثیر این برخورد و با توجه به زمینه ی علاقه مندی اش به جغرافیا تصمیم بزرگی را گرفت. او قصد داشت نخستین نقشه ی توریستی تهران را تهیه کند. این کار برای جوانی به سن وسال وی امری بسیار دشوار و غیرممکن به نظر می آمد؛ اما عباس سحاب با تلاش بی وقفه و عزم راسخش می خواست خلاف این مسأله را ثابت کند.
کار را با بیست و هفت ریال که تمام دارایی او بود آغاز کرد. با این دارایی یک شیشه ی مرکب چین و یکی دو متر کاغذ کالک و چند قلم هاشور خریده و به کمک وسایل مختصری که در خانه داشت کارش را شروع کرد. روزها و شب ها از پی هم می آمدند و او سرسختانه می کوشید. دشواری های راه نمی توانست به عزم آهنین و اراده ی قوی وی فائق آید و سرانجام بعد از شش ماه توانست به آرزویش جامه ی عمل بپوشاند.
عباس سحاب با شش ماه تلاش بی وقفه و شبانه روزی خود نخستین نقشه ی توریستی شهر تهران را تهیه کرد و در این مدت شالوده و اساس مؤسسه ی جغرافیایی سحاب را در اتاق بیست متری واقع در زیرزمین خانه اش بنیان گذاشت که امروزه پس از گذشت ۷۵ سال به معتبرترین مؤسسه ی خصوصی جغرافیایی کشور و یکی از معتبرترین مؤسسات جغرافیایی جهان تبدیل شده است.
او در مدرسه ی کمالیه در درس جغرافیا ممتاز بود و با عشق و علاقه در همان دوران دبیرستان نقشه های جغرافیایی زیبایی را خلق می نمود که مورد توجه و تشویق قرار گرفت و هم اکنون کارهای دوران تحصیلی عباس سحاب نقشه ی بسیار جالبی از تقسیمات سیاسی کشور فرانسه به تاریخ ۱۳۱۳ در مجموعه نقشه های سحاب به جا مانده است که با نفیسی کم نظیری تهیه و با دقتی تحسین آمیز رنگ آمیزی شده است.
این نقشه که یکی از ده ها نقشه ای است که سحاب به عنوان یک دانش آموز ترسیم کرده است، به خوبی استعداد او را در فن نقشه کشی مشخص می سازد.
سحاب درگیری خود در نقشه سازی و انتخاب رشته ی کارتوگرافی به صورت یک اشتغال مادام العمری را نتیجه ی دو انگیزه می دانست: یکی این که پدرش استاد ابوالقاسم با زحمت زیادی کتاب جغرافیایی معروف کارپنتر را به فارسی برگردانده اما به علت فراهم نبودن نقشه موفق به چاپ آن نشده و ناگزیر آن را به صورت پاورقی روزنامه ی شفق سرخ منتشر ساخته بود؛ و این امر عباس سحاب را بر آن داشته بود که به فکر رفع این نقیصه و انتشار فارسی آن باشد و محرک دیگر برخورد او با جهانگردان فرانسوی در سال های نوجوانی بود که سحاب در این مورد گفته:
«نقشه های جغرافیایی به تعداد بسیار اندک آن هم در اختیار ارتش بود که در دسترس عموم قرار نمی گرفت. مشکل اصلی من در تهیه ی نقشه این بود که اصل سند را در دسترس نداشتم، برای رسیدن به هدفم تصمیم گرفتم. به دایره ی جغرافیای ارتش مراجعه کرده، هدف و انگیزه ام را برای رئیس آن سازمان تشریح کردم. او که از حرف های من به شدت تحت تأثیر قرار گرفته بود از من به خاطر هدفم قدردانی کرد و تمام امکانات لازم را در اختیارم قرار داد و من نیز توانستم نقشه را در مدت شش ماه اولین نقشه ی تهران عمومی را آماده کنم.»
سحاب این نقشه را ابتدا به خط لاتین تهیه و به دلیل نداشتن امکانات چاپ با اوزالید تکثیر و عرضه کرد؛ اما بعدها توانست آن را در هزار نسخه ی تک رنگ چاپ و توزیع کند و با حاصل فروش آن متن فارسی آن را نیز در بازار عرضه نماید. به این ترتیب فعالیت های وی در زمینه ی تهیه ی نقشه آغاز گشت و پس از آن او به تهیه ی نقشه های مختلف از ایران و شهرهای عمده ی آن پرداخت و موفق شد در فواصل زمانی مختلف نقشه هایی سیاه و سفید که گاهی در چند قطعه تهیه و به هم چسبانیده می شد به بازار عرضه نماید.
در آن سال ها عباس سحاب به تنهایی کار می کرد و تنها حامی و مشوق او پدرش بود که در فن ترسیم نقشه ها کمکی نمی توانست به او بنماید، اما خود وی با حوصله ای باورنکردنی و با نفاست اعجاب انگیز تمام کار نقشه را خود انجام می داد.
در آن روزها کارهای سحاب بیشتر جنبه ی هنری داشت و گاهی اتفاق می افتاد که او ماه ها وقت خود را صرف ترسیم اصل یک نقشه می کرد. نقشه ها به طور عموم سیاه و سفید بود و از دو قسمت تشکیل می شد. یکی اطلاعات جغرافیایی داخل کادر نقشه که سعی اش بر این بود که هرچه بیشتر اطلاعات را گویا سازد تا هر بیننده بتواند از آن استفاده کند و دوم کارهای زینتی حاشیه ی نقشه که در تمام نقشه ها وجود داشت و آن هم از دو قسمت تشکیل می شد.
یک قسمت گل و بوته با طرح های هندسی که بعدها می شد با قالب گیری تکرار شود، اما سحاب تمام کار را با دشواری و حوصله ی تعجب برانگیزی با قلم هاشور تهیه و همچنین دیگر علائم و آثار تاریخی مانند ابنیه که با اطلاعات متن نقشه مناسبت داشت را نیز فراهم می کرد.
در مجموعه اصل این قبیل نقشه ها که امروز از ذخایر تاریخی مؤسسه ی سحاب محسوب می شود حدود سیصد و بیست قطعه کالک نقشه وجود دارد که برای نقشه شناسان و جغرافی دانان بسیار دیدنی و قابل توجه است. استاد سحاب از آن دوران نقل کرده:
«بعد از تهیه ی نقشه ی تهران به ترتیب نقشه های اصفهان، تبریز، شیراز، همدان و شهرهای دیگر را کشیدم. نقشه ی اصفهان را با چهار ماه تلاش بی وقفه آماده کردم. در این نقشه تمام اطلاعات جغرافیایی، طبیعی، مردم شناسی، نوع فعالیت اقتصادی، نوع مسکن، نوع محصولات، شهرت اجتماعی و تاریخی و خلاصه تمام اطلاعات منطقه را ارائه کردم.»
این نقشه که یکی از شاهکارهای تهیه ی نقشه در ایران می باشد، هم اکنون در مؤسسه ی سحاب نگه داری می شود.
در خلال این سال ها سحاب پدر دانشمندش را از دست داد، او که از دوره ی کودکی با پدر همراه و هم فکر و همواره از حمایت های روحی و عملی او برخوردار بوده از این فقدان ضربه ی روحی شدیدی خورده و مدتی دچار یأس و افسردگی گردید؛ سپس به این نتیجه رسید که روح آن مرحوم همانند دوره ی حیاتش اکنون نیز از غمگینی و ناراحتی وی رنج می برد و تصمیم گرفت برای شادی روح پدر و همچنین برای التیام روح غم دیده ی خود هرچه مصمم تر به کار خود، به تهیه ی نقشه بپردازد و به این ترتیب یک دوره ی فعالیت شدید، به گونه ای که مایه ی تعجب اقوام وی می شد برای او آغاز گشت.
نقشه ی کشورهای عراق، کویت، عربستان، مکه و مراسم حج، افغانستان، کشورهای مشترک المنافع، پاکستان، هندوستان و چند کشور دیگر حاصل این دوره فعالیت وی می باشند.
سحاب ابتدا این نقشه ها را به دو زبان تهیه می کرد، اما بعدها کارش را به زبان های فارسی، انگلیسی، عربی و حتی ژاپنی توسعه داد. سحاب در مورد تهیه ی نقشه های آموزشی بیان می کند:
«بعد از تهیه ی نقشه مناطق مختلف کشور و همچنین کشورهای دیگر تصمیم گرفتم برای نخستین بار در ایران نقشه های آموزشی تهیه کنم که از جمله ی این نقشه های آموزشی نقشه ی ایران، آسیا، اروپا و قاره های دیگر بود که برای چاپ آن ها در مقیاس مناسب هفتاد درصد، مجبور شدیم با آلمان مکاتبه کنیم.
همچنین در سفر به اروپا نقشه های آن ها را می گرفتیم و به فارسی ترجمه می کردیم و دوباره برای چاپ و توزیع و استفاده های لازم در همان کشورها نزد خودشان می فرستادیم؛ در واقع ما نقشه هایمان را در سطح جهانی توزیع می کردیم و به طور متقابل نقشه های آن ها را نیز گرفته و به فارسی برمی گرداندیم. »
در این سال ها نام و آوازه ی مؤسسه ی سحاب در دنیا می پیچد و اعتبار بسیاری جلب می کند؛ به گونه ای که مؤسسات معتبر بین المللی با آن همکاری می کنند که از جمله ی این همکاری ها می توان به سازمان یونیسف اشاره کرد که ده هزار نسخه از اطلس جغرافیایی تهیه شده ی مؤسسه ی سحاب را به منظور توزیع در افغانستان سفارش داد.
یکی دیگر از نوآوری ها و در حقیقت ماجراجویی های سحاب، ساخت کره ی جغرافیایی به
زبان فارسی در ایران است. که خود ماجرایی جالب دارد: سحاب که در سفر به اروپا کره ی جغرافیایی را به چشم می بیند، عزم خود را جزم می کند که این کار را برای نخستین بار در ایران انجام دهد. استاد در این باره این چنین گفته است:
«در سال هزار و سیصد و سی و چهار خورشیدی با یک مؤسسه ی خارجی مکاتبه کردم و قصدم را در مورد تهیه ی کره به آن ها بیان کردم؛ آن ها گفتند که اگر شما متن کره را به زبان فارسی تهیه کنید ما آن را برای شما آماده می کنیم؛ این کار را کردم و آن ها نیز در نهایت هزار نسخه از آن را درست کردند و برای ما فرستادند.
اما من به مشکل بزرگی برخوردم، زیرا پول پیش پرداخت کره ها را نداشتم. برای رفع مشکل مسئله را با یکی از دوستانم که رئیس بانک ملی ایران در میدان ژاله ی سابق بود مطرح کردم و او گفت: خانه ات را گرو بگذار تا بانک پول لازم را برایت مهیا کند و من موفق شدم با گرو گذاشتن سند خانه، پول لازم را تهیه کنم و برای نخستین بار در ایران کره ی جغرافیایی به زبان فارسی را به علاقه مندان علم جغرافیا عرضه کنم.
این ماجرا به گوش مطبوعات آن دوره رسید؛ عمل سحاب در سطح جامعه مورد تحسین و تقدیر قرار گرفت. یکی از روزنامه های آن دوران چنین نوشت: «خانه ای به گرو رفت و نخستین کره ی جغرافیایی تهیه شد.»
با گذشت زمان و توسعه ی فعالیت های سحاب روز به روز تعداد سفارش های تهیه ی نقشه و سایر خدمات مؤسسه ی سحاب از سوی داخل و خارج کشور اضافه می شد و این امر موجب توسعه ی هرچه بیشتر مؤسسه ی سحاب می گردید.
مؤسسه پس از چندبار تغییر مکان سرانجام در سال هزار و سیصد و چهل و شش در مکان فعلی مؤسسه، ساختمانی سه طبقه واقع در خیابان سمیه تهران استقرار یافت. ولی حجم کار آن قدر بود که حتی فضاهای جدید هم ناکافی به نظر می رسید.
سحاب حیاط خانه را سقف گذارده و فضای آن را به صورت انبار بزرگی از محصولات تولیدی خود درآورد؛ اما این اقدام هم فضای لازم را تأمین نکرد و در نهایت مؤسسه، خانه مجاور را هم خریداری و به مرکز اولی متصل و طبقات آن ها را به هم مربوط ساخت و فضای مناسبی برای ادامه ی کارهای طراحی، نقشه کشی، عکاسی، لیتوگرافی و فروشگاه محصولاتش فراهم ساخت.
در طبقه ی اول این ساختمان، مؤسسه ی سحاب یکی از غنی ترین کتابخانه های جغرافیایی کشور را به وجود آورد که در آن صدها اطلس کوچک و بزرگ به زبان های مختلف و هزاران کتاب و مجله و نقشه های جغرافیایی نایاب، انباشته شده و محلی برای تحقیقات جغرافیایی برای دانش پژوهان و محققان کشور به شمار می رفت.
از سال هزار و سیصد و سی و هشت برای نخستین بار نقشه های مختلف ایران و جهان نما در ایران رواج یافت و در مدارس ایران متداول گردید. مؤسسه ی سحاب که سهم عمده ای در این امر داشت، هر سال بر تعداد، دقت و مرغوبیت محصولات خود افزود و به موازات تهیه و توزیع نقشه های جغرافیایی آموزشی در صدد تهیه ی اطلس ها و دیگر تصاویر آموزشی از قبیل نقشه های گیاه شناسی و آناتومی پزشکی و امثال آن برآمد.
عباس سحاب از یک امتیاز استثنایی در زندگی اش برخوردار بود و آن دارا بودن فرزندان برومندی است که همواره یاور او بوده اند و عاشقانه راهی را که پدر به تنهایی آغاز کرده و در طول هفتاد و نه سال عمر پربارش پیموده است، ادامه می دهند. به خصوص دو فرزند ذکور او در ۴۵ سال اخیر کمک فراوانی به توسعه ی مؤسسه سحاب کرده و اکنون که عباس سحاب مراحل کهولت و بازنشستگی را می گذارند، آن دو فرزند با علاقه مندی زایدالوصفی برنامه های پدر را دنبال کرده و آن چنان باکفایت مؤسسه را اداره می کنند که روزبه روز بر اهمیت و اعتبار علمی و فنی آن با استفاده از روش های نوین تهیه و چاپ نقشه افزوده می شود.
با مشارکتی که فرزندان عباس سحاب در پیشبرد علم جغرافیا داشت و با توجه به این که پدر عباس، استاد ابوالقاسم سحاب نیز به جغرافیا علاقه مند بود و به آن پرداخته است، می توان گفت که سه نسل از این خانواده عمر خود را در تولید و توزیع و اشاعه ی نقشه ی جغرافیا گذرانده و از لحاظ قدمت و اعتبار در تاریخ تحول کارتوگرافی ایران نام مؤسسه ی سحاب را در ردیف مؤسساتی مانند بارتولومو در انگلستان و ونشو در آلمان به ثبت رسانیده اند.
به راستی ۷۹ سال زندگی عباس سحاب همچون غزل دلنشینی است که مفاهیم تلاش، عشق و فداکاری را بر آدمی الهام می بخشد.
در خطوط چهره ی عباس سحاب مانند همه ی مردان بزرگ رد پای عشقی عجیب به کارش به چشم می خورد. او انسان خوشبختی است، زیرا راه زندگی اش را عاشقانه گزیده، عاشقانه پیموده و عاشقانه آن را ادامه می دهد.
استاد سحاب در ۱۴ فروردین ۱۳۷۹ دیده از جهان فروبست و در قطعه ی هنرمندان و دانشمندان ایران در بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد. ۵۱ سال پیش (۱۳۳۹)، خبرنگار روزنامه اطلاعات در اولین نمایشگاه جغرافیاى ایران درباره ی این نمایشگاه مى نویسد: «رنگ آمیزى نقشه ها را دو پسر دوقلوى مهندس [سحاب] که در کلاس هفتم هستند، انجام مى دهند و این ذوق و علاقه به نقشه و نقشه کشى و نقاشى در خانواده سحاب تا بدان جا است که در حینى که آقاى سحاب درباره ی نقشه ها به من توضیح می داد، دختر شش ساله ی مهندس مدادم را از من گرفت و در عرض دو دقیقه عکسى از مهندس سحاب با عینک و تمام خصوصیات کشید…»
و حالا غلامرضا سحاب یکى از آن فرزندان، پیشروی ما و درباره ی خاطراتش حرف می زند. تا اینجای کار با سابقه ی درخشان اجدادی پیشکسوت این شماره آشنا شدیم؛ در ادامه به سراغ بخش دیگری از فعالیت های این خاندان یعنی حوزه ی چاپ می رویم.
غلامرضا سحاب در فروردین ۱۳۲۷ در تهران متولد شد. وی اصالتا تفرشی است، دوران ابتدایی و دبیرستان را در مدارس بوعلی و روزبه گذراند و مدرک دیپلم خود را در رشته ی ادبی اخذ کرد. سحاب بعد از گذراندن دوره ی سربازی ازدواج کرد و در سال ۱۳۵۳ در رشته ی تاریخ ادامه ی تحصیل داد و از دانشگاه شهید بهشتی در سال ۱۳۵۷ به درجه ی کارشناسی نائل آمد. او علاوه بر کسب رشته ی کارشناسی در رشته ی تاریخ، دانش آموخته ی دوره ی تخصصی چاپ، لیتوگرافی در چاپخانه ی افست، مؤسسه ی جغرافیایی و کارتوگرافی سحاب و استاد کلانتریان و مؤسسه ی جغرافیایی ونشو آلمان (مونیخ) در طی بیش از سه دهه است.
غلامرضا سحاب درباره ی ارتباطش با پدر مى گوید: «ارتباط من با پدرم ارتباطى عجیب بود. رابطه ی استاد و شاگردى بود و پدر و فرزندى. درست مثل همان روشى که پدرم با پدرش داشت و من با فرزندانم دارم. ما اغلب کارمان در کنار یک دیگر بود و بیشتر همکار هم بودیم. کار من آن وقت ها تصحیح فرم چاپى، صحافی و رنگ کردن نقشه ها بود.
کلاً در خانواده ی ما از شش فرزند پدر، پنج نفرمان به طور مستقیم درگیر کارتوگرافى و جغرافیا هستیم. » با این حال، رشته تحصیلى مهندس سحاب در دانشگاه رشته تاریخ است. «تاریخ را براى این انتخاب کردم که همواره پدر براى ترسیم نقشه هایش به وضعیت تاریخى شهرها و کشورهایى که نقشه ی آن ها را در دست داشت، توجه می کرد.
ضمن این که در کارتوگرافى پس از سال ها شاگردى در مکتب پدر نیازى به ادامه ی آن در دانشگاه نمى دیدم. »
او علاوه بر کسب درجه ی کارشناسى در رشته ی تاریخ، دانش آموخته ی دوره هاى تخصصى چاپ و لیتوگرافى در چاپخانه ی افست سحاب، مؤسسه ی جغرافیایى و کارتوگرافى سحاب، استاد کلانتریانس و مؤسسه ی جغرافیایى ونشو آلمان (مونیخ) در طى بیش از سه دهه است.
غلامرضا سحاب درباره ی کار کارتوگرافى در خانواده اش مى گوید: «اغلب مؤسسات کارتوگرافى و جغرافیایى معتبر و بزرگ جهان به صورت تاریخى و نسل اندرنسل متعلق به یک خاندان و خانواده هستند. این ۷۵ سال سابقه در خانواده ی ما در مقایسه با مؤسسه ی پرتوس آلمانى که بیش از ۳۰۰ سال سابقه دارد و هشت نسل در آن در همین کار فعالیت می کردند و یا حتى مؤسسه ی بارتل میودر انگلستان که ۲۳۰ سال در این عرصه مشغول بوده اند، رقم بالایى نیست.»
از نظر او، علت پرسابقه بودن کار «کارتوگرافى» در یک خاندان، به مدت زمانى طولانى برمى گردد که یک خانواده باید صرف کار بر روى پروژه هاى کارتوگرافى بکند. «چون این کار مثل تهیه یک دایره المعارف یا دیکشنرى یا لغت نامه مى ماند؛ یعنى یک نسل طول می کشید تا پروژه هاى مربوط به کار یک اطلس کامل جغرافیا به اتمام برسد و تازه وظیفه ی نسل بعدى به روز کردن اطلاعات جمع آورى شده توسط نسل گذشته است.»
اولین بارى که به طور جدى با مقوله کارتوگرافى آشنا شدم، مربوط به سال ۱۳۳۹ مى شود. آن زمان ۱۲ سال بیشتر نداشتم و در تشکیل و برگزارى اولین نمایشگاه بین المللى جغرافیا در ایران که در دانشگاه تهران برگزار شد، همکار و دستیار پدر بودم، اما در خصوص ورود به عرصه ی چاپ باید بگویم من همیشه در زندگی عاشق چاپ و نشر بودم؛ چراکه هر دوی این ها در فرهنگ یک جامعه نقش اصلی را بازی می کنند.
همین علاقه من را به این بخش کشاند. شب ها زمانی که بعد از چند ساعت بی خوابی به خانه می رفتم زمانی که به کار نگاه می کردم، تمام خستگی ام به پایان می رسید. انجام کار فرهنگی در ذات من است، اما متأسفانه امروز همه ی کارها به پول ختم می شود، به همین خاطر اغلب افراد برای نفس کارها ارزشی قائل نیستند و فقط به درآمد آن ها فکر می کنند.
خوب به یاد دارم که در آن زمان ابتدا بسیاری از نقشه ها در چاپخانه ی گلستانیان که در پشت کوچه ی ثبت قرار داشت، چاپ می شد. در آن زمان آقای گلستانیان مسئولیت چاپخانه را به عهده داشتند. نقشه ها با یک ماشین چاپ مسطح و ملخی چاپ می شد.
بعد از آن در چاپخانه ی کیهان با مدیریت مرحوم موسوی در سال های ۱۳۴۱ مسئولیت چاپ نقشه ها به این چاپخانه سپرده شد. خوب به یاد دارم که در آن زمان شب ها تا صبح در چاپخانه می ماندم تا این که بر روی کار نظارت داشته باشم. بعد از آن در چاپخانه ی افست که در آن زمان در انتهای خیابان ایران (شهید احمدی) قرار داشت، بسیاری از نقشه ها را به چاپ رساندیم.
در آن زمان مدیریت چاپخانه را آقایان ناظری و انجمی به عهده داشتند. مدتی گذشت تا این که در سال ۱۳۴۲ چاپخانه ی گوتنبرگ یک دستگاه ماشین چاپ ۱۲۰ در ۸۰ دو رنگ را وارد کرد. در آن سال ها به علت نبود ماشین های مربوطه قطع بزرگ در اغلب اوقات ما برای چا پکردن نقشه ی قاره ها مجبور بودیم که آن ها را به دو قسمت تقسیم کنیم. رئیس چاپخانه در آن زمان آقای بهرامی بودند.
زمانی که در این چاپخانه بودم همیشه آرزو داشتم که ای کاش مؤسسه ی سحاب چنین ماشینی را در اختیار داشت و نکته ی جالب این جاست که بعد از گذشت ۴۱ سال در سال ۱۳۸۳ زمانی که ماشین آلات این چاپخانه به فروش گذاشته شد، موفق به خریداری این ماشین شدیم. آن روز که در سر آرزوی مالکیت این دستگاه را داشتم، هیچ زمان فکر نمی کردم که بعد از گذشت سالیان سال به این آرزو دست یابم.
خوب از آرزوها بگذریم و به سراغ آن سال ها می رویم. در ادامه در سال ۱۳۵۳ بود که پدرم در خیابان منوچهری چاپ سحاب را تأسیس کرد. در آن زمان از مرحوم نوریانی دو دستگاه ماشین دو ورقی و سه ورقی به مبلغ ۲۵۰ و ۶۰۰ هزار تومان از دم قسط خریداری کردیم؛ اما این پایان مشکلات ما در زمینه ی چاپ نقشه های بزرگ نبود، چراکه در آن زمان برای چاپ بسیاری از نقشه ها به ماشین چهارونیم ورقی نیاز داشتیم. در تهران تنها ماشین ۱۰۰ در ۱۴۰ متعلق به مهندس زنجانی بود، به همین علت با زحمت بسیار نقشه ها را در آن جا به چاپ می رساندیم و در برخی موارد نقشه را به آلمان می فرستادیم.
در ادامه ی فعالیت خود در سال ۱۳۷۳ در هشتگرد اقدام به تأسیس چاپخانه ی جغرافیایی سحاب کردیم؛ اما این بار با توجه به شرایط بازار در کنار چاپ نقشه به چاپ روی بسته بندی کالاها روی آوردیم. تا این که در نهایت با مدیریت پسرم امید سحاب اقدام به تأسیس چاپخانه ی هنرآفرین در شهر ری کردیم. با رونق گرفتن کار در ادامه به خیابان سعدی محل قبلی چاپ گوتنبرگ نقل مکان کردیم، اما در نهایت به دلیل مشکلات حمل و نقل در مرکز شهر به مکان فعلی یعنی خیابان داروپخش نقل مکان کردیم.
در میان صحبت هایش از مشکلات چاپ نقشه ها در آن زمان برایم چنین می گوید: از جمله مهم ترین مشکلات ما در آن زمان نبود کاغذ در اندازه های بزرگ بود. به همین علت مجبور بودیم از کارخانه ی پارس کاغذ رول خریداری می کردیم و سپس آن ها را در عرض ۱۰۰ در ۱۴۰ شیت می کردیم. از آن جا که این کاغذ پرز داشت هم زمان نه تنها مرکب را به خود می کشید، بلکه تغییر بعد می داد؛ به همین علت برای جلوگیری از این کار ابتدا روی کاغذ ورنی می زدیم و سپس اقدام به چاپ می کردیم.
مسئولیت این کار به عهده ی آقای صبوریان از استادان آن زمان بود. من و ایشان به تنهایی از اذان صبح شروع به کار می کردیم تا این که در نهایت تا شب می توانستیم نقشه را چاپ کنیم.
البته این تنها در بخش چاپ بود؛ در بخش لیتوگرافی مشکلات ما چندی نبرابر بود، چراکه در اغلب موارد برای هر شیت فیلم های مختلف گرفته می شد. ساعت ها کار بر روی تهیه ی فیلم به طول می انجامید. در برخی موارد برای یک عکس چندین بار مجبور به عکاسی می شدیم. در ابتدا اغلب زینک ها تخم مرغی بودند و سپس مسیو لاکی شدند. کارهای لیتوگرافی ما در خیابان ملت جنب چاپخانه ی اختر شمال انجام می شد.
بدترین و بهترین خاطره غلامرضا سحاب
در مورد بدترین خاطره باید بگویم در دوران دانشجویی ام پیش از انقلاب با دکتر بیات واحدی را با عنوان متون تاریخی برداشته بودم که از جمله سخت ترین واحدهای دانشگاهی بود. زمانی که روز امتحان این واحد بود، عصر که برای عازم دانشگاه شدم پدرم به من گفتند که به چاپخانه بروم و بر روی کار نظارت کنم. آن روز نقشه ی چالوس در حال چاپ بود. با تمام اصراری که کردم ایشان به من این اجازه را ندادند که سر جلسه ی امتحان بروم، بنده نیز به خاطر احترامی که برای ایشان قائل بودم به چاپخانه رفتم.
فردای آن روز زمانی که دکتر بیات را دیدم دلیل غیبت را پرسید و من در جواب چیزی برای گفتن نداشتم. همین شد که بنده یک درس سه واحدی را افتادم. به همین علت هر گاه که به نقشه ی چالوس نگاهی می اندازم این خاطره ی تلخ برایم زنده می شود.
اما در مورد بهترین خاطره: در مهرماه سال ۱۳۶۲ زمانی که پدرم به نمایشگاه کتاب فرانکفورت می رفت قصد داشت که یک کار جدید جهت نمایش در این نمایشگاه با خود ببرد. من به ایشان قول دادم که نقشه ی برجسته ی تهران-شمال را به ایشان خواهم رساند. پرواز ایشان ساعت ۵ صبح بود. ساعت ۲ نیمه شب بود، اما هنوز رنگ مشکی آن را تمام نکرده بودم. نقشه در چاپخانه ی سحاب منوچهری چاپ می شد و من در حال کارکردن بر روی این نقشه بودم. به محض تمام شدن خود را به فرودگاه رساندم، اما متأسفانه پدرم و برادرم که همراه ایشان بودند در سالن آماده ی حرکت به سمت هواپیما بودند.
آن قدر آن شب اصرار کردم تا این که در نهایت مأمورین فرودگاه پدرم را از بلندگو صدا کردند. زمانی که پدرم من را به همراه نقشه دید، از خوشحالی مرا به آغوش کشید (این را می گوید و گریه می کند). هیچ گاه آن لحظه را فراموش نمی کنم که توانستم آن قدر پدرم را خوشحال کنم (۱۸ مهر ۱۳۶۲).
از او در باره ی علاقه اش به کارها پرسیدم. می گوید از میان کارهایی که تاکنون انجام داده ام سه کارم را خیلى دوست دارم. اولین اش نقش هاى است که به عنوان اولین نقشه ی برجسته نماى ایران در سال ۱۳۵۷ طراحى و تدوین کرده ام و دیگرى نقشه ی بسیار زیبایى است که از قبرس تهیه و بالأخره نقشه اى که از آلمان طراحى کرده ام.
یکى از کارهاى خوبم در سال ۱۳۶۳ اولین نقشه ی برجسته اى است که از آذربایجان تهیه کردم؛ وقتى این نقشه را متخصصان آلمانى دیدند از ریسک من و این که چطور جرأت کردم در آن مقیاس نقشه اى برجسته آماده کنم تعجب کردند. آن ها از من درخواست کردند تا روش خودم را در دانشگاه های کال سروحه که ۲۰۰۰ دانشجوی کارتوگرافی دارد تدریس کنم و به دلیل مشکلات ناشى از جنگ این امر امکان پذیر نبود و نتوانستم بروم.
با توجه به ای نکه استاد غلامرضا سحاب، هم در حوزه ی چاپ و هم در نشر دارای سابقه ی درخشانی است، به همین علت در ادامه از او درباره ی مشکلات نشر پرسیدم.
در حال حاضر نشر ما با مشکلات بسیاری گریبان گیر است. از جمله ی آن می توان به مشکلات کپی رایت و همچنین سیستم توزیع ناکارآمد اشاره کرد. در حال حاضر به علت نبود این قانون، قیمت نهایی کتاب بسیار بالاست. این در حالی است که در صورت رعایت این قانون نه تنها قیمت کتاب، بلکه هزینه های حمل و نقل کاهش خواهد یافت.
از طرف دیگر در حال حاضر کتاب به شکل صحیح توزیع نمی شود، چراکه مراکز پخش اگر از جانب فروش یک کتاب مطمئن باشند اقدام به پذیرش آن خواهند کرد. امروزه کتاب بیشتر جنبه ی لوکس پیدا کرده است. این در حالی است که در گذشته، کتاب ها در قطع جیبی به قیمت ۲۵ ریال چاپ می شد، به همین علت اغلب افراد در کنار حمل آسان گرایش بیشتری به خواندن آن پیدا می کردند.
همان طور که مطلعید چندی پیش کتاب هویت های ماندگار منتشر شد؛ از او درباره ی بزرگداشت پیشکسوتان این صنعت پرسیدم. او در جواب خاطره ی زیبایی تعریف کرد:
در سال ۱۹۷۰ در سفری که به مونیخ داشتم سری به چاپ خانه ی «کارل ونشو» زدم. در آن جا متوجه شدم که پیرمردی با همان روش قدیمی روی تکه ی فلزی، تصاویری را حکاکی می کند. همان روشی که قبل از اختراع کلیشه انجام می گرفت و این مربوط می شد به سال های قبل از سال ۱۹۰۰؛ سؤال کردم که چرا؟
مسئولین گفتند که این نمونه ای است از احترام و ارج گذاشتن به هنر هنرمندان چاپ؛ با وجود این که دستگاه های جدید مشغول کار هستند و احتیاجی به این کار نیست.
همین طور در اتریش، در سال ۱۹۸۳ (۱۳۶۲) به مؤسسه ای برای بازدید مراجعه کردم. در آن مؤسسه که نامش را به خاطر ندارم، با همان روش قدیمی چاپ سنگی و کاغذ دست ساز نقشه های قدیمی را به صورت سیاه و سفید چاپ و با دست رنگ آمیزی می کردند که نمونه ای برابر اصل نقشه های قدیمی بود. حدود ۵۰ نفر در این مؤسسه کار می کردند و من تعدادی از این نقشه ها را برای وزارت امور خارجه خریداری نمودم و در نمایشگاه خلیج فارس در حدود سال ۱۳۶۵ مورد استفاده قرار گرفت.
در پایان سری به دنیای نقشه می زنیم. تمام آرزوى غلامرضا سحاب آشتى مردم با نقشه است. مى گوید: «در طول تمام این سال ها که متجاوز از ۴۵ سال است، انواع و اقسام نقشه هاى ایران و اروپا را کشیده ام و طراحى کرده ام و تنها هدفم پیوند دوباره ی مردم با نقشه و جغرافیاست.»
او معتقد است که باید به هر طریق ممکنى کارى کرد که نقشه ها از حالت خشک و مرده ی خود بیرون بیایند و مردم حتى آن ها را جاى تابلو بر دیوار خانه هایشان آویزان کنند. جوان ها امروزه عکس فوتبالیست ها و هنرپیشه ها را به دیوار اتاق خود نصب می کنند، آن وقت از نقشه ی ایران عزیزمان غافل اند؛ آن ها نمی دانند فلان شهر شمال ایران است یا جنوب.
«من براى این کار از هرچه که توانسته ام کمک گرفته ام. اگر گرافیک خواندم و سال ها خودم را مشغول آن کردم، اگر نقاشى و تاریخ را خوانده ام، هم هو همه به خاطر این بوده است که بتوانم نقشه ها را از کنج قفسه ها و فروشگاه ها به خانه هاى مردم بکشانم و مردم را هم در لذتى که خودم از نقشه ها مى برم سهیم کنم.»
او براى رسیدن به این آرزو، رنگ ها را تغییر داده است. «سعى کردم و مى کنم تا در نقشه هایى که تولید مى شود از رنگ هاى تند و زنده و جذاب استفاده کنم.» علاوه بر رنگ، استفاده از گرافیک براى جذاب تر شدن نقشه ها را به طور گسترده اى در کارهایش دخیل داده است: «شما این نقشه ی قبرس را ببینید که چطور از همان گل و بلبل خودمان براى تذهی باش استفاده کرده ام.»
او این کار را در نقشه هاى دیگرش هم اجرا کرده است. مثلاً در نقشه ی کرمانشاه با الهام از ارسى هایى که بر خانه هاى قدیمى و تاریخى چون «بقعه ی مالک» و غیره در این شهر وجود دارد، ارسى هایى را طراحى کرده که نقش هاش را جا ندارتر مى کند. حتى از جاجیم ها و طرح هایى که در میان آن هاست هم براى «ایرانى» تر شدن و «زیبا» تر شدن نقشه ی کرمانشاه، استفاده کرده است.
او در ای نباره می گوید: «در گذشته، نقشه ها صرفاً استفاده هاى علمى و تکنیکى داشتند و از چارچوب خشک و بی روحشان به همین خاطر خارج نمى شدند. ولى حالا باید تلاش کنیم تا نقشه ها را از آن مردگى و بى روح بودن خلاص کنیم و این کار با استفاده از رنگ ها و فرم هاى نو تر امکان پذیر مى شود. باید کارى کنیم که فاصل هاى که میان مردم و نقشه هاست پر شود. »
و حالا خوشبختانه زحمات شبانه روزى او و برادرش محمدرضا سحاب و پدر و پدربزرگ شان در حال بارگرفتن است و امروزه به همت همین خانواده و خاندان نقشه هاى سحاب در مؤسسات مطرح جهانى وزن و اعتبارى غیرقابل انکار دارد. با این حال مهندس غلامرضا سحاب نظرات خواندنى درباره ی جغرافیا و مهجوریت آن در کشورمان دارد.
«متأسفانه امروزه کتاب هاى جغرافیاى ما که در مدارس و دبیرستان ها تدریس مى شود، خیلى کهنه هستند و ما طورى این درس خوب و شیرین را بین دانش آموزان جا انداخته ایم که انگار جغرافیا یعنى حف ظکردن این که کدام رود در کدام کشور است و کدام پایتخت در کجاست.»
در حالى که در دنیا و به خصوص در کشورهاى مدرن امروزى جغرافیا براى دانش آموزان یکى از شیرین ترین درس هاست. چه براى آموختن آن، آن ها را به کوه و دشت و کنار رودها مى برند تا از نزدیک با اهمیت شهرها و دشت ها و کوه ها آشنا شوند و عوارض طبیعی را حس کنند، در حالى که در ایران متأسفانه تاریخ و جغرافیا درس هایى صرفاً حفظ کردنى براى گرفتن نمره هستند و در سطح دانشگاه هم از نظر تدریس و تدوین علم کارتوگرافى خیلى ضعیف و عقب مانده ایم، به طورى که وقتى دانشجویان و فارغ التحصیلان این رشته پیش من مى آیند از عدم آگاهی و اطلاع آن ها از مسائل جدید کارتوگرافی تعجب مى کنم. »
در پایان، مصاحب هی خودم را با این سؤال به پایان رساندم. چه پیشنهادی برای ارتقاء سطح دانش چاپ در جامعه دارید؟ توجیه شما به جوانان برای آبادی بیشتر ایران چیست؟
باید مالکیت از مدیریت جدا شود، افراد تحصیل کرده و متخصص به دنبال مدیرانچاپخانه باشند، چون زیرساخت ها خیلی منطقی نیست و گاهی اوقات به غلط رفته است.
باید خیلی کار شود. در زیرساخت ها باید از آدم های باتجربه کمک گرفت. قوانین و مشکلات دست و پاگیر باید کنار رود و از پیشکسوتان و تجربیات شان استفاده شود؛ و این جوان ها بروند و در خارج از کشور این دوره ها را ببینند.
حکومت ها و بزرگان معمولاً می خواهند جامعه در همه ی ابعاد مدرن و به روز و شاد باشند، اما این مسأله بدون توجه به زیرساخت ها ممکن نیست. در سراسر دنیا ماشین آلات به روز وجود دارد. یا کارشناسان حوزه ی چاپ را به خارج از کشور بفرستند تا دوره را ببینند یا باید از کارشناسان خارج از کشور بخواهند به ایران بیایند و این جا دوره را برگزار کنیم.
چون بعضاً مشاهده می شود ما بهترین دستگاه ها را هم داریم، ولی متخصص این کار وجود ندارد و یا برعکس. باید در کل صنعت این اتفاق بیافتد. دولت باید سرمایه گذاری کند. درصد مخارج و تعرفه ها طوری باشد که مخارج سنگین، چاپخان هدار را از پا در نیاورد.
گفتنی است که غلامرضا سحاب در حال حاضر دارای سه فرزند به نام های سهیل، امید و نیما سحاب است.
در ادامه ی گزارش فرصت را غنیمت شمردیم و با امید سحاب مدیر چاپ هنرآفرین، یعنی نسل چهارم خاندان سحاب به گفت وگو نشستیم.
در طول مصاحبه، امید سرگرم پیگیری کار مشتریان بود. چه در دفتر و چه در کارگاه یا بالای سر ماشین های چاپ. او ۳۰ سال دارد و از نوجوانی درکنار پدر بوده است. تحصیلات دانشگاهی دارد و مهندس عمران است، ولی عشق و علاقه به کار چاپ را پدر از کودکی در او نهادینه کرده. او کار چاپ را در دنیا از همه بیشتر دوست دارد. جوان و باانرژی است و پدر به او اختیار داده و او مسئولیت را حس می کند. رفتار صمیمانه و دوستانه ی او با ارباب رجوع و همکارانش و بچه های چاپخانه مثال زدنی است. همه سراغ او را می گیرند.
مسئولیت چاپخانه ی جغرافیای سحاب در هشتگرد، آشنایی با دست اندرکاران صنایع بسته بندی و چاپ بر روی ماشین های افست به ابعاد بزرگ با او هم دوره ی کاری هستند.
از اولین ماشین چاپ ۱۴۰ * ۱۰۰ چهاررنگ تا حالا که چندین ماشین چاپ سایز بزرگ در کنار هم در چاپ هن رآفرین مشغول به کار هستند، دو ماشین به ابعاد ۱۴۰ * ۱۰۰ چهاررنگ، یک ماشین به ابعاد ۱۶۰ * ۱۲۰ چهاررنگ (بزر گترین سایز چاپ در ایران) و یک ماشین چاپ ۸۰ * ۱۲۰ چهاررنگ در کنار پلیتستر عظیم ۵/ ۲ متری که همگی در خدمت مشتریان است.
امید سحاب کار پروسه ی تهیه ی یک جعبه ی بزرگ را به خوبی می داند. از مرحله ی طراحی، ساخت تیغ، لیتوگرافی، کپی پلیت، تهیه ی مقوا و بالأخره مرکب چاپ و کارتن سازی دانستنی های خود را در اختیار مشتری گذاشته و ساعت ها روی این کار با حوصله کار می کند.
در چاپخانه ی هنرآفرین بدون حضور ناظر چاپ از روی نمونه ی رنگ ها کار خوبی چاپ می شود و برای مشتری ارسال می گردد و این همه در اثر استمرار، اکنون کاملاً جا افتاده است و نگرانی در کار نیست.
در مورد مشکلات کار می پرسم. امید می خندد و می گوید: مگر مشکلاتی هم هست. از قطعات یدکی که اصلاً وجود ندارد و خرید آن از خارج هم امکان ندارد، اگر داشته باشد به معطلی و گرانی آن نمی ارزد. همین جا از نظر تکنیک ساخت قطعات، مهندسی پیشرفته ای داریم. با آلیاژهای خوب که با نمونه ی خارجی آن قابل رقابت است و خیلی بهتر از جنس های چینی و جنوب شرقی آسیاست.
مرکب و زینک و وسایل چاپ هر روز گران می شود و چون ماشین های چاپ از نظر ابعاد منحصر می باشد، نگه داری و خرید وسایل آن مشکلات زیادی دارد که اغلب اختصاصی وارد می شود.
در مورد آموزش کارگران چاپ نسل اول، این افراد که استادکار چاپ هنر آفرین هستند، باید بگویم که آن ها از سال ۱۳۷۴ که در چاپخانه ی جغرافیایی سحاب بوده اند توسط پدرم و استاد محمد اسدپور و استاد فرضیان آموزش دیده اند و بعد از ۱۶ سال آنان شاگردانی را آموزش داده که همگی در هنر آفرین کار می کنند و از لحاظ کادر اداری هم همه وارد، مسلط و صمیمی هستند.
ساعت ۲:۳۰ بعدازظهر است؛ از آقای سحاب خداحافظی می کنیم و از چاپخانه ی هنرآفرین خارج می شویم. محوطه ی باز با هوای خوب و انرژی فراوان که حضور چهار نسل از یک خانواده ی فرهنگی و اهل قلم و چاپ و نشر را در آ نجا حس می کنیم.
منتشر شده در شماره ۸۶ نشریه چاپ و نشر- آذر ماه ۱۳۹۰