حسن قاسمی؛ سال های عشق و تلاش

    مرور عمر رفته بر چاپ در گفت و گو با حسن قاسمی

    0
    61
    حسن قاسمی

    صراحت کلام، مناعت‌‌ طبع، مردم‌داری و قدرشناسی از ویژگی‌های بارز حسن قاسمی است. وقتی با او به گفت‌وگو می‌نشینید، زمان از دست‌تان خارج می‌شود و دل‌تان نمی‌خواهد هم‌صحبتی با ایشان به پایان برسد. «حسن قاسمی» آن‌چنان خوش‌رو و با حوصله به سؤالات‌مان پاسخ داد که سپری‌شدن زمان را احساس نکردیم.

    کسی‌که از هفت‌سالگی و در مغازه پدری مشغول کار سخت و طاقت‌فرسای جعبه‌سازی بوده، آن‌چنان با شور و علاقه درباره این حرفه صحبت می‌کند که گویی تازه چند ماه است وارد این حرفه شده و جعبه‌سازی برایش بوی نو بودن می‌دهد!

    حسن قاسمی با وجود این‌که ۶۳ سال سن دارد، اما به‌سان یک جوان ۲۰ ساله از صحبت در مورد حرفه‌ مورد علاقه‌اش لذت می‌برد. شاید اصلی‌ترین صفت حسن قاسمی، قدرشناسی او باشد. او در طول گفت‌وگو با ما بارها و بارها از افراد مختلفی که از روز اول کار او در حرفه جعبه‌سازی کوچک‌ترین کمک‌ها را به او کرده بودند قدردانی و از آن‌ها یاد کرد. اما در اثنای گفت‌وگو، ویژه‌ترین سپاس خود را نثار همسرش کرد که در طول این سال‌‌ها بیشترین کمک‌ها را به او کرده است.

    برای دیدار با چهره ماندگار این شماره، به «جعبه‌سازی مسعود» واقع در خیابان ۱۵ خرداد رفتیم و گپ‌و‌گفتی صمیمانه با حسن قاسمی داشتیم. اینک شما را به مطالعه مشروح این گفت‌وگو دعوت می‌کنیم.

    حسن قاسمی

    بیشتر بخوانید: بازدید مدیرکل دفتر امور چاپ و نشر از صحافی سیدین

    شرح زندگی حسن قاسمی

    حسن قاسمی هستم، متولد سال ۱۳۲۱ در تهران، خیابان پهلوی سابق (ولی‌عصر) ولی شناسنامه‌ام صادره از تبریز است. هشت برادر و پنج خواهر دارم. پدرم کارخانه جعبه‌سازی (جعبه‌سازی سیدین) داشت که در منطقه سعدی و خیابان سه‌راه سعدی بود؛ درست روبه‌روی بازار آهنگرها. هر روز بعد از مدرسه پیش پدرم می‌رفتم و کار می‌کردم. یعنی از همان اوایل کار و درسم با هم تلفیق شد.

    پدرم کارخانه جعبه‌سازی داشت و کارش ساختن جعبه‌ بیسکوئیت‌های تابان و درخشان (از اولین بیسکوئیت‌های آن‌زمان) بود. شروع کارم از آن‌موقع بود؛ یعنی دوران دبستان. بعد از این‌که وارد دبیرستان امیرکبیر (در خیابان ناصرخسرو) شدم، پدرم هم هم‌زمان محل کارش را عوض کرده بود و به شمس‌العماره تغییر مکان داده بود. تا نهم دبیرستان (دیپلم سابق) درس خواندم و دیگر ادامه ندادم و تصمیم گرفتم که یا درس یا کار را انتخاب کنم و از این‌ دو راه، کارکردن را برگزیدم.

    بعد از اتمام درس، روبه‌روی میدان ارگ در کوچه منوچهرخانی زیر چلوکبابی ارگ، پدرم جایی را گرفته بود که من هم رسماً از همان‌جا شروع به کار کردم. صبح زود می‌آمدم و تا ۱۲ شب کار می‌کردم. سال ۴۲ به خدمت سربازی رفتم و بعد از اتمام سربازی، دوباره پیش پدرم برگشتم و حدوداً دو سال دیگر را هم آن‌جا گذراندم و پس از آن تصمیم به ازدواج گرفتم. آن‌موقع هم که ازدواج کردم هیچ‌چیز نداشتم. در سن ۲۴ سالگی بی هیچ مال و اموالی ازدواج کردم و بعد از آن‌ از کارگاه پدرم بیرون آمدم و کنار دست دایی‌ام مشغول‌به‌کار شدم.

    به‌هرحال بعد از چند وقت که در مغازه دایی‌ام مشغول بودم، انقلاب‌اسلامی پیروز شد و سال ۵۹ بود که این مکانی را که الآن در آن حضور داریم، برای خودم دست‌وپا کردم. واقعاً این را باید بگویم که انقلاب اسلامی ایران برای من برکت بود که توانستم این‌جا را بگیرم و مشغول‌به‌کار شوم. الآن حدود ۳۲ سال است که این‌جا فعالیت می‌کنم.

    ساده نمی‌شود از این‌ها گذشت. زحماتی که من و امثال بنده در این‌ سال‌ها کشیدیم، بی‌شمارند و پُر هستند از سختی‌ها و مشقت‌های فراوان. فقط با زحمت‌کشیدن به این‌جا رسیدیم. این حرف‌ها شاید برای جوان‌های امروزی چندان قابل‌ درک نباشد ولی باید قبول کرد که رسیدن به جایگاه بزرگان زحمت و سختی می‌طلبد. این‌که صبح‌ها زود بیدار شوی و به‌شدت کار کنی و ذهن و جسم‌ات را مشغول کنی و تا آخر شب زحمت بکشی، کار هرکسی نیست؛ ولی هرکس که این نحوه کردار و عمل را پیش بگیرد مطمئناً به جایی‌که مستحق آن است خواهد رسید.

    برای مثال می‌گویم که زمانی‌که بنده همسرم را به عقد خودم درآوردم، دوران نامزدی‌مان را هم کار می‌کردیم. دوران نامزدی‌ای که همه به تفریح و لذت می‌پردازند، برای ما پُر بود از خاطرات شیرینِ کاری. ساعت ۹ شب که می‌شد، همسرم را به کارگاه می‌آوردم و جعبه‌سازی می‌کردیم. من خط‌کشی می‌کردم و همسرم هم جمع می‌کرد. این‌هاست خاطرات شیرین زندگی‌مان؛ یعنی کارکردن آن هم با عشق و علاقه. واقعاً تفریح و سرگرمی‌مان کارکردن بود.

    اساس زندگی هر آدمی را فقط کار و زحمت و تلاش بنا می‌کند و خیلی ساده می‌توان گفت که هرکس که زحمت بکشد و به خودش سختی بدهد، به هرکجا که بخواهد می‌رسد ولی تنبلی و وقت‌گذرانی مطمئناً آینده‌ای ندارد.

    در همه اصناف و رشته‌های شغلی هم همین واقعیت‌ها مصداق دارد. در همین صنف صحاف‌ها، جعبه‌سازها و کارت‌سازها، پُر بودند از کسانی‌که نتوانستند کار کنند و از این شغل انصراف دادند، چراکه نمی‌توانستند از صبح تا آخر شب سعی و تلاش کنند و عرق بریزند، ولی از جوانی ما را عادت دادند به زحمت‌کشیدن و کارکردن و صبح زود از خواب پاشدن. همین‌ها باعث شد که الآن بتوانیم روی پای خودمان بایستیم و زندگی‌مان را هرطور که خواستیم درست کنیم.

    یادم هست که روزانه ۱۶۰۰ تا دوخت می‌زدیم، آن‌هم با دستگاه‌های دوخت پایی. پدرم هم با سخت‌گیری تمام بر کار ما نظارت و کنترل داشت و اگر کار ناقص تحویل می‌دادیم، می‌بایست خدا بهمان رحم می‌کرد! ولی الآن همه دستگاه‌ها اتوماتیک شده‌اند و کار یدی مثل قدیم‌ها دیگر معنا ندارد. آن‌زمان فقط یک دستگاه دوخت بود و یک خط‌کش.

    همه کارها را می‌بایست خودمان می‌کردیم. باربری وجود نداشت. مجبور بودیم زمان کار و سفارش‌گرفتن، حدود ۲ تُن کارتن و مقوا را چندین و چندبار جابه‌جا کنیم و تا ساعت ۱۲ شب کار ‌کنیم. آن‌زمان روی جعبه‌ها، چاپ انجام نمی‌شد و ما مجبور بودیم کاغذ کادو تهیه کنیم و خودمان دور کارتن و جعبه را (مثل جعبه‌های فانتزی الآن) به‌خاطر مشتری، بپوشانیم. یا مثلاً خودمان بدون کمک ابزار یا ماشین خاصی و فقط با استفاده از دست، مقوا درست می‌کردیم و کاغذها را روی هم چسب می‌‌زدیم تا نیازمان را رفع کنیم. این‌ها فقط قسمت کوچکی از کارها و فعالیت‌های آن زمان ماست.

    ناگفته نماند که همسرم نقش زیادی در پیشرفتم داشت و پشتوانه‌ای محکم و استواری بود که واقعاً بدون او امکان پیشرفت و حرکت رو به جلو وجود نداشت. جوان‌ها این را بدانند که همسر خوب و دلسوز بهترین کسی است که می‌تواند راه و روش زندگی درست را به مرد بیاموزد.

    به‌جز پدرم، آقایان کی‌منش، حاج‌حسن بصیر خدابیامرز و آقای اسلامی (دایی خودم) از قدیمی‌های جعبه‌ساز و کارتن‌ساز بودند که نزدیک به هم، راسته و صنف جعبه‌سازی‌شان را تشکیل داده بودند.

    حسن قاسمیحضور در اتحادیه

    من، حدود ۸ سال جزو هیأت‌مدیره و سیزده سال نماینده دائمی صنف‌مان بودم و تمام سعی و تلاشم بر این بود که مشکلات و معضلات کارتن‌سازان و جعبه‌سازان، به‌ویژه عدم آشنایی مسئولان و عامه با این حرفه بود را برطرف کنم. درست است که کارتن‌سازها و جعبه‌سازها را زیرمجموعه صنف‌ صحاف قرار می‌دهند، ولی به‌جرأت می‌توانم بگویم که کسی خبری از سازوکار جعبه‌سازها ندارد.

    معتقدم که باید عرصه چاپ (و نه صنعت چاپ) شکافته شود و مسئولان اتحادیه‌ها و انجمن‌ها به مشکلات و موانعی که پیش‌روی این اصناف‌ است، بیشتر توجه کنند؛ چراکه الآن وضعیت صنفی مثل جعبه‌سازان به‌شدت نابه‌سامان است.

    چرا باید چاپ، که زیرمجموعه خدمات قرار می‌گیرد، این‌چنین مهم و ارزشمند تلقی شود در حالی‌که صنفی مثل جعبه‌سازی مهجور مانده است؟ کار کارتن‌سازی و جعبه‌سازی است که تولیدی محسوب می‌شود و باید توجه به آن بیشتر باشد ولی متأسفانه این‌جا همه‌چیز برعکس است و اتحادیه‌ها همه به چاپ پرداخته‌اند و جعبه‌سازی و کارتن‌سازی به گرداب بی‌حساب‌وکتابی فرو رفته‌اند.

    کالاها و تولیدات جعبه‌سازان در حالی‌که اصلاً به تحریم‌ها و نوسانات ارز و این‌ها ارتباطی ندارد، چرا باید در عرض سه‌ماه دچار تورم سه‌برابری شوند؟ مقوا و کارتنی‌ که بازیافتی است، چرا باید دچار گرانی شود؟ این‌جا معلوم می‌شود که حساب‌و‌کتابی در این صنف وجود ندارد و هیچ‌کس هم جواب‌گوی این وضعیت بغرنج نیست.

    وضعیت طوری شده است که الآن بیشتر کارها و سودها و درآمدها کاذب شده‌اند و این درآمد و سود کاذب، قناعت را از بین برده است و همه به این درآمدهای کاذب‌ دل بسته‌اند. منِ‍ نوعی که با سود ۷ درصدی در حال کارکردن هستم، چرا باید مالیات و دارایی و مشاغل را چندین‌برابر پرداخت کنم.

    وقتی به مسئولان مالیاتی و دارایی می‌گویم که درآمد امسال بنده آن‌قدر نیست که شما بخواهید این میزان مالیات و دارایی از من بگیرید، جواب می‌شنوم که اگر نمی‌توانی پس تعطیل کن! چرا باید با تولیدکننده‌ای مثل من که پنجاه‌سال در این حرفه‌ زحمت کشیده است، این‌طور رفتار شود. تابه‌حال نشده است که اتحادیه یک‌بار ما را دعوت کند و از ما بپرسد که اصلاً مشکلات شما چیست؟ چرا بررسی نمی‌کنند کارهای ما را؟ نه نظارتی، نه کنترلی و نه حساب‌وکتابی.

    وضعیت به‌قدری نابه‌سامان شده است که باربرها هم بدون هیچ ضوابطی و هیچ قوانینی وارد صنف ما شده‌اند. من حتی کسانی‌ را می‌شناسم که ۳۰ سال است که بدون مجوز، بدون مالیات، بدون دارایی، بدون بیمه و بدون هیچ هزینه‌ای در حال کسب‌وکار و درآمدزایی هستند.

    علت اصلی‌اش هم این است که حلال و حرام و اعتقادات و ارزش‌هایی که قبلاً وجود داشته‌اند، الآن از بین رفته‌اند؟ اعتماد بین انسان‌های جامعه‌مان از بین رفته است و دیگر هیچ پای‌بندی اخلاقی‌ای وجود ندارد.

     

    خاطـرات

    خاطرات تلخ و شیرین من همه به دوران کار و مربوط به شغل و حرفه‌ام است. بزرگ‌ترین، زیباترین و تلخ‌ترین خاطراتم، مربوط به زمان ورودم به این‌کار است. مثلاً زمانی‌که می‌خواستم برای اولین‌بار صاحبخانه بشوم، دایی‌ام به من ۳۰ هزار تومان پول قرض داد که خانه بخرم.

    مجبور شدم ۵۰ هزار تومان هم وام کارگری بگیرم و در کنارش ۵۰ هزار تومان دیگر هم از یکی از دوستان قرض کنم و خانه‌ای بخرم و مستقل شوم. همه‌اش هم به‌دلیل‌ این‌که آن‌زمان اعتماد وجود داشت. مردم‌داری شرط بود. انسان‌ها و افراد با هم روابط مناسبی داشتند. خدا را شکر که من و همسرم هم زحمات زیادی کشیدیم تا بتوانیم سربلند زندگی کنیم و نیازمند کسی نباشیم.

    یا مثلاً زمانی‌که پیش پدرم مشغول‌‌به‌کار شده بودم و به‌خاطر این‌که کارم را خوب انجام می‌دادم و در کارم پیشرفت داشتم و خانه و ماشینی خریده بودم و درحال پیشرفت بودم، اطرافیانم چشم دیدنم را نداشتند. برای همین هم یک‌روز پدرم به من گفت: «حسن؛ باید از این‌جا بروی!» در حالی‌که من آن‌جا را کامل از پدرم اجاره کرده بودم و حتی کار مشتریان ایشان را هم رایگان انجام می‌دادم، باز هم رویشان را زمین نیانداختم و بیرون رفتم و جایم را به برادرم دادم. به همین‌دلیل، مجبور شدم پیش دایی‌ام بروم.

    کنار دایی‌ام چه‌کارها که نکردم و به‌جز جعبه‌سازی، باربری و بنایی هم می‌کردم. فقط به این‌خاطر ‌که زیر دِین کسی نباشم. کم‌کم کارم که رونق گرفت و اطرافیان پیشرفت کار و درآمدم را دیده بودند، باز هم مرا جواب کردند و از آن‌جا هم بیرون آمدم. درست همان زمان انقلاب شد که باعث شد تا چندسالی هم بیکاری بکشم. بعد از همه این گرفتاری‌ها و زحمات، خدا این‌جا را به من رساند و این‌‌جا را خریدم. فهمیدم که این‌ها همه حکمت خداست و بعد از هر سختی مطمئناً آسانی هست.

    الآن که فکر می‌کنم، می‌بینم که اگر این اتفاق‌ها نمی‌افتاد الآن من هم هنوز شاید همان کارگر ساده جعبه‌سازی بودم و درجا می‌زدم و پیشرفت نمی‌کردم. ولی این فشارها و این مشکلات باعث شد که قوی‌تر شوم و راه پیشرفت و توسعه کارم باز شود.

    حرف آخر

    از بچگی به ما گفته بودند که از هر دستی که بدهی از همان دست هم می‌گیری. این اصل را همیشه و در همه‌جا، به همه‌کس گوشزد می‌کنم؛ مخصوصاً به جوان‌ها می‌گویم که یادشان باشد که از هر دست که بدهید از همان دست هم خواهید گرفت. چه خوب است که همیشه و در همه‌حال دست آدم و روی آدم باز و گشاده باشد. هیچ‌وقت نباید فکر کرد که اگر چیزی از دست‌ رفت، دیگر‌ برنمی‌گردد.

    خدا گر ببندد در رحمتی          ز رحمت گشاید در دیگری

    منتشر شده در شماره ۹۹ نشریه چاپ و نشر- اسفندماه ۱۳۹۱

    مقاله قبلیبررسی مهمترین انتظارات مشتریان از برندها در سال ۲۰۲۴
    مقاله بعدیپیام تسلیت مدیرعامل تعاونی لیتوگرافان در پی حادثه تروریستی کرمان

    یک پاسخ بدهید

    لطفا نظر خود را وارد کنید
    لطفا نام خود را اینجا وارد کنید
    این سایت توسط reCAPTCHA و گوگل محافظت می‌شود حریم خصوصی و شرایط استفاده از خدمات اعمال.

    The reCAPTCHA verification period has expired. Please reload the page.