بیژن درویش کجوری؛ همیشه استاد
علم و دانش وارد هر حوزه و هر بخشی که شود، نهتنها باعث پیشرفت و توسعه همهجانبه در آن بخش بلکه موجب نوآوریها و ابتکارات نوینی میشود و افقهای جدیدی را فراراه ما قرار میدهد. صنعت چاپ با عمری نزدیک به ۲۰۰ سال، فراز و نشیبهای زیادی را تجربه کرده است. در همین مدت بودهاند والامردانی که علم و دانش را جایگزین تجارب کرده و توانستهاند فعالان صنعت چاپ را با ابعاد جدیدی که کمتر کسی از آن خبر داشته، آشنا سازند. «بیژن درویشکجوری» از همین افراد است. استاد فرزانهای که همیشه و در همهحال دنبال تزریق دانش و علوم روز به صنعت چاپ بوده و هست.
استادی که نهتنها پایهگذار رشته چاپ در هنرستان امام صادق (ع) بوده، بلکه تدریس و تعلیماش در این هنرستان (فعالیتی که تا به امروز ادامهدار بوده است) خیل عظیمی از دانشجویان و علاقهمندان این رشته را روانه صنعت کهنسال چاپ کرده است.
بیشتر بخوانید: هنرستان امام صادق (ع)؛ مهد آموزش چاپ ایران
بنیانگذاری دورههای کاردانی، کارشناسی و کارشناسیارشد (که در حال انجام است) و پیگیری روند علمگرایی در صنعت چاپی که همیشه بهطور سنتی و پدر و پسری سالیان سال به کار خود ادامه داده است، چنان ارزشمند است که بهانهای شد تا با استاد درویش گفتوگویی ترتیب دهیم و با ریز و درشت فعالیتهای این بزرگمرد فرهیخته بیشتر آشنا شویم. باشد که بتوانیم از این گفتهها و از این تجربیات گرانقدر، بهره وافر ببریم.
شرح زندگی بیژن درویش کجوری
بیژن درویش کجوری هستم، متولد تهران، در سال ۱۳۱۴. دوران دبیرستان را در مدرسه بهمن در خیابان ژاله (سابق) گذراندم و تا کلاس نهم متوسطه در دبیرستان شاهرضا (سابق) در خیابان هدایت به تحصیل مشغول بودم.
بعد از این مدت، والدینم تصمیم گرفتند که مرا برای ادامه تحصیل و کسب مدرک دیپلم و تحصیل در رشته طبّ و پزشکی به اتریش بفرستند. سال ۱۹۵۴ و در سن ۱۶ سالگی وارد وین شدم و دیپلم متوسطهام را در آنجا اخذ کردم.
پدر و مادرم مشتاق بودند که من در رشته پزشکی ادامه تحصیل دهم و من نیز چنین هدفی داشتم ولی در همان زمان تحصیل با یکی از گرافیستهای دانشکده هنر وین آشنا شدم و ایشان مرا با کار و حرفه خود و دانشکده هنر آشنا کرد. دانشکدهای که چاپ، هنرهای تجسمی، عکاسی و رشتههای هنری را بهمدت ۱۵۰ سال تدریس میکرد. قدمتی در حدود ۱۵۰ سال مرا به خود جذب کرد و تصمیم گرفتم که وارد رشته چاپ شوم.
با پدر و مادرم مشورت کردم و ایشان هم با دکتر قریب که یکی از اقواممان بودند، صحبت کردند. جالب اینجا بود که ایشان گفتند: «بهترین کاری که بیژن میتواند بکند، همین است!» اینطور شد که سرنوشتم با چاپ وارد مسیر جدیدی شد.
سهسال در این رشته تحصیل کردم و مدرک لیسانس چاپ را اخذ کردم. برای اخذ مدرک لیسانس، میبایست بهمدت یکسال مشغول به کارآموزی در چاپخانهای بهنام اِلبهمول (Elbmul) میشدم. نحوه اخذ مدرک در دانشکده بدینگونه بود که میبایست حتماً یکسال کارورزی انجام میشد تا به دانشجو مدرک داده شود.
بعد از لیسانس تصمیم گرفتم تا تحصیلات عالیهام (کارشناسیارشد) را در رشته کارگردانی تئاتر ادامه بدهم ولی شرط اصلی ادامه تحصیل در این رشته، این بود که متقاضیان حتماً میبایست به یکی از دستگاهها و آلات موسیقی آشنایی و تخصص داشته و در کنارش، تُن صدای قابلقبولی نیز میداشتند.
در رابطه با آزمون صدا، تُن صدایم را پسندیدند ولی بهدلیل اینکه نواختن آلات موسیقایی را بلد نبودم، نتوانستم جذب این رشته شوم. بدینگونه بود که سال ۱۹۵۹ وارد مونیخ آلمان شدم و به دانشگاه چاپ مونیخ که بزرگترین دانشگاه چاپ آنزمان بود، وارد شدم و چون تحصیلاتم مرتبط با رشته مذکور بود، بدون امتحان و کنکور جذب شدم.
حدود سال ۱۹۶۳ بود که مدرک فوقلیسانسم را در رشته اقتصاد و مدیریت چاپ اخذ کردم و بعد از اتمام تحصیلاتم وارد یکی از بزرگترین مؤسسات چاپ و صحافی آنجا بهنام Oldenburg شدم و بهعنوان سفارشگیرنده، محاسبهکننده و قیمتگذار مشغولبهکار شدم.
تقریباً بهنوعی مسئولیت مدیریت اجرایی بر عهدهام بود. حدود دو سال آنجا مشغول بودم تا اینکه نامهای از وزارت فرهنگ اتریش به من ابلاغ شد که در آن آمده بود که چون کشورهای ایران و اتریش تفاهمنامهای امضا کرده بودند و طی آن، بنا بود تا کشور اتریش در رشته چاپ در هنرستان فنیحرفهای رضا پهلوی سابق سرمایهگذاری کند و بهنوعی کمککننده و همکاریکننده باشد.
همه اینها هم بهخاطر رئیسجمهور آنزمانِ اتریش بود، چون ایشان شغل و پیشهشان حروفچینی بود و حرفه چاپ برایش ارزشمند و مهم تلقی میشد، لذا سعی بر آن داشت که نهتنها این رشته را گسترش و تعمیق دهد بلکه آنرا به کشورهای دیگر نیز منتقل کرده و باعث پیشرفت و توسعه دوجانبه گردد.
بنا بود که یک فرد اتریشی بهعنوان استاد و یک فرد ایرانی هم بهعنوان رئیس بخش و مترجم در هر رشته هر درس حضور داشته باشند تا بتوانند از کمک یکدیگر بهنحو احسن در رشتههای مختلف مثل برق، مکانیک، چاپ و… استفاده کنند.
بدینطریق، سال ۴۴-۱۳۴۳ وارد ایران شدم و درست صبح روز بعد از ورود، خودم را به هنرستان مذکور معرفی کردم و صحبتهایی در خصوص کار و نحوه فعالیت و مسائلی از این قبیل داشتیم؛ مثلاً اینکه گفتم که حقوقم در آلمان و چاپخانه مونیخ، چیزی در حدود ۲۰۰۰ مارک (معادل ۴۰۰۰ تومان) بود و الآن هم مبلغ درخواستی حقوقم همین مقدار است و به من جواب دادند که چون هنرستان بودجه محدودی دارد و قادر به پرداخت چنین هزینههایی نیست، پس شما بهعنوان معاون فنی چاپخانه افست (که هنرستان زیرمجموعه و متعلق به همان چاپخانه بود) استخدام میشوید و هزینههایتان را از آنجا دریافت خواهید کرد.
جالب بود که رئیس ایرانی هنرستان، یکی از اقوام دکتر قریب بود و رئیس اتریشیاش هم فردی بهنام مولر بود. دلیل اصلی اینکه مرا به آنجا فراخواندند این بود که من، ایرانی بودم و به زبان آلمانی نیز تسلط داشتم و در کنار اینها، تخصصم نیز مربوط به چاپ میشد.
هنرستان تا آنزمان رشته چاپ نداشت و کتاب، استاد و حتی برنامهریزی صحیحی برای آن انجام نگرفته بود و قرار بود که من بههمراه آقای کِرِن که حروفچین بودند، از پایه و اساس رشته چاپ هنرستان را پایهگذاری کنیم.
چون هنرستان مذکور متعلق به سازمانی بود بهنام سازمان خدمات اجتماعی، به دانشآموزان بیبضاعت و مستضعف و مستمندان بیشتر گرایش نشان میداد و علاوهبر تحصیلشان، غذا و لباس نیز در اختیار دانشجویان و دانشآموزان قرار میداد.
برنامهریزی درسی و تحلیل واحدهای رشته چاپ را انجام میدادم و برای جذب محصل در این رشته – چون سال اولی بود که رشته معرفی میشد و کسی چیزی از آن نمیدانست – مجبور شدیم تا از مدیر گروهها و رؤسای دیگر رشتههای هنرستان درخواست کنیم تا حد نیازشان محصل جذب کنند و پس از تکمیل ظرفیت، محصلهای مازادشان را در اختیار ما قرار دهند. سال اول را با ۳۰ نفر دانشآموز آغاز کردیم و تصمیم گرفته بودیم که بعد از چهار سال، مدرکی بهعنوان تکنسین در رشتههای فتولیتوگرافی، فرآیند چاپ افست و لترپرس و صحافی توسط سازمان فنیحرفهای آموزشوپرورش به این افراد ارائه دهیم.
چیزی که خیلی برایم مهم بود، این بود که بتوانم مانند کشورهای اروپایی علم را با صنعت و تئوری را با کار عملی ترکیب کنم؛ تا هم از نظر تجربی و هم از نظر عملی، محصلان و دانشآموزانمان قدرت و انگیزه و توان کاریشان افزاش پیدا کند؛ چون تا این دو مفهوم کنار هم قرار نگیرند و مکمل هم نباشند، هیچ کاری قابلیتهایش کامل نخواهد شد و ظرفیتهایی مغفولش پر نخواهند شد.
این همجواری و تلفیق هنوز که هنوز است بعد از چیزی در حدود ۵۰ سال، همچنان در این هنرستان که به هنرستان امامصادق(ع) تغییر نام داده است، ادامه دارد و دانشآموزان سه روز در هفته را به یادگیری کارهای عملی در محیط کاری میپردازند. کارهایی که برای پیشرفت و توسعه رشته چاپ در آن هنرستان انجام دادیم، همچنان منحصربهفرد و تکرارنشدنیاند.
مثلاً چند فارغالتحصیل را بهمدت دو سال و برای گذراندن تحصیلات عالیهشان، با هزینه کشور اتریش به وین میفرستادیم و بعد از این مدت، آنها را در هنرستان بهعنوان هنرآموز یا در مسئولیتهای مرتبط دیگر، استخدام میکردیم.
هنرستان که کمکم پا گرفت، اتریشیهای هر رشته خارج شدند و جایشان را به هنرآموزان متخصصی که بورسیهشان کرده بودیم، دادند؛ ولی همچنان مدیریت هنرستان با اتریشیها بود که این مسئولیت را هم به هنرآموزان پیشنهاد دادیم و خودمان هم بهعنوان ناظر و پیشنهاددهنده حضور داشتیم. ولی مشکلی که در همه ایرانیان هنوز هم وجود دارد، آنموقع هم وجود داشت و آنهم عدم همکاری و فعالیت گروهی است.
قرار بود که ماهانه فردی از یکی از هنرآموزان مسئول شعبههای مختلف، سرپرستی را بر عهده بگیرد که هر ماه درگیریها و اختلافاتی پیش میآمد و ما هم بهناچار برای حلوفصل این مناقشات پادرمیانی میکردیم تا اینکه به آقای مولر گفتم که یکنفر را برای سرپرستی از کشور اتریش پیشنهاد بدهند. پس از معرفی آن شخص، بهمدت سهسال او را بهعنوان سرپرست چاپ منصوب کردیم تا اینکه انقلاباسلامی پیروز شد و خارجیها همگی از کشور خارج شدند و بعد از آنهم، هشتسال دفاعمقدس پیش آمد ولی بهخاطر اینکه بخش آموزشی و فعالیتهای هنرستان روی غلتک افتاده بود، مشکل حادّی متوجه بخش چاپ و هنرستان نبود.
سال ۱۳۶۸ متوجه شدیم که کتاب بهخصوص و تخصصیای برای محصلان رشته چاپ وجود ندارد و برای اولینبار کتاب «تئوری چاپ» را در چهار جلد برای این رشته نوشتم و پس از تصویب، منتشر کردم. در آن کتاب، حسابهای فنی که شامل محاسبات اقتصادی و هزینهای چاپخانهها بهصورت فرمول و ریاضیوار بود، قرار داده بودم. این را در اختیار محصلان قرار دادیم که اخیراً چاپ هم شده است.
در حالحاضر بهعنوان برنامهریز، مشاور و پژوهشگر سازمان فنی و حرفهای کشور و همینطور عضو گروه برنامهریزی سازمان پژوهش وزارت آموزشوپرورش مشغول هستم و اخیراً در حال برنامهنویسی برای درس رشته مدیریت چاپونشر در مقطع کارشناسیارشد هستم که منتظریم تا دانشگاههای علاقهمند به این رشته درخواستشان را ارائه کنند تا بتوانیم این رشته را در این مقطع هم فعال و ارائه کنیم.
بعد از حدود ۸ سال که بهعنوان مشاور، مدیر، معاون فنی و برنامهریز و کلی سمت دیگر در مؤسسه افست مشغول بودم، از آنجا بیرون آمدم و دلیلش هم اختلافاتی بود که با مدیرعامل وقت داشتم و حق و حقوق کارمندان را با کلی اغماض پرداخت میکرد و من همیشه از این موضوع شاکی بودم و لذا از شرکت افست بیرون آمدم.
دکتر نهاوندی، رئیس وقت دانشگاه تهران، صبح همان روز پیغامی داده بودند که کارگران چاپخانه انتشارات دانشگاه تهران در امیرآباد اعتصاب کردهاند و از من خواستند که برای سرکشی و نظارت اینکه درخواست کارگران چیست، به محل حادثه بروم. من هم قبول کردم و با سؤال و جواب و بررسیهایی که کردم متوجه شدم که مشکل کارگران حروفچین این است که بهجای ۸ صفحه، پول ۶ صفحه را میگیرند ولی تولید روزانه همان مقدار است. فهمیدم که دستگاهی که با آن حروف میچینند، حروف ماشین مونوتایپ است و پایه حروف را ریزتر از پایه حروف زر میریزند و ۶ صفحه ۶۷ حرفی را بهجای ۸ صفحه ۵۷ حرفی کار میکنند و کسی هم متوجه این قضیه نبود.
با کارگران چاپخانه صحبت کردم و گفتم که نامهای بنویسید به رئیس دانشگاه و این مسأله را قید کنید و همینطور قیمت و هزینه ۲ صفحه اختلاف را در این ۲۵ سال کارکرد، محاسبه کرده بودم، تحویل مسئولان دادم.
دکتر نهاوندی هم چون آدم درست و صالحی بود، وقتی مسأله را فهمیدند، گفتند چون شما بانی اینکار بودی، من چک را به نام شما میکشم و شما به کارگران بدهید. من هم چک را که مبلغی حدود ۱۲ میلیون تومان بود و آنزمان پول زیادی به حساب میآمد، به کارگران دادم و در حضور خودشان این پول را تقسیم و تعیین کردیم و در آخر هم آنها دعایی به جان بنده حقیر کردند.
نامهای هم به نهاوندی نوشتم و گفتم که وقتی کار را بهدست کاردان نسپرید و فردی که تخصص اینکارها را ندارد مسئول بگمارید، این مشکلات طبیعی است که پیش بیاید. این مشکلات را مدیر باید حل کند، نه من که مسئولیتی ندارم.
این نامه را که به دستشان رساندم، کلی درخواست و خواهش کردند که بیا و این مدیریت را به عهده بگیر و مسئولیت انتشارات را بهدست بگیر، که قبول نکردم.
راهاندازی چاپ کتیبه
همیشه در این فکر بودم که چاپخانهای برای خودم راه بیاندازم و در کار چاپی نیز فعالیت داشته باشم. بنابراین چاپخانهای در محل پیچشمیران پیدا کردیم و آنرا مناسب دیدم، پس آنجا را بهدست گرفتم و برنامهریزی منطقی و عملی برای چاپخانه انجام دادم. تصمیم داشتم که فقط کتاب چاپ کنم، پس بر آن شدم که دستگاههایی را که مورد نیاز اینکار است، نصب کنم و برای این هدف، وسایل چاپ و صحافیام را خریداری کنم.
برای بخش آمادهسازی، چاپخانه را با دوربین و کلیشهساز و فیلم تجهیز کردم و یک دستگاه نایلون پرینت و یک ماشین کلیشهسازی وارد کردم؛ ماشینی که با مواد پلیمری کار میکرد و نحوه کارش هم با نور UV بود، بهطوریکه با نور حساس میشد و با آب و الکل کار کلیشهسازی را انجام میداد. در ادامه کار، یک دستگاه افست ۵/۴ ورقی تکرنگ از سوئیس وارد کردم بهنام کلرومتال و در کنارش، دستگاههایی دیگر را فقط بر حسب نیازمان میخریدم و نصب میکردم و بر اساس هدفی که داشتم، یعنی چاپ کتاب، چاپخانه را تجهیز کردم.
کارهایی که تقریباً هیچکس قادر به انجام آنها نبود، به چاپخانه ما میآمد و ما بودیم که هر سفارشی را روبهراه میکردیم و هر کاری که «نشد» بود، میگفتند: «مهندس درویش میتواند!»
برای مثال قالبهایی ۷۰×۱۰۰ برای مؤسسه افست میزدیم که خودشان هم توانایی انجامش را نداشتند. کتابهای دانشگاه ملی و کتابفروشیها و تقریباً نیمی از کتابهای سالهای ۵۲ تا ۵۸ را اگر خوب نگاه کنید، میبینید که با نام چاپ کتیبه به چاپ رسیدهاند. حتی دستگاهی وارد کردم که علاوهبر تازدن، چسب هم میزد؛ یعنی بعد از تای آخر، چسب میزد، بهطوریکه از هم جدا نشود.
در واقع فتولیتوگرافی، کلیشهسازی، چاپ و صحافی را با هم انجام میدادیم، بهطوریکه اتحادیه لیتوگرافان شکایت ما را به وزارت ارشاد کردند و خدا رحمت کند مرحوم مشیری را – که آنموقع مدیرکل چاپونشر وزارت بودند – که ما را احضار کردند و گفتند که از شما شکایت شده است. من هم که جریان را میدانستم، کلیشه نایلونیام را با خودم برده بودم.
رئیس اتحادیه لیتوگرافان هم آنجا بود. از من پرسیدند که چرا شما کلیشه میسازید و اینکار ممنوع است و حق ندارید کلیشه بسازید و از این حرفها. من هم در جوابشان گفتم که ما کلیشههای فلزیمان را به شما سفارش میدهیم و در آینده هم سفارش خواهیم داد؛ ولی کلیشهای که ما میسازیم، پلاستیکی و نایلونی است و فقط مختص خودمان است که نه به کار کسی میآید و نه شما قادر به تهیه آن هستید. مرحوم مشیری وقتی مدرک و مستدلات مرا دیدند، حق را به من دادند و کلی از کارهایم حیرتزده شدند و یادم هست که گفتند: «مدرک تحصیلی و دانشی که مهندس درویش دارند، هیچکس ندارد.»
بعد از پیروزی انقلاب ارزش مدیریت چاپ و چاپخانه از بین رفت، چون به هرکس که درخواست میداد، مجوز احداث و فعالیت چاپخانه میدادند. من هم چاپخانه را رها کردم و آنرا فروختم و تصمیم گرفتم که کارهای پژوهشی و آموزشی را ادامه دهم و به همان کار برنامهریزی درسی بپردازم.
بر آن شدم که برنامههای فوقدیپلم آموزشی را بنویسم و برنامهریزی کنم که بتوانیم رشته چاپ را بهصورت آکادمیک و علمی به علاقهمندان و این فن شریف آموزش دهیم و باید طوری عمل کنیم که هرکس که حتی آشنایی هم با چاپ ندارد، جذب آن شود. پس از آن به فکر طراحی و تصویب دوره کارشناسی چاپ افتادم و آنرا نیز آماده کردم و برای آن به دفاع پرداختم.
کارهای دیگری هم برای پیشرفت و تکمیل و توسعه رشته چاپ در ایران انجام دادم؛ مثلاً اینکه با الگوبرداری از سیستم اروپاییها که قبل از تحویل مدرک تحصیلی به دانشجوهایشان، ابتدا انگشتنگاری انجام میدهند تا سوءسابقهای نداشته باشند، چون واقعاً چاپ حرفهای است که جزو مشاغل امنیتی است و نظارت و کنترل بر آن الزامی است. حتی از کارگران و کارمندانی هم که کار چاپی میخواهند انجام دهند نیز میبایست مصاحبهها و گزینشهای لازم صورت بگیرد تا از مشکلات و معضلات مرتبط جلوگیری شود. چنین طرحهایی را که کم هم نبودند را پیاده و تصویب کردم.
ازدواج
زندگی من در خارج از کشور پا گرفت و حدود ۱۶ سال خارج از ایران بودم. دست تقدیر هم این بود که همسرم را از خارج از کشور انتخاب کنم. امتیازات و مزایایی که محصلها و دانشجویان در خارج از کشور و مخصوصاً اروپا داشتند، چنان موقعیت ممتاز و فوقالعادهای برایمان بهوجود آورده بود که زندگیمان را آسان و هدفمند میکرد.
دانشجویان و محصلان در اتریش و آلمان چون پاسپورت دانشجویی داشتند، در هر زمینهای از ۵۰ درصد تخفیف برخوردار بودند و ارزش پول آنزمان ایران هم بهقدری بود که یک ایرانی میتوانست با آن شرایط کاملاً شاهانه زندگی کند. بهطور کلی خرج زندگیمان کم بود و هزینههایمان کاملاً قابل رفع بود؛ به همیندلیل مشکل خاصی نداشتیم و فقط بهدنبال کسب علم و دانشمان بودیم و به چیز دیگری فکر نمیکردیم. برای همین ازدواج اولم را در خارج از کشور انجام دادم و با همسرم که در آلمان آشنا شده بودم، ازدواج کردم. ولی متأسفانه ۸ سال بعد وقتی که وارد ایران شده بودیم، بهدلیل بیماریای که داشتند به رحمت ایزدی پیوستند.
با همسر دوّمم اتفاقی آشنا شدم. ایشان مدرک لیسانس زبانانگلیسی دارند و بهخاطر تفاهم و علاقهای که بینمان وجود داشت، در سن ۴۰ سالگی تجدید فراش کردم و خوشبختانه با خوبی و خوشی با هم زندگی میکنیم. این ازدواج ثمره دیگری هم داشت و آنهم فرزندی بود که الآن در امریکا در رشته الکترونیک که فوقلیسانس آنرا دارد، مشغول است.
خوشبختانه از تجربیات تربیتیای که پدر و مادرم برای من به یادگار گذاشتند، استفاده کردم و آنها را در مورد فرزندم هم بهکار بردم. مثلاً به پسرم وقتی درسش تمام شد، گفتم که میبایست کاری برای خودت دستوپا کنی؛ نه بهخاطر کسب درآمد و پول بلکه به این دلیل که تا علم و عمل با هم تلفیق نشوند، به جایی نخواهی رسید. که خوشبختانه نتیجهاش، قابلقبول و رضایتبخش بود؛ هم برای خودش و هم برای ما.
بیشتر بخوانید: یادبود بیژن درویش کجوری در اتحادیه چاپخانه داران تهران برگزار شد
سخن آخر…
زیباترین خاطرههایم این است که دانشجویانی که تربیت کردهام، وقتی هنوز که هنوز است بعد از چندینسال مرا میبینند، بهخاطر من از ماشینشان پیاده میشوند و با روی خوش و گرم مرا گرامی میدارند؛ که انگیزهام را دوچندان میکنند. اینها باعث میشود تا آدمی، نتیجه کارش را مثمر ثمر ببیند و خوشحال شود از کاری که انجام داده و باعث تغییر سرنوشت جوانان شده است.
یادم هست که روزی در خیابان در حال قدمزدن بودم که ناگهان دیدم یک ماشین آخرینسیستم جلوی پایم ترمز کرد و مردی از آن پیاده شد و بغلم کرد و گفت: استاد! من دانشجوی سالهای دور شما هستم و شما کاری با من کردید که زندگیام را تغییر داد. گفتم چهکاری؟ گفت که نمره پایینی که در یک درس به من دادید، باعث شد که من آن درس را قبول نشوم و بیشتر تلاش کنم و این تلاش باعث موفقیتام شده است.
همه اینها ثمره نیت خیر است. من هیچ چشمداشتی به مال دنیا ندارم و هدفم را والاتر از آن میدانم و نتایجش را هم هر روز میبینم.
حرف آخرم هم در رابطه با چاپ است و آن این است که در برنامهریزیها و تدریسهایی که کردهام، همیشه گفتهام که چاپ یک «فراصنعت» است و نیاز به طراحی، نیاز به ابزارهای دیجیتال و نیاز به علوم تجربی و علوم شیمیایی و… در سراسر بطن و وجود چاپ بوده، هست و خواهد بود، چون چاپ جنبههای زیادی دارد و فنون زیادی میطلبد که هرکدام نیز با رشتهای خاصتر در ارتباط مداوم است. این ابعاد گوناگون مزیتهایی دارد که توجه و حمایت کامل از آنها باعث خواهد شد تا به بهترین نحو از آن استفاده ببریم.
مثلاً کسیکه به ادبیات علاقه دارد یا حتی مدرکی در اینخصوص دارد، میتواند بهعنوان حروفچین و ویراستار چاپی به کار جذب شود یا آموزش تکمیلی چاپیاش را در این قسمتها فرابگیرد. یا کسیکه علوم شیمیایی و آزمایشگاهی میداند، میتواند در قسمتهای شیمیایی و مواد اولیه و مرکب دستگاههای چاپ، کاغذ و… مثمر ثمر واقع شود.
همه اینها نیازمند برنامهریزیهای دقیق و هدفمند و اصولی است که بتوان این بخشها را طوری فعال کرد که بتوان تمام نیازها و ابعاد گوناگون این صنعت شریف و عظیم را پوشش داد. هرکس با هر علاقهای میتواند گوشهای از کار چاپ را بگیرد و آنرا کاملتر کند و با قابلیتهایی که وجود دارد به متخصص آن بخش تبدیل شود.
گزارش چهره ماندگار این شماره گفت و گو با بیژن درویش کجوری نیز به پایان رسید و حرفها و خاطرات بزرگمرد دیگری از اهالی چاپ را با هم خواندیم. امید است که بیان سرگذشت زندگی و فعالیتهای این پیشکسوتان نیکوسرشت، روشنیبخش راه، روش و منش همه فعالان صنعت چاپ باشد.
منتشر شده در شماره ۹۷ نشریه چاپ و نشر- بهمن ماه ۱۳۹۱