محمد عربستانی؛ مرد پرتلاش چاپ

    مرور عمر رفته بر چاپ در گفت و گو با محمد عربستانی

    0
    320
    محمد عربستانی

    برگزاری اولین نمایشگاه چاپ قم بهانه خوبی بود تا ما به سراغ یکی از پیشکسوتان چاپ (محمد عربستانی) در این استان برویم و از نزدیک با خاطرات و تجربیات زندگی او آشنا شویم.

    مردی که امروز بسیاری از پیشرفت های این صنعت در استان قم مدیون کارهای گذشته او است. به حسابگر بودن معروف است؛ و همه از حسابگریش می گویند. خودش می گوید مدتی به گیوه دوزی مشغول بوده و مدتی نیز در خواروبارفروشی، اما سرانجام دست تقدیر او را به چاپ کشانده است. در سال ۱۳۶۲ برای اولین بار اتحادیه چاپخانه‌داران قم را تاسیس و در نهایت طرح تاسیس شهرک چاپ و نشر در این استان را مطرح کرده است. او کسی نیست جز محمد عربستانی متولد ۱۳۲۱ از قم؛ و حال شرح زندگانی او از زبان خودش …

     

    از گیوه دوزی تا چاپ

    چهار ساله بودم که پدرم فوت کرد و مادرم سرپرستی ما را به عهده گرفت. هفت سال بیشتر نداشتم که مادرم مرا به یکی از اقوام که شغلش گیوه دوزی بود سپرد. چندین سال در همین حرفه مشغول به کار شدم. در همین زمان از استادم اجازه گرفتم که در کلاس های اکابر ثبت نام کنم و شب ها به مدرسه بروم که ایشان پذیرفتند. بعد از این تصمیم من روزها کار می کردم و شب ها درس می خواندم.

    سال سوم ابتدایی بودم که با خودم فکر کردم اگر من هر چه پیشرفت داشته باشم پایان کار هم چون استادم خواهم شد به همین دلیل ماندن در این شغل مرا قانع نکرد به همین علت به مادرم گفتم من دیگر به این شغل ادامه نخواهم داد. وقتی که دلیل این کارم را جویا شد با توضیحاتم او را قانع کردم.

    بعد از این تصمیم دو سال هم در خواروبارفروشی مشغول به کار شدم اما متاسفانه این بار هم این شغل نتوانست مرا ارضا کند. سرانجام با همفکری مادرم وارد چاپخانه ای کوچک شدم که دو کارگر بیشتر نداشت. پس از اینکه در آنجا مستقر شدم از صاحب آنجا کسب اجازه کردم که شب ها را درس بخوانم که خوشبختانه موافقت ایشان مرا تشویق کرد که ادامه تحصیل دهم.

    تحصیلاتم را هم‌ زمان با کار ادامه دادم تا اینکه دوران ابتدایی را به پایان رساندم و وارد دبیرستان شدم و در همین راستا کلاس اول و دوم را در یک سال خواندم و در ادامه نیز سال سوم و چهارم را نیز در یک سال به پایان رساندم. در همین مقطع در سن ۱۸ سالگی ازدواج کردم و سال پنجم و ششم طبیعی را هم وقتی که متاهل بودم به پایان رساندم علاقه بسیاری به ادامه تحصیل داشتم که وضعیت تاهل و تامین زندگی مانع این امر شد.

    محمد عربستانیازدواج و چاپ

    زمانی که از ازدواجش سخن به میان آورد از محمد عربستانی درباره خاطرات آن دوران پرسیدم.

    فراموش نمی کنم عصر آن روزی که مجلس عقدکنانم بود تا ساعت چهار بعدازظهر کار می کردم.

    اطرافیانم می گفتند که چطور می شود که امروز مراسم عقد شما است و هنوز مشغول کار هستید به هر صورت دست و صورت خود را صفا دادم و به مجلس عقد خودم رفتم حدود ۴ ساعت طول کشید بعد از گذشت یک ساعت از پایان مراسم ساعت از عروس خانم اجازه گرفتم و دو مرتبه به چاپخانه رفتم و تا ساعت ۱۱ شب کار کردم زیرا من مسئول صفحه بندی و چاپ یک روزنامه محلی بودم که بایستی صبح آن روز منتشر می شد.

    گفتنی است که من از همان دوران کودکی خیلی دقیق و حسابگر بودم خوب به یاد دارم در آن زمان موقعیت محل چاپخانه طوری بود که از سه طرف می توانستم روزها خود را به آنجا برسانم در همان سن کودکی هر سه راه را قدم کرده بودم که کدام نزدیکتر است حساب کردم که اگر راه کوتاه تر را انتخاب کنم سالانه حدود ۲۰۰ کیلومتر کمتر راه خواهم رفت.

    محمد عربستانی و زندگی

    محمد عربستانی می خندد و در ادامه از خاطرات زندگیش برایم می گوید.

    روزی با حجت‌الاسلام قرائتی به کاشان رفته بودیم به ایشان عرض کردم حالا که تا اینجا آمده‌ ایم سری به بازار بزنیم ایشان موافقت کردند به اتفاق هم به بازار رفتیم. من برای خرید جوراب به یکی از مغازه ها رفتم و درخواست ۱۰ جفت جوراب یک رنگ کردم فروشنده ۱۰ جفت جوراب برایم آورد که یک رنگ بودند اما در بعضی از آن ها علامتی که در ساق جوراب داشت تفاوت می کرد. به فروشنده گفتم لطفاً این ۱۰ جفت جوراب هیچ تفاوتی با هم نداشته باشند.

    حاج آقا قرائتی گفتند مردم آزاری نکن این ۱۰ جفت همگی یک رنگ است دیگر چه تفاوتی می کند که اینقدر به ساقه آن بهانه گیری می کنی. در جواب گفتم ممکن است وقتی که از آن ها استفاده می کنم یکی از آن ها زودتر   سوراخ شود من می خواهم آن لنگه جوراب را با یک لنگه دیگر بپوشم نمی خواهم به خاطر یک لنگه جوراب هر دو را دور بیاندازم. ایشان با کمی تامل در جوابم گفتند میدانی اگر همه این طور فکر کنند چه رقم زیادی در طول سال صرفه جویی خواهد شد لذا این مطلب ساده را در تلویزیون هم گفتند.

    چاپخانه داری

    بگذریم خاطرات کودکی زیاد است از دوران جوانی بگویم.

    بعد از آنکه ازدواج کردم حدود ۸ سال در چاپخانه های نوین، دارالعلم علی اکبر علمی و یک چاپخانه دیگر که نام آن را فراموش کردم کار می کردم. سال ۱۳۴۶ بود که تصمیم گرفتم تا خودم چاپخانه ای مستقل تاسیس کنم لذا از مدیر روزنامه محلی که خودم هم سردبیر آن بودم اجازه گرفتم که برای چاپخانه ای که وجود ندارد تبلیغ کنم ایشان با تعجب گفتند این چگونه تبلیغی است گفتم من وقتی تصمیم بگیرم کاری انجام دهم مطمئن باشید که در صورت حیات قطعی است.

    لذا موافقت ایشان را جلب کردم تا حدود ۱۸ ماه در صفحه اول و یا آخر این نشریه داخل کادر کوچکی می نوشتم (مهر مشکل گشای مطبوعاتی شما در مهرماه می درخشد). همه می پرسیدند که این جمله مربوط به کیست؟ در جواب می گفتم بعداً معلوم می شود. حتی صاحب چاپخانه می پرسید این تبلیغ برای کیست؟ بعد از مدتی گفتم که مربوط به خودم هست وقتی از منظورم آگاه شدند پیشنهاد کردند که با او شراکت کنم. آن روز جواب قانع کننده ای ندادم ولی گفتم که من بایستی سالی یک ماشین به چاپخانه ام اضافه کنم و شما چنین کاری نخواهید کرد.

    به هر صورت مهرماه سال ۱۳۴۸ رسید و سرمایه این بنده حقیر از ۴ هزار تومان تجاوز نمی کرد به ناچار با یکی از مدیران روزنامه های محلی که هفتگی منتشر می شد به نام استوار به مدیریت آقای طهماسبی که انسان وارسته ای بود شراکت کردم ویک ماشین چاپی که دستی بود و باید با دست کاغذ به دستگاه داده می شد و بعد از چاپ نیز بازهم با دست گرفته می شد خریداری کردم.

    چند سال به همین منوال گذشت تا اینکه یک روز به مدیر روزنامه پیشنهاد کردم که باید چاپخانه را توسعه دهیم ایشان که از چاپ روزنامه اش اطمینان داشت پاسخ داد خیر همین ماشین برای ما کافی است اگر به فکر توسعه هستید من نه پولی بابت این کار می دهم و نه سفته ای امضا می کنم.

    من احساس کردم شراکت ایشان با من به این منظور بوده که روزنامه ایشان به طور مرتب چاپ شود لذا حساسیت ایشان را متوجه شدم و به ایشان عرض کردم من تصمیم دارم که سالی یک دستگاه به چاپخانه اضافه و یا تبدیل به احسن کنم به همین علت افکار من با اعتقادات شما سازگاری ندارد لذا شما مجاز هستید که چاپخانه را برای خودتان نگه دارید و یا بفروشید.

    ایشان در جواب گفتند من نه خریدار هستم و نه فروشنده. من که وضعیت را این چنین دیدم در جواب گفتم حال که چنین است من هم دیگر روزنامه را چاپ نمی کنم اینجا بود که خیلی عصبانی شدند و از کوره در رفتند گفتند چه کسی قدرت دارد که روزنامه را توقیف کند.

    در جواب گفتم من تقاضای غیرمنصفانه ای از شما ندارم اگر تمایل بخرید داشته باشید من به شما ارزان تر ازرای کارشناسان می فروشم و اگر بخواهید واگذار کنید اضافه تر از قیمت می خرم و اگر هیچ کدام رامایل نیستید چاپخانه را تفکیک می کنیم، قسمت خوب مال شما و قسمت هایی که نمی خواهید مال من. ایشان گفتند حرف همان است که گفتم من نه خریدار هستم و نه فروشنده. من دیگر چاره ای جز استقامت نداشتم به ایشان گفتم مطمئن باشید که روزنامه دیگر منتشر نخواهد شد.

    صبح روز چهارشنبه که بایستی روزنامه منتشر می شد از چاپ خبری نبود، دو ساعت بعد ساواک مرا احضار کردند من هم با همان لباس کارگری رفتم. رئیس ساواک سرهنگ مهران نام داشت که خیلی بداخلاق و هرزه گو بود. همین که وارد اتاق ایشان شدم شروع به بدگویی کردند. من ساکت ایستادم و تمام حرف های ایشان را گوش کردم. در ادامه از من پرسید مگر لال هستی؟ در جواب گفتم شما که از کار ما اطلاع ندارید حکم را صادر کردید و آنچه دلتان خواست گفتید مگر من هم اجازه حرف زدن دارم که بگویم؟ سرهنگ خیلی تعجب کرد سپس فریاد زد حرف حساب تو چیست؟

    من هم داستان را از اول برایش گفتم و در پایان هم نحوه جدایی را شرح دادم و گفتم اگر ایشان خریدار باشند من ارزان تر می فروشم اگر فروشنده باشند گران تر می خرم و اگر مایل به جدایی باشند هرچه خوب هست مال ایشان و هر چه بد، مال من.

    محمد عربستانیحالا شما بفرمائید من ناحق می گویم؟ سرهنگ که به دقت حرف های من را گوش کرده بود نحوه گفتمان را عوض کرد و با چرخشی ۱۸۰ درجه مدیر روزنامه را احضار کرد بعد از ساعتی ایشان هم آمدند سرهنگ بدون مقدمه گفت جناب آقای طهماسبی حرف های این پسر خیلی منطقی است شما را مخیر کرده که هرچه به نفع شما هست عمل کنید چرا معطل هستید؟ مدیر روزنامه اظهار داشت که این آهن پاره ها به چه کار می آید بلافاصله سرهنگ گفت این می گوید من گرانتر ازدید کارشناسی خریداری می کنم.

    مدیر روزنامه گفت: من به یک شرط می فروشم و آن اینکه متعهد شود که روزنامه را هر هفته بدون تاخیر چاپ کند. من قبل از آنکه سرهنگ حرفی بزند گفتم من تعهد می کنم. به همین صورت کارها پایان گرفت و تا زمانی که ایشان درقید حیات بودند روزنامه را در اسرع وقت چاپ کردم.

    در ادامه فعالیتم من که فارغ بال شده بودم برای اولین بار درسال ۱۳۵۴ به شرکت نوریانی رفتم و درخواست یک ماشین چاپ ملخی کردم مرحوم نوریانی که مرا با لباس کارگری نگاه می کرد پرسید برای پیش قسط ماشین چه مبلغی می دهید؟ پاسخ دادم من هیچ پولی ندارم حدود ۳۰ ثانیه به من نگاه کرد سپس پیر مردی که مشغول به کار بود احضار کرد و گفت یک ماشین ملخی از اول قسط به ایشان بدهید. من تشکر کردم و بعد از خداحافظی چند روز بعد ماشین را آوردم و به کار مشغول شدم.

    بعد از آن، هر روز صبح ها نیم ساعت قبل از آفتاب سرکار می رفتم و تا ساعت ۱۱ شب یکسره کار می کردم. خوب به یاد دارم در آن زمان کلاً هفت چاپخانه بیشتر در قم وجود نداشت که چاپخانه ما یکی از فعالان آن زمان بود. یک سال کارکردم و مریض شدم کمردرد شدید مرا خانه نشین کرد حدود ۳۰ روز بستری شدم تا دوباره به کار برگشتم ۶ ماه گذشت تصمیم گرفتم که چاپخانه را به ماشین افست مجهز کنم.

    به همین علت دوره کوتاهی برای آموزش فیلم و زینک گذراندم تا بتوانم چاپخانه را به افست مجهز کنم. خوشبختانه این کار با موفقیت انجام شد و یک دستگاه افست یک ورقی آداست از شرکت پاسارگاد آقای موسوی زاده به طور اقساط خریداری کردم.

    محمد عربستانیدر آن زمان کارهای افست اکثراً تیراژ ۱۰۰۰ نسخه بود لذا روزانه بایستی حدود ۴۰ زینک آماده می شد. من که روزانه فرصت این کار را نداشتم دو دستگاه قید و کپی آفتابی درست کردم تا بتوانم در فرصت کوتاهی زینک مورد نیاز خود را آماده نمایم لذا ظهر که برای صرف ناهار و نماز به منزل می رفتم حدود ۲ ساعت ۴۰ زینک را کپی می کردم. امروزکه برای فرزندانم این کارها را بازگو می کنم با تعجب می پرسند مگر می شود؟

    به هر صورت وارد افست که شدم و سهولت کار را در مقابل حروف چینی و زحمات طاقت فرسای لترپرس کنار هم قرار دادم تصمیم گرفتم که چند دستگاه دیگر اضافه کنم بار دیگر از شرکت پاسارگاد درخواست افست یک ورقی کردم و چون در پرداخت اقساط به طور منظم و دقیق عمل کرده بودم ایشان ماشین افست دوم را بدون پیش قسط برایم ارسال کردند.

    بعد از نصب دومین افست من بایستی روزانه ۸۰ ورق زینک کپی می کردم ناگفته نماند برای گرفتن فیلم یک نفر را آموزش داده بودم فیلم را می گرفت و خودم ظاهر و در نهایت صفحه بندی می کردم به همین علت کارسختی بود ولی من از کارکردن لذت می بردم و هیچ وقت احساس خستگی نکردم و در ادامه نیز دو سال هم با افست یک ورقی روزگار را گذراندم.

    سال ۱۳۵۶ برای خرید افست دو ورقی به موسسه نوریانی مراجعه و درخواست افست دو ورقی خوابیده را دادم. ایشان سوال کردند قبلاً از ما خرید داشته اید گفتم آری. سپس پرونده مرا خواستند و بعد از آنکه دقت و خوش حسابی مرا دیدند گفتند هرچه می خواهد به ایشان بدهید. با نصب ماشین افست دو ورقی چاپخانه ما رونق دیگری گرفت و موجب شد که تلاش ما چند برابر شود.

     

    خاطرات دوران انقلاب

    در ادامه صحبت هایش سری به خاطرات دوران انقلاب زد وگفت: دراین زمان تظاهرات مردم برای سرنگونی رژیم ستم شاهی اوج می گرفت و من هم که مقلد حضرت امام (ره) بودم برخودم وظیفه دانستم که آثار امام را همراه با عکس هایشان به چاپ برسانم در این دوران خاطرات عجیبی دارم که در این گزارش جای آن نیست بسیاری از این خاطرات هر سال نزدیک ۲۲ بهمن از شبکه ۵ و سراسری پخش می شود.

    در آن زمان اوضاع طوری بود که هرکسی از رجال سطح بالای امروز عکس می خواست از این بنده حقیر می گرفت. آذرماه سال ۱۳۵۷ بود که من دو تریلر کاغذ از شرکت کاغذ پارس خریداری کردم و سپس اعتصاب شدو دیگر کاغذی وجود نداشت.

    در آن زمان حدود یک تریلر از کاغذها را من عکس امام چاپ کرده و توزیع کردم که خود داستان عجیبی دارد که جای آن نیست.

    ولی به عنوان نمونه یک خاطره را برای شما بگویم و آن اینکه تظاهرات آن روزها عکس نداشت یکی از دوستان به من گفت شما که مقلد امام هستی از حضرت امام عکسی چاپ کنید و من آن را درسطح کشور توزیع خواهم کرد.

    گفتم چطور؟ پاسخ داد زیر کارتن های کتاب آن را به سراسر کشور خواهم رساند. من قبول کردم. قرار شد که ساعت ۳۰ / ۸ شب من عسک ها را به منزل ایشان ببرم و ایشان منتظر من باشد. زیرا ساعت ۹ شب حکومت نظامی بود.

    ساعت موعود فرارسید و من عکس ها را به منزل ایشان بردم؛ اما قبل از آنکه درب منزل ایشان باز شود از طبقه بالا پنجره ای باز شد و یک نفر شروع به سرکشی کرد. من خیلی ترسیدم و با خودم گفتم حتماً من را زیر نظر داشته و می خواهند دستگیر نمایند.

    محمد عربستانیبلافاصله بدون توقف منطقه را ترک کردم. فردای آن روز آن آقا (حجت‌الاسلام زمانی) از من سوال کردند که چرا دیشب نیامدی؟ جریان را برایش بازگو کردم.

    در جواب گفت: آن آقایی که از بالا پنجره را باز کرد و شما را زیر نظر داشت فروشنده مواد افیونی است. فکر کرده شما آمده ای که مواد بخری لذا امشب حتماً عکس ها را بیاورید. من هم ساعت ۳۰ / ۸ آن شب قبل از برقراری حکومت نظامی عکس ها را به منزل ایشان بردم. از این خاطرات بسیار زیاد است.

    همین قدر بگویم که زیر نور تانک های مستقر در مرکز شهر که به صورت عمود بر هم در آسمان نورافشان می کرد ما مشغول چاپ عکس امام، کتاب حکومت اسلامی و جهاد اکبر و اطلاعیه های روزانه حضرت امام بودیم.

    انقلاب پیروز شد و هنگام انقلاب یک ماشین افست ایستاده به تشکیلات ما اضافه شد و چون در این زمان قلم ها آزاد شده بود کار کتاب رونق عجیبی پیدا کرد و ما شبانه روز کار می کردیم. در این زمان متوجه شدم که جای بعضی از کتاب ها خالی است. از جمله بیوگرافی کوتاهی از یاران و فادار مولا علی ابن ابیطالب از جمله مالک اشتر، مقداد، عمار یاسر، حجربن عدی، سعدبن معاد و… به همین علت تصمیم گرفتم برای آشنایی نسل جوان سرگذشت مصور این یاران با وفا را به صورت کوتاه به تصویر بکشم.

    حدود ۴۰ عنوان کتاب که همه به صورت مصورب ود نوشتم و نقاشی روی جلد از آقای صندوقی نقاش معروف و نقاشی های داخل آن از خودم بود. تیراژ این کتاب ها نیز هرکدام ۱۰۰ هزار چاپ می شد که برای توزیع آن دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم همه را یکجا می خریدند.

    لازم به ذکر است که روی جلد هیچ کدام از این داستان ها نام خود را ننوشتم و تنها به عنوان مولف کلمه (ابوشهاب) را می نوشتم زیرا همیشه از خودنمایی و غرور خود را برحذر می داشتم مثلاً در طول ۲۸ سال مسئولیت اتحادیه حتی یک مرتبه زیر هیچ نامه ای را کلمه رئیس اتحادیه ننوشتم فقط با کلمه مسئول اتحادیه آن را امضا می کردم و تنها برای صدور پروانه های صنفی کلمه رئیس به کار می رفت که آن هم مجمع امور صنفی می نوشت.

     

    شهرک چاپ قم

    در ادامه صحبت هایش از اقدامات او در اتحادیه و همچنین شهرک چاپ قم پرسیدم. در پاسخ گفت: سال ۱۳۷۶ در قم کارهای خلاف فراوانی به چاپ می رسید که این باعث سرشکستگی این استان سرفراز بود. در همین دوران بود که با همکاران در اتحادیه به فکر افتادیم که منطقه ای را به عنوان شهرک صنعتی چاپ و نشر ایجاد کنیم تا ضمن انسجام بیشتر اداره کل ارشاد هم بتواند با اشراف بیشتری به کارها رسیدگی نماید.

    برای این کار در زمان وزارت آقای آخوندی وزیر مسکن آن زمان کار آغاز شد خودم شخصاً پیگیر این کار مهم بودم. روزی معاون وزیر مسکن از من سوال کرد که تاکنون چنین حرفی در مملکت نشنیده ایم شهرک چاپ دیگر چه صیغه ای است؟ برای ایشان شرح دادم.

    ایشان گفتند کار خوبی است ولی قدم بسیار بزرگی است که بعید می دانم کار به جایی برسد. گفتم اکثر کارگران این صنف مستاجر هستند و ما تصمیم داریم این شهرک را در چند فاز راه اندازی کنیم که فاز سوم آن خانه سازی برای کارگران زحمت کش این صنف است. ایشان پشتوانه این کار را چند میلیارد تومان ارزیابی کردند. آن روز تمام سرمایه تعاونی چاپخانه‌داران ۲۹ میلیون تومان بود و انجام این کار غیرممکن می نمود.

    مهندس طباطبایی معاون وزیر مسکن به من گفتند طرح شما خیلی بزرگ و خوب است ولی به دلیل بزرگی کار تحقق آن بسیار مشکل است من به شما ۳۰ هزار متر زمین می دهم خودتان برای آن برنامه ریزی کنید. در جواب گفتم من نیازی به زمین ندارم می خواهم برای شهر قم که ام القری اسلام است کاری کرده باشم. ایشان که پافشاری مرا دیدند گفتند بسیار خوب زمینی که شما نیاز دارید یعنی ۸۰۰ هزار متر مربع فکر نمی کنیم سازمان زمین شهری در اختیار داشته باشد.

    من گفتم خودم پیگیری خواهم کرد. سازمان زمین شهری قم از وجود زمینی با این وسعت خبری نداشت با پیگیری خیلی زیاد و سرکشی به چهار نقطه شهر و استفاده از نقشه های بومی و افراد سالخورده توانستم زمینی با همین متراژ درکنار شهرک پردیسان پیدا کنم.

    وقتی به سازمان زمین شهری برای پیگیری این کار مراجعه کردم این سازمان از وجود این زمین بی اطلاع بود و برای اطمینان از موقعیت زمین تا چند ماهی مرا سرگردان کردند اما سرانجام پذیرفتند که آن را واگذار نمایند. به همین علت به ما پیشنهاد کردند که بایستی گزارش تفصیلی این شهرک را ارائه دهید تا در کمیته های سازمان زمین شهری بررسی شود.

    ناگفته نماند که برای پشتیبانی انجام کار مسئله شهرک را با بیوت مراجع در میان گذاشتیم که در همه بیوت مورد تایید قرارگرفت. این پشتیبانی موجب دلگرمی بیشتر ما شد. سازمان هم بعد از آنکه گزارش تفصیلی ما را بررسی کرد زمین را با متری ۸ هزار ریال به ما پیشنهاد داد که جمع مبلغ آن ۶۴۰ میلیون تومان می شد. از اینجا مشکل اصلی ما شروع می شد زیرا هیچ وزارتخانه و یا نهادی ما را حمایت نمی کرد دلیل آن هم این بود که نام شهرک صنعتی چاپ برای کسی آشنا نبود.

    از این مسئله حدود ۱۱ سال گذشت زمینی که با هزاران مشکل پیدا کرده بودیم از دست رفت. سال ۱۳۸۸ مسئولین وزارت ارشاد اهمیت این شهرک را لمس کردند و برای راه اندازی آن به میدان آمدند اینجا بود که دیگر کار با پشتوانه دولتی ادامه پیدا کرد که سرانجام زمین دیگری درکنار اتوبان قم- تهران با مساحت ۲۰۰۰ هکتار پیدا شد گرچه این زمین تپه و ماهور است و پستی و بلندی فراوانی دارد اما با توجه به ذوق و سلیقه مهندسان خوش فکر و متعهد به صورت زیبایی در شرف آماده شدن است.

     

    مشکل اصلی شهرک صنعتی چاپ

    مشکل اصلی امروز شهرک صنعتی چاپ که ما آن را پارک صنعتی می نامیم این است که زمین قبلی بسیار هموار، ارزان و برای همه قابل تحمل بود اما امروز با هزینه بسیار سنگینی که این شهرک برای آماده شدن داشته برای همکاران ما قابل تحمل نیست که این مبلغ را بپردازند زیرا نقل مکان به این شهرک هزینه های اضافه برای همکاران ما تحمیل خواهد کرد که از توان همکاران ما خارج است و من فکر می کنم به دلیل عدم استقبال مسئولین از طرح اولیه که در سال ۱۳۷۷ ارائه شد.

    زمین هموار و مسطح بدون هزینه ای پیدا کرده بودیم خود دولت بایستی کفاره آن را بپردازد و زمین را به طور رایگان در اختیار همکاران ما قرار دهد زیرا برای همکاران ما این هزینه، اضافی است و مزیت دیگری هم ندارد گرچه برای شهرمان باعث سرفرازی و افتخار است اما واقعیت آن ست که سود اصلی آن را وزارت ارشاد خواهد برد چون دیگر هزینه ای برای سرکشی و کنترل واحدهای صنفی ندارد زیرا کلیه کارهای مطبوعاتی که از شهرک خارج می شود با یک نفر مسئول قابل کنترل و پیگیری است.

     

    خانواده چاپ

    محمد عربستانی وقتی که صحبت می کند تمام رنج های آن دوران را می توان از چشمانش خواند. موهای سپیدش همگی از رنج های آن دوران حکایت می کند. به سخنانش ادامه می دهد و از خانواده اش برایمان می گوید.

    در حال حاضر که اینجا هستم می توانم با صلابت بگویم حدود ۴۰ سال است که آفتاب صبح منزل خودمان را ندیده ام مگر جمعه ها و بعضی روزهای تعطیل یعنی با جرات می گویم که هر روز صبح قبل از طلوع آفتاب در محل کار حاضر و پایان ساعت کار نیز بعد از همه کارگران از چاپخانه خارج می شوم.

    امروز که در خدمت شما هستم حاصل زندگی خانوادگی من ۵ فرزند دو دختر و سه پسر است. امیر عباس پسر ارشد من مدیر صحافی اتومات چسب گرم است. شهاب الدین که یک سال از امیر عباس کوچکتر است مدیر چاپخانه گل ها و امیرحسین که ۵ سال از شهاب الدین کوچکتر است تکنسین لیتوگرافی در کنار همکاری با برادران خود مسئولیت لیتوگرافی تمام دیجیتال مهران را عهده دار می باشد.

    سخن آخر

    سخن آخر اینکه یک مدیر شایسته چاپخانه باید فارغ از امور تخصصی چاپ اشراف کامل به کلیه امور فرهنگی کشورش داشته باشد به عبارت دیگر یک مدیر چاپخانه باید شخصاً نقش بازرس ارشاد را بازی کند و از چاپ محصولاتی که به نحوی امکان تداخل با مسائل فرهنگی کشورش دارد پرهیز نماید وبه نوعی در حفاظت از کیان فرهنگی کشور مشارکت داشته باشد.

    از سوی دیگر وقتی ما پذیرفتیم که کشورمان در هجمه فرهنگی جهانی به تنهایی درحال دفاع می باشد باید قبول کنیم که صنف چاپ و چاپخانه دار از سربازان خط مقدم این دفاع فرهنگی می باشد. حال بار سنگین تدارکات این جبهه فرهنگی بر دوش مسئولین امر قرار می گیرد تا با خدمت رسانی و توجهی متفاوت از گذشته در حمایت بی دریغ از این سربازان به جای حرف های که عمدتاً نتیجه مطلوبی برای این صنف مظلوم نداشته با احساس مسئولیتی مضاعف این زحمت کشان عاشق را یاری نمایند.

    منتشر شده در شماره ۷۹ نشریه چاپ و نشر- خردادماه ۱۳۹۰

    مقاله قبلیکاربرد فن آوری UV و EB در چاپ و بسته بندی
    مقاله بعدیورود بزرگ ترین تولید کننده کاغذ ایران به بورس

    یک پاسخ بدهید

    لطفا نظر خود را وارد کنید
    لطفا نام خود را اینجا وارد کنید
    این سایت توسط reCAPTCHA و گوگل محافظت می‌شود حریم خصوصی و شرایط استفاده از خدمات اعمال.

    The reCAPTCHA verification period has expired. Please reload the page.