از بچگی با اعضای خانواده ام دعوا می کردم و آن ها را مجبور به این می کردم که مرا حاجی صدا کنند. این را محمد هادی رمضانی می گوید و می خندد. در بین گفته هایش مدام این جمله را تکرار می کند که من با کارگری به این موقعیت رسیده ام پس هیچ گاه آن روزها را فراموش نمی کنم.
ساعت ۱۲ با محمد هادی رمضانی قرار داشتم. با اندکی تاخیر وارد چاپ هادی شدم؛ از در که وارد شدم عکسی که روی دیوار بود توجه مرا به خود جلب کرد. هنگامی که گفت وگویم را با محمد هادی رمضانی شروع کردم ابتدا از او درباره این عکس پرسیدم. در جواب گفت این عکس مربوط به زمانی است که به خاطر مشکل فنی دستگاه، مرحوم نوریانی از یکی از مدیران هایدلبرگ خواسته بودند که به ایران بیایند. این عکس مربوط به چاپخانه زیبا است.
بعد از شرح عکس حال نوبت به معرفی خودش رسید و اما شرح زندگی او از زبان خودش…..
در سال ۱۳۲۲ در تهران در محله در خانگاه به دنیا آمدم. مرحوم پدرم در خیابان ۲۴ اسفند مغازه میوه فروشی داشت و هم زمان نیز در میدان تره بار اصلی غرفه دار بود. من تنها فرزند پسر خانواده بودم و پس از فوت پدرم مسئولیت سه خواهر دیگرم به عهده بنده بود. متاسفانه من بهره چندانی از مهر پدرم نبردم چرا که ایشان در سن ۳۰ سالگی فوت کردند. پس از فوت پدرم چون مسئولیت زندگی تا حدودی به عهده بنده بود توسط آقای داوود گرجی یکی از آشنایانمان در سال ۱۳۳۵ وارد چاپخانه درخشان واقع در خیابان فردوسی شدم. مدیریت آن به عهده آقای محمد افراسیابی بود.
صاحب چاپخانه آقای لطف الله ترقی وکیل پایه یک دادگستری بود. در آن زمان دو ماشین ۶ ورقی در آنجا وجود داشت. ابتدا کارم را با ورق دادن به دستگاه شروع کردم و امروز که به اینجا رسیدم هیچ کاری در حوزه چاپ نمانده است که انجام نداده ام.
هنوز چند وقتی از فعالیتم نگذشته بود که به خاطر علاقه ام به این بخش پیش رفت زیادی کردم به طوری که آقای گرجی به عنوان شاگرد و زیردست بنده کار می کردند. مدت سه سال در آنجا فعالیت کردم و در ادامه وارد چاپ زیبا با مدیریت آقای مهدی گلستانیان شدم. در آن زمان آقای اکبر محمودی مسئول شعبه بودند زمانی که ایشان از چاپ زیبا رفتند این مسئولیت به بنده گذاشته شد. در آن زمان به عنوان نماینده کارگران نیز معرفی شدم. روز به روز در کارم در حال پیشرفت بودم.
به یاد دارم یک روز آقای جواد اقبال یک قرآن شش رنگ برای نمونه گیری به چاپخانه آوردند. همزمان به چاپخانه های بزرگ مانند افست و کیهان نیز داده بودند. حاشیه دور آن به رنگ بنفش بود. متاسفانه اغلب چاپخانه ها نتوانسته بودند که رنگ دقیق آن را در بیاورند. بنده آن زمان با ترکیب درست رنگ قرمز و آبی توانستم این رنگ را به نحو احسن درآورم. با این اقدام موفق به اخذ این سفارش شدیم. به همین علت مدیریت اقدام به خرید سه عدد ماشین یک و نیم ورقی کرد و جهت انجام سفارشات شروع به کار کردیم.
زمان گذشت تا اینکه اواخر سال نزدیک به شب عید بود که به در خواست کارگران به مدیریت پیشنهاد کردم که حقوق کارگران را در تاریخ ۱۵ هر ماه پرداخت کند. با وجود اصرار ما متاسفانه با این مسئله موافقت نشد. از فردای آن روز کارگران به این علت اعتصاب کردند.
آقای عبدالعلی شریفی نماینده کارگران صنف بودند ایشان وساطت کردند و این ماجرا تا حدودی فیصله داده شد. فردای روز کاری که صبح زود برای انجام کار به چاپخانه رفتم جلو چاپخانه ورق کاغذ زیادی آتش زده شده بود. به محض ورود به چاپخانه ماموران کلانتری اقدام به دستگیری من کردند و به عنوان عامل آتش سوزی به پاسگاه بردند.
آقای عبدالعلی شریفی نیز آنجا حضور یافتند در ادامه در دادگاه آماده شدم و دفاعیات خودم را ارائه دادم. هنوز لحظه ای نگذشته بود که نمی دانم قاضی آهسته به آقای گلستانیان چه چیزی گفت که لحظه ای بعد حکم تبرئه من صادر شد.
با این اوصاف از فردا آن روز بیکار شدم. روزگار سختی بود. بعد از مدتی بیکاری به پیشنهاد آقای شریفی در سال ۱۳۴۴ در چاپ کاشانی مشغول به کار شدم. ۶ ماه بیشتر در آنجا فعالیت نکردم. اما پوسترها و کارهای زیبایی در آنجا به چاپ رساندم. بعد از چاپ کاشانی به پیشنهاد آقای قاسم شفیعی مدیریت چاپ زندان را به عهده گرفتم. همزمان با ورود به زندان در سال ۱۳۴۵ شروع به آموزش زندان در بخش چاپ کردم.
همیشه هم به خاطر این موضوع بسیار خرسند بودم این روند ادامه پیدا کرد و تا سال ۱۳۵۵ در چاپخانه زندان مشغول به کار بودم. هم زمان نیز در بعضی از ساعات روز در چاپخانه جم واقع در خیابان فردوسی کار می کردم. روزگار به همین منوال گذشت تا اینکه یک روز نزد کامران نوریانی رفتم و از ایشان درخواست ماشین کردم.
یک ماشین یک و نیم ورقی به صورت اقساط و بدون پول پیش خریداری اما برای مستقر کردن آن جایی نداشتم. زمانی که در چاپخانه جم مشغول به کار بودم. سفارشات نقشه انتشارات فروغ دانش را انجام می دادم به همین علت با مدیریت آنکه آقای حسین یغمایی نژاد آشنا شده بودم. با آوردن این دستگاه شراکت ما با فروغ دانش شروع شد. در نهایت در سال ۱۳۶۸ به خیابان نظامیه نقل مکان کردم. مدت دوسال در آنجا کار کردم.
تا اینکه مکان فعلی را از آشتیانی خریداری کردم و به دنبال کسب مجوز برای تجاری کردن این مکان افتادم. در نهایت در سال ۱۳۷۱ مجوز چاپ هادی را گرفتم و به صورت مستقل مشغول به کار شدم.
در ادامه از محمد هادی رمضانی درباره دوره هایی که در آلمان آموزش دیده است پرسیدم. در جواب می گوید برای آموزش های لازم دو بار توسط موسسه نوریانی و یک بار نیز با هزینه خودم به آلمان سفر کردم. مدتی نیز در سوئیس گذراندم. اولین بار در سال ۱۹۷۱ بود که به آنجا عزیمت کردم و سه ماه نیز در آنجا ماندم.
خوب به یاد دارم که در آن زمان در این کمپانی در حال تست کردن ماشین چهار رنگ افست بودند. زمانیکه در آلمان بودم به عنوان اولین ایرانی، موفق به اخذ دیپلم چاپ از کمپانی هایدلبرگ شدم.
بعد از گذشت سه ماه به ایران بازگشتم و این بار با خرید چندین دستگاه هایدلبرگ در چاپخانه جم برای یک دوره یک ساله راهی آلمان شدم و تحت آموزش قرارگرفتم. در ادامه در سال ۱۹۷۱ که برای اولین بار به آلمان رفتم قبل از رفتن با دخترخاله ام ازدواج کردم و در دوره بعد زمانیکه از آلمان برگشتم بچه اولم به دنیا آمده بود. اما در مورد سفرم به سوئیس باید بگویم بر اثر اختلافی که بین من و کامران نوریانی پیش آمد زمانیکه در چاپخانه زندان بودم اقدام به خرید یک دستگاه افست کرومتال ساخت سوئیس از آقای اسفرجانی کردم.
در قبال خریدم آقای اسفرجانی پیشنهاد یک سفر یک ماهه به سوئیس را به بنده دادند. به همین خاطر برای گذراندن آموزش های لازم به آنجا رفتم. زمانی که به آنجا رفتم پرسنل این کمپانی در تعطیلات به سر می بردند به همین خاطر از آنجا به آلمان رفتم.
در تمام مدتی که مشغول به کار بودم همیشه در ذهنم به این فکر می کردم که باید جعبه سازی را نیز یاد بگیرم. به همین علت روزی نزد آقای کنجکاو رفتم و از ایشان خواستم که در این راه به من کمک کنند ایشان نیز بنده را به چاپخانه رضایی معرفی کردند و در نهایت در آنجا تحت آموزش این بخش قرار گرفتم.
از محمد هادی رمضانی درباره سختی های کار در مقایسه با گذشته پرسیدم. چاپ در گذشته یک هنر به شمار می آمد. در قدیم یک چاپگر ابتدا یک هنرمند بود تا یک چاپگر. اما متاسفانه با ورود ماشین آلات جدید این اختیار از افراد گرفته شده است. در گذشته گراور 16 عدد کارت پستال را روی پایه سوار برای ماشین لترپرس می کردیم به طوری که اول گراورها را برای اینکه در اثر فشار ماشین سر نخورد خط برنج را به اندازه ۳ میل می ساییدیم. در تمامی مراحل یک کارگر هم مونتاژ کار بود و هم روتوش کار.
خوب به یاد دارم زمانی که در چاپ کاشانی مشغول به کار بودم یک دفعه با یک ماشین یک رنگ موفق به چاپ یک حافظ ۱۶ رنگ شدم. یعنی ۸ رنگ رو و ۸ رنگ در زیر.
فرزندان خلف محمد هادی رمضانی
زمانی که در حال مصاحبه با محمد هادی رمضانی بودم از اینکه فرزندانش کنار او بودند و به بازگویی خاطرات می پرداختند حس خوبی داشتم چرا که امروز این فرزندان هستند که باید با پند گرفتن از تجربیات پدر به حفظ زحمات و تلاش های گذشته او بپردازند. از او درباره فرزندانش پرسیدم. می گوید خدا به او ۴ فرزند پسر داده است. اما متاسفانه فرزند کوچک او بر اثر حادثه رانندگی چند سال پیش فوت کرده است اما سه فرزند دیگر او به نام های مهدی، علی و مصطفی همگی نزد او به این حرفه روی آورده اند.
در ادامه صحبت هایش از محمد هادی رمضانی درباره بهترین و بدترین خاطرات زندگیش پرسیدم. درخصوص بدترین خاطره زندگیم باید بگویم که مربوط به آتش سوزی در چاپخانه گلستانیان می شود که سبب بیکاری بنده برای مدتی شد اما در خصوص بهترین خاطره باید بگویم این مسئله به روزهای بهار در سال ۱۳۵۳ یعنی روز ازدواجم (ساعت ۶ بعدازظهر روز دوشنبه) برمی گردد. هیچگاه نمی توانم آن روز را فراموش کنم. به همین خاطر این روز از بهترین روزهای زندگیم به شمار می آید.
تصمیمی اشتباه
زمانیکه از محمد هادی رمضانی درباره آرزوهایش پرسیدم با اندکی افسوس برایمان از یک تصمیم اشتباه سخن گفت.
من همیشه در زندگیم خواستار ارتقا در سایه استفاده از تکنولوژی روز دنیا بوده ام. به همین علت اولین فردی بودم که ماشین افست با ارز ۶۰ را وارد ایران کردم. بعد از این اقدام بایک تصمیم اشتباه با شراکت یکی از همکاران اقدام به خرید یک ماشین یو وی ساکورایی کردم. آن زمان قیمت دستگاه ۴۲ میلیون تومان بود. بازار یو وی در آن زمان خیلی داغ بود.
شریک بنده به کمک همین دستگاه صد در صد موقعیت خود را ارتقا بخشید اما بر اثر اختلافاتی که بین بنده و ایشان پیش آمد در نهایت این دستگاه را به ایشان واگذار کردم. بر اثر این انتخاب اشتباه در نهایت نه تنها از اهداف خود به دور ماندم بلکه در اقدام صورت گرفته نیز به نتیجه مطلوب نرسیدم. اما امروز با خرید یک دستگاه جدید کوموری ۵رنگ با پلیت ستر امیدوارم در آینده به خواسته هایم برسم.
منتشر شده در شماره ۸۰ نشریه چاپ و نشر- تیرماه ۱۳۹۰