محمد کلاری؛ مرد انقلابی چاپ

    مرور عمر رفته بر چاپ در گفت و گو با محمد کلاری

    0
    85
    محمد کلاری

    محمد کلاری؛ موهایش سفید است، اما خودش می گوید دلم جوان است. سر زندگی و شادابی اش زبانزد عام خاص است. کمتر برنامه و یا مجلسی می توان رفت و او را جلوی جمع ندید. خاطرات مبارزات انقلابی اش خود به تنهایی یک کتاب می شود.

    ساعت ۳ بعدازظهر با او قرار داشتم. درست به موقع و سر ساعت و مثل همیشه سرزنده و شاداب خود را به دفتر رساند. مدتها است که منتظر این لحظه بودم که از نزدیک با او به گفت و گو بنشینم. البته مطمئنم که هر چقدر هم از او و خاطراتش بپرسم، باز هم حرف های ناگفتنی بسیاری با خود دارد. حال که به قدمت فعالیت اش نگاهی می اندازم فکر می کنم کمتر کسی را می توان پیدا کرد که همانند او برای این صنعت زحمت کشیده باشد.

    «زمانی که در دبستان خیام مشغول تحصیل بودم تنها دیوار مدرسه و سقف سرویس بهداشتی مدرسه محل بازی ما بود. سال ششم بودم که به خاطر عوض شدن مدیر مدرسه، تمامی بچه های مدرسه را به اعتصاب دعوت کردم و رهبری آن ها را نیز به عهده گرفتم. آن قدر به دنبال شیطنت های دوران مدرسه بودم که سال ششم را مردود شدم. »

    تمامی نوشته های بالا گوشه ای از خاطرات «محمد کلاری»، رئیس سابق اتحادیه ی چاپخانه داران تهران بود. مطمئناً تا به امروز در خصوص او و فعالیت های صنفی اش زیاد شنیده باشید، اما امروز ما می خواهیم سری به زندگی شخصی او و گذشته ها و خاطراتش بزنیم؛ پس با ما همراه باشید و اما شرح زندگی محمد کلاری را از زبان خودش بخوانید.

     

     

    در ۲۵ مرداد ۱۳۱۸ در محله ی چهارراه سیروس، کوچه پشت مدرسه ی خیام سابق به دنیا آمدم. خانواده ما متشکل از ۳ دختر و ۳ پسر بود و من نیز فرزند ارشد خانواده بودم. پدرم در خیابان ۱۵ خرداد، جنب بازار، محل آهنگرها آرایشگاه داشت. همچنین پدرم بنیانگذار اولین شرکت تعاونی صنفی با مبلغ هزار تومان و همچنین رئیس اتحادیه ی آرایشگران زنانه و مردانه بود.

    از دوران مدرسه ام باید بگویم. معمولاً در روزهای پنج شنبه به علت صدای خوبی که داشتم سر صف قرآن می خواندم، اما این تمام مسئله نبود؛ چراکه آن طرف قضیه هرزگاهی یک بار به علت شیطنت های کودکانه فلک می شدم. تمام دوران نوجوانی ما همزمان با بحبوحه ی ملی شدن صنعت نفت بود، به همین خاطر زمانی که به آن دوران بازمی گردم به خوبی به خاطر می آورم که همیشه بعد از تعطیلی مدرسه نزد پدرم می رفتم. در تمام طول مسیر رفت و برگشتم با گچ و ذغال هایی که در جیبم داشتم بر روی دیوارها این جمله را که صنعت نفت باید ملی شود را می نوشتم.

    محمد کلاریبعد از دوران دبستان در ادامه ی تحصیلاتم در دبیرستان مروی مشغول به تحصیل شدم، اما به علت علاقه ای که به کار داشتم تحصیل را رها کرده وارد بازار کار شدم. البته بعدها نیز در دبیرستان شبانه ی خزائلی نیز یک سال دیگر را خواندم، اما در نهایت تحصیلاتم را برای همیشه رها کردم.

    در ابتدا در مغازه ی دایی ام در رشته ی تراشکاری و قالب سازی شروع به فعالیت کردم. مدت سه سال در آن جا مشغول به کار بودم تا این که یک شب به علت کمخوابی در شب های گذشته، زمانی که در شیفت شب مشغول جمع آوری ابزارآلات تراش کاری بودم، آستین پیرآهنم به میله ی ۶ پری که در دستگاه در حال تراش بود، گیر کرد و جراحت سختی به من وارد آمد. از آن پس دیگر علاقه ای برای کار کردن در این رشته نداشتم و از آن جا بیرون آمدم و مدت یک ماه بیکار ماندم. بعد از گذشت این مدت، یک روز نزد پسر عمویم حاج ناصر کلاری رفتم.

    او در چاپخانه اش یک ماشین دستی داشت و به کار چاپ مشغول بود. زمانی که از او خواستم که مرا به شاگردی بپذیرد؛ او از این امر سر باز زد، اما در نهایت پذیرفت. در آن زمان در تراشکاری هفته ای ۳۵ تومان حقوق دریافت می کردم، اما حاج ناصر با این شرط مرا قبول کرد که هفته ای ۵ تومان دستمزد دریافتی ام باشد. از همان سال ها علاقه ی عجیبی به این کار پیدا کردم و با عشق شروع به کار کردم. در آن زمان ماشین ها دستی بود، به همین علت صبح ها تا عصر مشغول ورق دهی و دسته کشیدن ماشین بودم و شب هنگام به کار حروف چینی می پرداختم.

    محمد کلاریبه علت علاقه ای که به این کار داشتم، تمام دوران مبتدی گری من یک ماه بیشتر به طول نیانجامید؛ چراکه زمانی که مشغول به حروف چینی شدم تا چراغ زنبوری ای که برای روشنایی استفاده می کردیم از شدت نداشتن نفت خاموش نمی شد، احساس خستگی نمی کردم.

    اواخر ماه بود که حاج ناصر از برادرش حاج علی خواست که او سر پایین ورق بدهد تا من کار حروف چینی را انجام دهم. بالأخره به علت مهارتم در این کار، حقوقم به هفته ای ۳۰ تومان رسید. در محل فعلی چاپ پیغام امروز، حاج ناصر با فردی به نام محمد ناظم چاپ کاوه را نیز برپا کرده بود. به همین علت از من خواست که برای ادامه ی فعالیتم به چاپ کاوه بروم. مدتی در آن جا فعالیت کردم تا این که یک روز پدرم از حاج ناصر خواست که بنده را نیز به عنوان یکی از شرکا در چاپ کاوه بپذیرد.

    محمد کلاریبه همین علت ایشان سه دانگ شراکت خود را به من واگذار کردند، اما آقای ناظم تنها با دو دانگ شراکت من این مطلب را پذیرفت. به این ترتیب ۴ دانگ از چاپ کاوه به نام ایشان و دو دانگ نیز به نام بنده شد. البته تنها به صورت لفظی این کار صورت گرفت و عملاً هیچ قرارداد کتبی ای نوشته نشد و متأسفانه همین امر چند سال بعد، مشکلاتی را برای ما به وجود آورد. شراکت ما در حدود هفت سال یعنی از اواخر سال ۱۳۳۷ تا سال ۱۳۴۴ به طول انجامید.

    در تابستان سال ۱۳۴۴ بود که من برای چند روزی به مرخصی رفتم. زمانی که بازگشتم متوجه ی این امر شدم که آقای ناظم بدون مشورت با من اقدام به خرید ملکی کرده بود که با ایشان در مورد این مسئله شروع به جر و بحث کردیم، او در جواب گفت شما رسماً حقی در این چاپخانه ندارید. بعد از این جریان به خاطر اختلافاتی که بین ما پیش آمد، در نهایت مغازه ی بالای چاپخانه بدون وجود هیچ گونه ماشین چاپی سهم من شد.

     

    تاسیس کارون نو

    در آن زمان پدرم در بازار فرش نیز فعالیت می کرد و در این بخش باتجربه بود. سالیان پیش دو تخته قالی کاشان به اقساط خریداری کرده بودم. به همین دلیل برای خرید لوازم و ماشین آلات چاپ اقدام به فروش آن ها کردم و یک دستگاه ماشین ملخی از چاپ هاشمی خریداری کردم. در آن زمان چاپخانه ی کارون متعلق به آقای ترکمن در خیابان ظهیرالاسلام یکی از چاپخانه های بزرگ بود.

    دلم می خواست که اگر چاپخانه ی بزرگی نیستیم، حداقل از نام بزرگان استفاده کنیم. به همین علت با خرید ماشین آلات چاپخانه ی کارون نو را افتتاح کردیم. سندیکای چاپ ابتدا در سال ۱۳۲۵ توسط آقای حسن صدر و مولوی و غیره تأسیس شده بود و در نهایت در سال ۱۳۵۰ به عنوان اتحادیه ی چاپخانه داران تهران شناخته شد. در آن زمان اکثرا عضای هیأت مدیره ی اتحادیه روزنامه نگاران بودند. البته کسانی هم که عضو هیأت مدیره بودند چاپخانه دار بودند. در آن سال ها طبق قوانین تعیین شده تنها افرادی که دارای ماشین دو ورقی بودند می توانستند به عنوان نامزدهای انتخاباتی معرفی شوند و بقیه، تنها حق رأی داشتند.

    خوشبختانه در سال ۱۳۵۰ با تغییر قانون نظام صنفی، همه ی افراد دارای حق یکسان شدند. در سال ۱۳۵۰ زمانی که ۳۲ سال بیشتر نداشتم، به عنوان یکی از نامزدهای انتخاباتی کاندید شدم. انتخابات در آن سال در فصل تابستان در مدرسه ی امام واقع در خیابان هدایت برگزار شد. تا قبل از آن، من در کنار اتحادیه بیشتر نقش همکاری را به عهده داشتم. برای اولین بار در آن سال ۲۵۰ نفر در انتخابات شرکت کردند و من به عنوان جوان ترین کاندیدا بیشترین رأی را به خودم اختصاص دادم و از آن سال به طور رسمی وارد اتحادیه شدم.

    محمد کلاریدر ادامه در سال ۱۳۵۴ به علت فعالیت های سیاسی ای که داشتم، تمامی وسایل چاپخانه را به قیمت ۳۷۵ هزار تومان فروختم و در حدود یک سال در بازار فرش مشغول به کار شدم؛ اما هیچ گاه به این کار علاقه ای پیدا نکردم؛ چراکه هیچ گاه با روحیات من سازگار نبود.

    آذر سال ۱۳۵۶ بود که یک روز نزد آقای گلبخش مدیر چاپخانه ی زرین فرد رفتم و همین که داشتم از درباره ی وضعیت کارم صحبت می کردم، از من پرسید که با مکان چاپخانه می خواهی چه کار کنی؟ به او گفتم که قصد دارم به صحافی مشغول شوم. هنوز حرفم تمام نشده بود که او به من پیشنهاد شراکت داد و بنده نیز پذیرفتم. در آن زمان کارشناسان املاک، سه قیمت متفاوت ۴۰۰، ۴۵۰ و ۵۰۰ هزار تومان را جهت سرقفلی پیشنهاد کردند و من کم ترین را پذیرفتم، چراکه فکر می کردم این قیمت به واقعیت نزدیک تر است.

    با اعلام این قیمت، آقای گلبخش یک چک ۳۰۰ هزار تومانی را نیز به صورت نقدی به من دادند. از فردای آن روز نزد آقای خوش قدم که یکی از واسطه های ماشین چاپی بود رفتم و مجوز چاپ پیغام امروز را به مبلغ ۳۰۰ هزار تومان خریداری کردم. بعد از آن نیز نزد مرحوم آقای نوریانی رفتم و دو دستگاه ماشین ملخی طلاکوب دار به قیمت ۲۸۰ هزار تومان خریداری کردیم. با پیش پرداخت، ۱۴۰ هزار تومان به صورت نقدی و مابقی را به صورت اقساط پرداخت کردیم. با ۱۰ هزار تومان باقی مانده نیز یک گارسه و تعدادی حروف خریداری کردیم.

    خوب به یاد دارم اولین باری که ماشین را راه انداختیم، آیه ی «و ان یکاد…» را چاپ کردیم. از آن زمان به مدت ۲ سال یعنی تا سال ۱۳۵۹ فعالیت خود را به صورت شریکی ادامه دادم تا این که سهم آقای گلبخش را نیز به قیمت ۹۰۰ هزار تومان خریداری کردم و تا به امروز به صورت مستقل فعالیت خود را ادامه داده ام.

    محمد کلاری، زندگی و ازدواج

    در ادامه ی گفت وگو از محمد کلاری درباره ی دوران سربازی و ازدواجش پرسیدم.

    او در جواب، با خنده ای آرام می گوید: در خانواده ی کلاری تنها کسی که به خدمت سربازی رفت، پسرانم بودند و بقیه به علت این که این امر را خدمت به نظام پادشاهی دانسته و آن را قبول نداشتیم، به عناوین مختلف از آن سر باز زدیم؛ اما در مورد ازدواجم باید بگویم که در سال ۱۳۴۵ زندگی‌ام را با عشق شروع و با دخترخاله‌ام ازدواج کردم و همیشه تمام افتخاراتم را مدیون زحمت ها و مهربانی های او می دانم؛ چراکه به این اصل معتقدم که تا زمانی که یک مرد در زندگی خود از یک آرامش نسبی برخوردار نباشد، نمی تواند به صورت موفق در سایر بخش ها و در بیرون از منزل به فعالیت بپردازد.

    محمد کلاریخاطرات انقلابی

    بهمن ماه همیشه یادآور روزهای خوش انقلاب است؛ به همین دلیل از محمد کلاری خواستم که در ادامه از خاطرات آن روزها برایمان بگوید: در سال ۱۳۵۷ بود که به اتفاق حاج سعید امانی کمیته ای را با هدف کمک به مسائل مختلف و حمایت از انقلاب تشکیل دادیم. مقر ما در مدرسه ی اسدی، واقع در ابتدای خیابان ایران بود. در آن زمان در بخشی از حیاط مدرسه شروع به دپو کردن کالاها و اقلام و مهماتی که در دست مردم بود کردیم.

    بعد از مدتی، به مدرسه ی مطهری نزدیک میدان بهارستان نقل مکان کردیم. در همین راستا سه کمیته در حال فعالیت بود. به غیر از ما یک کمیته در بهارستان با ریاست آیت اله مهدوی کنی و دیگری در محل مجلس شورای ملی قدیم با مدیریت محمد ارباب بود. بعد از گذشت زمان هر سه ی این کمیته ها در محل بهارستان و با مدیریت آقای مهدوی کنی با یکدیگر ادغام شدند.

    بعد از مدتی فعالیت در کمیته، وارد دادستانی شدم و محل مأموریتم نیز فرودگاه مهرآباد تعیین شد. بعد از حدود یک سال و اندی در فرودگاه بودیم از ما خواسته شد که به طور رسمی به استخدام آن جا درآییم. از آن جا که من دارای شغل آزاد بودم و نمی توانستم به طور دائم در آن جا فعالیت کنم، لذا تصمیم گرفتم از ادامه ی این کار انصراف داده و فعالیت خود را در اتحادیه ادامه دهم. البته در این مدت نیز همچنان همکاری خود را با دادستانی ادامه می دادم. در همین راستا در ادامه در سال ۱۳۶۰ موفق به تشکیل انجمن اسلامی صنف چاپ شدیم.

    محمد کلاریفعالیت های خیرخواهانه

    در ادامه ی فعالیتمان، با کمک آقای شیرزاد موفق به نشر اولین مجله در این صنعت با عنوان نشریه انجمن اسلامی شدیم. البته قبل از این زمان، آقای رزم آرا مجله ی مرد مبارز را منتشر می کرد و هر از چندگاهی نیز در مورد مسائل مربوط به اتحادیه قلم می زد. در آن زمان مجله ی انجمن دو صفحه بیشتر نداشت، اما به مرور زمان به صفحات آن اضافه شد و در نهایت بعدها به نام مجله ی صنعت چاپ معروف گردید. کم کم با بالاتر رفتن تعداد صفحات مجله، افراد بیشتری را جهت استفاده از تجربیات آن‌ها به مجله دعوت کردیم. ازجمله همکاران ما آقای کریمیان بودند. بعد از گذشت مدتی آقای شیرزاد امتیاز نشریه را به ایشان واگذار کرد.

    در ادامه‌ی فعالیت انجمن اسلامی شروع به انجام کارهای خیرخواهانه جهت آبادانی کشور کردیم. از آن جمله می توان به ساخت ۷۴ مدرسه در مناطق محروم اشاره کرد. در آن زمان آقای اکرمی وزیر آموزش و پرورش بودند. ما نزد ایشان رفتیم و گفتیم که اتحادیه ی ما قصد ساخت ۱۴ مدرسه به نیابت ۱۴ معصوم را دارد، اما تنها درخواست ما از شما اختصاص مصالح ساختمانی به قیمت دولتی است.

    محمد کلاریبعد از موافقت ایشان، توافق نامه ای بین دو طرف امضا شد. چند روز بعد نیز عین توافق نامه در روزنامه ی اطلاعات چاپ شد. با ساخت ۱۴ مدرسه با حمایت فعالان و اهالی صنعت چاپ، در نهایت تعداد این مدارس به ۷۴ باب رسید. البته ناگفته نماند که تمامی این کارها با کمک تمامی دوستان چه در اتحادیه و چه کل بدنه ی چاپ انجام شد. مسلماً بدون حمایت این افراد ما هرگز نمی توانستیم به این مهم دست یابیم.

    البته این تنها گوشه ی کوچکی از کارهای خیرخواهانه ی انجمن بود. خوب به یاد دارم زمانی که در انجمن بودیم، آقای شیرزاد برای کمک به خانواده هایی که دارای فرزند معلول بودند، به اداره ی بهزیستی رفتند. از همان زمان، تشکیلاتی با عنوان خیریه ی محبان الصادق به منظور حمایت از این خانواده ها در انجمن اسلامی به وجود آمد و در حال حاضر نیز ۴۰۰ خانوار تحت حمایت این تشکیلات که توسط کمک های مردمی تغذیه می شود، قرار گرفته اند.

    یکی دیگر از اقدامات انجمن تأسیس چاپخانه ی کارگری هفتم تیر بود که در حال حاضر به عنوان یکی از بهترین چاپخانه ها با مدیریت آقای یارعلی و آقای سلامت و دیگر دوستان شناخته شده است و ۶۰۰ نفر کارگر سهام دار عضو این چاپخانه هستند.

    محمد کلاریاز جمله دیگر اقدامات انجمن می توان به ارسال ۱۱۰ میلیون پاکت نامه به رزمندگان اسلام، خرید ۱۴ دستگاه آمبولانس جهت اعزام به جبهه، خرید ۴۰ دستگاه موتورسیکلت، تأسیس صندوق قرض الحسنه ی صنف چاپ و هیأت مذهبی و خیریه ی امام صادق (ع) و… اشاره کرد. در مورد خاطرات آن زمان هرچقدر هم که بگویم، باز هم کم است.

    از خاطرات شیرین آن روزها نیز می توانم به چاپ اعلامیه های امام اشاره کنم. با وجود تمام شکنجه هایی که برای این مسئله و فعالیت های مبارزاتی ام کشیده بودم، اما با این حال بعد از تحقیق فراوان متوجه شدم که معمولاً مأموران ساواک هرجا که باشند از ساعت ۱۲ تا ۱ برای صرف نهار دست از کار می کشند. به همین دلیل همیشه در این زمان شروع به حروف چینی و چاپ اعلامیه های امام می کردم و بعد از این ساعات، با به هم ریختن فرم ها به کارهای دیگر مشغول می شدم.

    محمد کلاریبهترین و بدترین خاطرات زندگی

    در خصوص بهترین لحظه باید بگویم که قشنگ ترین خاطره ی من زندگی کردن با مردم است، چراکه من معتقدم مردم ایران بهترین مردم دنیا هستند. زمانی که در ایام جنگ، اتحادیه برای کمک به سربازان در خط مقدم از اهالی صنف دعوت به همکاری کرد، آن روز در تالار سیاره مردم برای کمک تا خیابان ها هم صف بسته بودند. این اعتقادات مردم ماست؛ پس چه لذتی بالاتر از زندگی کردن با این افراد. از طرفی هیچ چیزی در این دنیا به اندازه ی داشتن اعتبار و پشتوانه ی عمومی با ارزش نیست. زمانی که شما چنین پشتوانه ای داشته باشید، مسلماً از هیچ کاری نمی هراسید.

    اما در مورد بدترین خاطره باید بگویم که چندین و چند سال است که در تلاشم که هیچ چیزی را در دنیا زشت و بد نبینم. به همین دلیل سال ها بر روی خودم کار کرده ام تا به آن رسیدم. به همین دلیل هیچ اتفاقی را زشت و بد نمی بینم، اما قبل از این که به این باور برسم، همیشه ۲۸ مرداد و اتفاقات آن روز یکی از بدترین خاطرات زندگی ام به شمار می آمد.

    منتشر شده در شماره ۸۷ نشریه چاپ و نشر- بهمن ۱۳۹۰

    مقاله قبلیشش سیگما چیست؟
    مقاله بعدیضرورت توجه به آموزش نیروی انسانی در صنعت چاپ

    یک پاسخ بدهید

    لطفا نظر خود را وارد کنید
    لطفا نام خود را اینجا وارد کنید
    این سایت توسط reCAPTCHA و گوگل محافظت می‌شود حریم خصوصی و شرایط استفاده از خدمات اعمال.

    The reCAPTCHA verification period has expired. Please reload the page.