خیابان ظفر تهران، از آن خیابانهایی است که همیشه ترافیک دارد، برخی از اعضای کاروان مهربانی صنعت چاپ از این ترافیک گذر کرده بودند و در یکی از بنبستهای منتهی به آن منتظر بودند تا آنهایی که هنوز نرسیدهاند خودشان را برسانند. چند دقیقهای در کوچه انتظار کشیدیم ولی صبر صاحبخانه ( محمود معیری زاده ) طاق شده بود و هرازگاهی از افراد تقاضا میکرد تا به درون منزل بیایند و در حیاط منتظر دیگر اعضا باشند. بالاخره دیر و زود همه رسیدند و با روی گشاده میزبان به داخل زیرزمین منزلشان که حسینیه بود و به گفتهی برخی از مطلعان، کلاسهای درس قرآن نیز در آن برگزار میشد، هدایت شدیم.
میریونس جعفری طبق روال همیشگی ابتدا با ذکر صلوات جمع کاروانیان را به آرامش دعوت کرد تا محمود معیریزاده از خود و تجربیاتش در صنعت چاپ بگوید.
از بین کاروانیان افرادی بودند که گوی سبقت را با هیجان از هم میربودند تا از خاطرات سفرهای حجی که با هم داشتند بگویند؛ اما بعد از چندی خاطره بازی، معیری زاده از همهی کسانی که به منزلش مهمان شده بودند تشکر کرد و ضمن خیرمقدم و تبریک ایام مبارک شعبانیه گفت: من محمود معیری زاده برادر کوچکتر مرحوم حاج اکبر معیری هستم. ایشان درعینحال که برادر من بودند حق استادی به گردن من داشتند. از اینکه شما دوستان و عزیزان بهعنوان پیشکسوت صنعت چاپ به اینجا تشریف آوردهاید سپاسگزارم و از بزرگواری خودتان است ولی بنده به هیچ عنوان خودم را واجد چنین شرایطی نمیدانم.
از کودکی تا شاگرد چاپچی شدن محمود معیری زاده
من در سال ۱۳۲۱ در شهر تبریز متولد شدم و دوران دبستان را تا کلاس نهم در زادگاهم سپری کردم، بعد از آن به همراه مرحوم اخویام به تهران آمدم. ایشان برای تحصیل من زحمات فراوانی کشیدند.
سال ۱۳۴۲ به خدمت سربازی رفتم و تا سال ۴۴ به خدمت پرداختم. بعد از آن بهعنوان طراح کارهای چاپی در شرکت داروسازی هوخست (کیمیدارو فعلی) استخدام شدم. بعد از دو سال به کشور آلمان رفتم و در مدت یکی دو سالی که آنجا بودم دورههای مختلفی را چون دوره چاپ هایدلبرگ و دوره کاغذسازی، در چند کارخانه انگلیسی گذراندم.
در سال ۴۶ متأسفانه پدرم به رحمت خدا رفت و به همین دلیل درس را نیمه تمام رها کرده و به ایران بازگشتم. از همان تاریخ بهعنوان دستیار برادرم در چاپخانهی تکنو چاپ -واقع در ابتدای خیابان لالهزار- مشغول به کار شدم. بعد از گذشت مدتی با مرحوم گلستانیان و آقای کرباسی در چاپ زیبا شریک شدیم. اوایل انقلاب بود که از آن دو عزیز منفصل شده و چاپ معیری را تشکیل دادیم. حدود ۴ یا ۵ سال «چاپ معیری» را داشتیم تا اینکه با مرحوم احمد نقاش مقدم، مرحوم بلالی و برادرم شریک شدیم و همگی «چاپ کوهرنگ» را اداره میکردیم. در آن زمان مسئولیت چاپخانه از نظر اجرایی با من بود و مدیرعامل چاپخانه بودم، آقای نقاش نیز مدیر تولید چاپخانه بود و بقیهی آقایان شریک بودند.
سالهای خدمت به حجاج و محمود معیری زاده
در سال ۱۳۶۳ یکی از دوستان من متصدی سازمان حج و زیارت شد و من برای سرسلامتی و تبریک نزد وی رفته بودم که ایشان به من تکلیف کردند تا بهعنوان مدیرکل اجرایی حج و زیارت در مناسک حج با ایشان همکاری کنم. از آن سال به بعد در حد توانم دوستانی از صنعت چاپ را برای کمک به حجاج با خود همراه میکردم. این کار تا سال ۸۶ (غیر از سه سالی که حج تعطیل بود) به عهدهی بنده بود.
ما همیشه با اولین پرواز که مقارن با تولد امام رضا بود از طریق سوریه به حج میرفتیم و پنجم ماه محرمالحرام به ایران بازمیگشتیم، یعنی هر سال در حدود ۶۵ روز در حج بودم، در این مدت دو حج عمره و یک حج تمتع انجام میدادم. در طی سالهای ۶۳ تا ۸۶ که در سازمان حج و زیارت فعالیت داشتم حتی یک ریال حقوق دریافت نکردم، چرا که درآمد من از جای دیگری تأمین میشد و کار در آن سازمان را فقط برای ثواب آن به انجام میرساندم. مرحوم اکبر معیری به من اجازه داده بودند که ضمن مسئولیت چاپخانه در سازمان حج و زیارت هم انجام وظیفه کنم.
رفیق ماندیم نه شریک
محمود معیری زاده گفت: من از سال ۸۶ به بعد در شرکت چاپ کوهرنگ فعال بودم. مرحوم بلالی و مرحوم معیری خارج از چاپخانه فعالیت میکردند و چاپخانه را به من و مرحوم نقاش سپرده بودند.
بعد از مدتی دوستان به این نتیجه رسیدند که کار چاپ دیگر فایده ندارد و بهتر دیدند که چاپخانه را بفروشیم. یک روز در منزل ما ناهاری خوردیم و با تفاهم قرار شد به جای اینکه شریک هم باشیم، رفیق هم باقی بمانیم. بعد از آن هم مرحوم بلالی به دنبال ورزش و استادیوم فوتبال رفتند.
آقای معیری نیز کار نمایندگی مرکب هوستمن که از قبل داشتند را پی گرفتند. با این تصمیم، بانک کارآفرین خریدار چاپخانه شد اما شرط گذاشت که من مدیر چاپخانه باقی بمانم. بنده این شرط را قبول کردم و کارها جلو می رفت تا اینکه از من خواستند وام بانکی بگیرم، من هم چون از آیتالله بهجت تقلید میکنم و ایشان گرفتن وام بانکی را جایز نمیدانستند بر همین اساس با درخواست بانک کارآفرین مبنی بر گرفتن وام مخالفت کردم. بر همین مبنا از من خواستند تا استعفا بدهم تا آنها وام بگیرند، من نیز استعفا دادم.
زوج و فرد معیری
بعدازآن بهطور غیررسمی چاپ معیری را تشکیل دادم و یک سال هم در آنجا فعال بودم تا اینکه به پیشنهاد آقای غیبی «چاپ همگام» را بهصورت شراکتی خریداری کردیم و الان هم روزهای زوج در آن چاپخانه فعالیت میکنم، روزهای دیگر را هم در باغچهی کوچکی که دارم با دار و درخت و طبیعت سرگرم میشوم. البته بعد از انفصال از چاپ مدتی نیز در امور متافیزیک و روح مطالعاتی انجام دادم و این کار هم یکی دیگر از مشغولیات من است.
توفیق اجباری
تحصیلات من دیپلم رسمی است. در دانشگاه تهران نیز دورهی طراحی صنعتی – پرسپکتیو را دیدهام. همانطور که گفتم در اصل کار من طراحی بود و طراح شرکت دارویی هوخست بودم و از طرف این شرکت بود که برای گذراندن دوره به آلمان رفتم. زمانی که به چاپخانه آمدم توسط مرحوم اکبر معیری (برادر بزرگترم) با مسائل اجرایی چاپ آشنا شدم و به سمت و سوی این رسته هدایت شدم.
حاج اکبر خیلی بد رانندگی میکرد و دستفرمان خوبی نداشت، من همیشه به وی میگفتم که هیچگاه راننده نمیشود، او نیز همواره به من گوشزد میکرد که هیچوقت چاپچی نمیشوم ولی چون ایشان من را برای کار در حوزه چاپ تربیت کرده بود بالاجبار در چاپ ماندگار شدم، به همین دلیل است که از لفظ شما که من را پیشکسوت صنعت چاپ خطاب میکنید، خجالتزده میشوم.
من، محمود معیری زاده همانطور که در زمان حج، همیشه مترجمی را در کنار خود داشتم، در کار چاپ نیز همواره متخصصانی چون مرحوم احمد نقاش، مرحوم بلالی و مرحوم اکبر معیری پشتیبانم بودند، من با کمک آنها بود که میتوانستم از عهده مدیریت چاپخانه برآیم. من از ماشینهای چاپ و راهاندازی آنها سررشته نداشتم و تنها به مسائل مدیریت احاطه داشتم و از پس مسائل فنی چاپخانه برنمیآمدم.
چاپ ترجیحم نیست
من از زندگی خانوادگی و کاریام بسیار راضی هستم و دوستان بسیار خوبی داشتهام و دارم. زمانی که به حوزه چاپ وارد شدم برادری چون اکبر معیری پشت من ایستاد و مشوق اصلیام در کار چاپ بود. به امور چاپ علاقه دارم ولی چون تخصص فنی آن را ندارم، بدون تعارف میگویم که اگر مجدداً به دنیا بیایم ترجیح میدهم در علوم متافیزیک فعال باشم تا چاپ.
رفیق بود
مرحوم محمد بلالی و مرحوم احمد نقاش نهتنها دوستان من بودند بلکه برایم مانند برادرانم بودند ولی گاهی اوقات در شراکت و کار اختلافاتی هم پیش میآمد که این اختلافات در هر شراکتی عادی است ولی تا آخرین لحظات عمر با هم رفقای خوبی بودیم. به خاطر دارم یک دوره با محمد بلالی بخ همراه خانواده به زیارت حج رفتیم. مرحوم درشتاندام بود و قدرت بدنی زیادی داشت. زمانی که برای زیارت خانهی خدا رفتیم شرطهای که کنار سنگ حجرالأسود بود را کنار زد و ما فرصتی پیدا کردیم تا یک به یک زیارت کنیم و بعد از اتمام زیارتمان بود که به سرباز اجازه داد تا سر جای خودش برود.
بیشتر بخوانید: نورالله غلامحسینی ؛ یک عمر سرب و ورساد
با مرحوم بلالی روزگاری را گذراندم، حتی اوایل انقلاب به جرم چاپ روزنامهی منافقان به چاپخانه آمدند. مرحوم ۲۴ ساعت کار و زندگیاش را رها کرد و به همراه من آمد تا ثابت کند که ما نه منافق و نه ضدانقلاب هستیم. مرحوم محمد بلالی رفیق بود.
احترام به بزرگتر در هر سن و با هر سواد
محمود معیری زاده ادامه داد: خرید کاغذ ما زیاد بود. روزی در چاپخانه بودم و دیدم یکی از واسطههای کاغذ به چاپخانهی ما آمد و پیرمردی نیز پشت سر او میآید، از او پرسیدم این آقا کیست؟ و او گفت پدر همسرم است. من وقتی این بیاحترامی را دیدم از همان لحظه به بعد از او حتی یک ورق کاغذ و مقوا هم خریداری نکردم. چون معتقدم احترام به بزرگتر در هر سن و با هر سوادی لازم است و کسی که احترام بزرگتر از خود چون پدر و یا استادش را نگه ندارد، قابل ارزش نیست.
حاج اکبر معیری به من ( محمود معیری زاده) التفات بسیاری داشتند و هزینهی تحصیل من را -زمانی که از تبریز به تهران آمدم- تقبل کردند. من هرگز به یاد نمیآورم که حتی دوش به دوش آن مرحوم راه رفته باشم. همواره سعی کردهام تا احترام به بزرگترها را ترک نکنم.