کاروان مهربانی صنعت چاپ اولین بار است که بدون حاج محمد کلاری به دیدار یکی دیگر از پیشکسوتان صنعت چاپ ، حسین رئیسی میرود.
بغضی حزنانگیز، گلوی تکتک کاروانیان را میفشارد و غم دوری عزیزی که کاروانسالار این مهربانی بود بر دل همگان سنگینی میکند. سخت است اما چه باید کرد، مرگ حقیقت جهان است و رسم روزگار.
در اینجا گزارشی از دیدار مردی را خواهید خواند که قرآن و اخلاق انسانی را پیشهی خود کرده و تاکنون با عشق و علاقه به کار در صنعت چاپ پرداخته است. حسین رئیسی از آن نازنین مردان خودساختهای است که هرگز روزهای کارگریاش را فراموش نکرده و همچنان به کارش عشق میورزد، رابطهی پدری و پسری با کارگرانش دارد و گوش شنوا و دست یاریرسان آنان است.
او به اصرار دوستان حاضر در جمع و ابراز شرمندگی از بیان، در مورد کارهای خیرش سخن گفت؛ او مصداق بارز یک انسان معتقد و متدین است؛ مرد بزرگی که بیهیچ کوششی بزرگواریاش نمایان است.
غم دوری از یار دیرین
مدتی طول کشید تا میریونس جعفری بر خود مسلط شود و سکان را به دست بگیرد، او گفت: امروز ۲۵ شهریورماه است و اولین دیداری است که بدون بهترین یار کاروان مهربانی و رفیق دیرینهام مرحوم حاج محمد کلاری داریم. مدتی قبل به همراه مرحوم کلاری خدمت آقای حسین رئیسی رسیدیم و او را مجاب کردیم که پذیرای کاروان مهربانی صنعت چاپ باشد و از خود بگوید؛ جایش بسیار خالی است.
وی در ادامه از حضار خواست تا جهت شادی روح تمام بزرگان و درگذشتگان صنعت چاپ فاتحهای ختم کنند، سپس از حسین رئیسی مدیر و مؤسس چاپ قدس خواست تا به معرفی خود بپردازد و بگوید که از چه سالی و چگونه وارد صنعت چاپ شده است.
از مبتدیگری تا چاپخانهداری
رئیسی با تشکر از حضور کاروان مهربانی در چاپخانهی خود گفت: با تشریففرماییتان به اینجا بسیار خوشحالم کردید، فقط از اینکه حاج محمد کلاری دیگر در بین ما نیست ناراحتم، انشا الله که خداوند ایشان و دیگر پیشکسوتان را که سر به تیره تراب نهادهاند ببخشد و بیامرزد.
من حسین رئیسی متولد ۱۲ اسفندماه سال ۱۳۲۹ هستم. از سال ۱۳۳۸ وارد کار چاپ شدم و حدود ۲۸ سال در چند چاپخانه مختلف به کارگری پرداختم. اولین چاپخانهای که در آن مشغول به کار شدم، «چاپ تمدن» متعلق به آقای ناصر محمدی واقع در خیابان پامنار بود.
در گذشته هرکس که وارد حرفهی چاپ میشد باید یکی دو سالی را مبتدیگری میکرد، من هم از این قاعده مستثنا نبودم و یک سال اول کارم در چاپ تمدن به مبتدیگری و کارهایی از قبیل جارو زدن و خرید غذا برای بچههای چاپخانه و امثال این کارها گذشت.
به مرور زمان در کارم رشد کردم و توانستم با ماشین چاپ ورقی دستی کار کنم. آنوقتها همهی چاپخانهها مجهز به ماشینهای چاپ اتوماتیک نشده بودند و بیشتر با ماشینهای دستی یا ملخی کار میکردند. به خاطر دارم در چاپخانهی تمدن روزنامهای به نام «فرمان» را چاپ میکردیم. جالب اینجا بود که با همان ماشینهای دستی قدیمی و ابتدایی، فرمهای دو رنگ، سه رنگ و حتی چهار رنگ چاپ میکردیم. کمکم ماشینهای چاپ هایدلبرگ وارد بازار ایران شد و چاپ تمدن نیز یکی از این ماشینهای مدرن را تهیه کرد.
من علاقهی زیادی داشتم که کار کردن با این نوع ماشین را نیز بیاموزم و به همین دلیل تصمیم گرفتم، بعد از ساعت کاری خودم، شبها به صورت مجانی و به عنوان کمکی کنار دست ماشینچی ماشین اتومات هایدلبرگ بایستم تا کار را یاد بگیرم. مدتی این رویه را پیش گرفتم تا اینکه کار کردن با آن را فراگرفتم و ماشینچی هایدلبرگ شدم.
بعد از آنجا حدود ۱۵ سال نیز خدمت آقای بلالی در «چاپ مصور» به کار در این حرفه ادامه دادم. بعد از آن هم در چاپخانهی «مرد مبارز» که متعلق به آقای رزمآرا وکیل مجلس بود چند سالی کار کردم. قبل از انقلاب اسلامی بود که تصمیم گرفتم چاپخانهای مستقل تأسیس کنم و بر همین اساس به وزارت فرهنگ و هنر سابق رفتم و درخواست مجوز چاپخانه دادم، البته با مشکلی که پیش آمد چند سالی طول کشید و در نهایت سال ۵۹ بود که توانستم مجوز تأسیس چاپخانه را دریافت کنم. سال ۵۹ چاپخانه را با همین مغازه کوچکی که هماکنون در جلوی ساختمان وجود دارد و تنها با یک دستگاه چاپ ملخی و یک ماشین برش ماکسیم دهنه ۸۰ تأسیس کرده و کارم را آغاز کردم.
در آن دوران کمتر چاپخانهای کار رنگی چاپ میکرد، بعد از مدتی ماشین افست کوچکی به نام «هامادا» خریداری کردم و در همین مغازه به کار افست پرداختم. رفتهرفته در کارم پیشرفت کردم و ماشین GTO تک رنگ خریدم. آن زمان در این منطقه تنها دو چاپخانه وجود داشت، یکی «چاپ قدس» بود و دیگری «چاپخانهی فارابی» که به آقای ژرژ تعلق داشت. ما کارهای چاپ جلد کتابهای کتابفروشان میدان انقلاب را با دستگاه GTO انجام میدادیم.
خدا را شکر اوضاع کار روزبهروز بهتر میشد و ما را به فکر توسعه انداخت، به همین دلیل بخشی از زیرزمین را خریداری کردم و سپس اقدام به خریداری دستگاههای جدید کرده و یک ماشین چاپ دو ورقی تک رنگ، یک ماشین چاپ دو ورقی دو رنگ و بعدها نیز دستگاه چهار رنگ خریداری کردم. در حال حاضر نیز یک ماشین دو ورقی چهار رنگ، یک ماشین چهار رنگ GTO، یک دستگاه دو ورقی دو رنگ و یک دستگاه لترپرس دارم.
ژن چاپ
تحصیلات بنده ابتدایی است. من در سال ۱۳۴۵ ازدواج کردم و حاصل آن پنج فرزند، سه پسر و دو دختر است. پسرهایم در حوزه چاپ فعالیت دارند. دو پسرم چاپخانهدار هستند و راه پدرشان را پیش گرفتهاند، البته سومین پسرم نیز شغلی وابسته به چاپ را برای خود برگزیده است و واردکننده ملزومات چاپی از قبیل فیلم، زینک، مرکب و غیره است.
حسین رئیسی گفت: خیلی کار در صنعت چاپ را دوست دارم و عاشق کارم هستم و همواره از آن رضایتمندم.
چاپ همیشه شیرین
این مدتی که در صنعت چاپ کار میکنم خاطرات خوش زیادی دارم، خاطره بد هم دارم که ممکن است اولش بد بوده باشد ولی رفتهرفته تلخیاش تبدیل به شیرینی شده است. همانطور که عرض کردم حدود ۱۵ سال نزد آقای بلالی در چاپ مصور کارگری میکردم، نمیدانم ایشان زنده هستند و یا به رحمت الهی رفتهاند، به هر جهت اگر زنده هستند خداوند حفظشان کند و اگر فوت کردهاند خداوند بیامرزدشان. ایشان انسان بدی نبودند اما زمانی که من تصمیم به مستقل شدن گرفتم و این نظر را با ایشان در میان گذاشتم، به من معترض شدند و گفتند که نباید این کار را انجام دهم و باید باز هم کارگر چاپ مصور باشم و اذعان کردند که اگر من آنجا را رها کنم نمیتواند کسی را جایگزینم کند.
ایشان مرا تهدید کرد که اگر از چاپخانهی مصور بروم باید کلاً کار چاپ را ترک کنم چراکه در اتحادیه چاپخانهداران سمت داشتند و من برای گرفتن جواز چاپخانه به تأییدشان احتیاج داشتم.
وقتی من وارد عمل شدم او نیز از سر لجبازی درآمد و گفت که کارت گرفتن جواز را امضا نمیکنم. من اما کوتاه نیامدم و به ایشان گفتم هر طور شده بالاخره چاپخانهام را تأسیس میکنم و شما نیز باید کارت مرا امضا کنید پس بهتر است که رفاقتمان پابرجا بماند و شما دست از این کشمکش بردارید. برای دریافت جواز خیلی رفتم و آمدم و اذیت شدم تا اینکه با وساطت مرحوم توتونچیان و دیگر همکاران به جوازم رسیدم و «چاپخانهی قدس» را تأسیس کردم و خاطره تلخ من به شیرینی گرایید و ختم به خیر شد.
بیش از این در کار چاپ خاطره بدی ندارم. من قبل از انقلاب در این صنعت کلاً کارگری کردهام و بعد از انقلاب کارفرما شدم. همیشه گفته و میگویم که کار چاپ و چاپخانه را دوست دارم و اگر بار دیگر هم به دنیا بیایم همین کار را انتخاب خواهم کرد.
کارگرِ کارفرما
از همان روز اول تأسیس چاپخانه به فکر توسعه و ارتقای آن بودهام و خداوند را شاکرم که روزبهروز به پیشرفت و توسعهی مدنظرم دستیافتهام. هیچوقت از توسعهی کارم پشیمان نشدهام و حتی همین امروز نیز میتوانم دست به توسعه و خرید ماشینآلات جدید بزنم ولی ترجیح میدهم این کار را به جوانان پرنشاط و انگیزه بسپارم، دیگر نوبت جوانانی است که بهتازگی وارد این عرصه شدهاند تا چرخ صنعت چاپ کشور را بچرخانند.
جا دارد در اینجا به نکتهای اشاره کنم که پیر و جوان ندارد، من معتقدم کارفرماها باید کارگرانشان را مثل فرزندان خودشان بدانند و آنها را دوست بدارند، وقتی میخواهیم با کارگر صحبت کنیم باید رفاقتانه دستمان را روی شانه او بگذاریم و محبت بدهیم و محبت دریافت کنیم. به قول جوانان امروز و تحصیل کردهها انرژی خوب و مثبت بدهیم تا انرژی خوب و مثبت دریافت کنیم.
ما نباید بین خودمان و کارگرانمان فرق بگذاریم زیرا کارفرما شدن جایگاهی است که خداوند به ما داده و بابت آن به ما محبت داشته، ما نیز باید محبتی که از خداوند دریافت کردهایم را در بین دیگران تقسیم کنیم.
من معتقدم بیمه مخصوص کارگر است و نباید کسی از پرداخت آن ناراضی باشد، کارفرما باید در قبال کار کارگرش بیمه را پرداخت کند تا او در زمان بازنشستگی از رفاهی نسبی برخوردار باشد.
با پیشرفت علم، ارتقای تکنولوژی ماشینآلات چاپ و ورود کامپیوتر به کار در حال حاضر من در چاپخانه مبتدی هستم. تمام کارگران چاپخانه مانند فرزندانم هستند و من با تکتکشان رفیقم و از آنها درس میگیرم.
ز قرآن بیاموز رسم زندگی را
کارگران چاپخانهی من مانند فرزندانم هستند و نحوه زندگیشان برایم بسیار پراهمیت است. من معتقدم بدن یک کارگر سرمایهی اوست و باید سالم باشد تا بتواند به کار خود بپردازد، به همین خاطر چون ممکن است کارگری به علت دیر رسیدن سر کار از وعده صبحانه غافل شود، ما صبحانهای آماده میکنیم تا در بدو ورود میل کند. سپس آنها لباسهای کارشان را بر تن کرده و به کارگاه میروند. ساعت یک بعدازظهر نیز برای استراحت، ناهار و نماز دست از کار میکشند و بعد از این مدت مجدداً به سر کار میروند.
بسیاری از همکاران بارها از این روند چاپخانهی ما شکایت کردهاند و اذعان داشتهاند که شما کارگران را پرتوقع میکنید. من در پاسخ میگویم سرمایه من بهعنوان چاپخانهدار ممکن است ملک و یا ماشینآلات چاپ باشد اما همهی سرمایه یک کارگر در بدنش خلاصه میشود. او اگر سالم زندگی نکند و غذای خوب نخورد نمیتواند بهدرستی به کارش برسد. من در گذشته برخی روزها خودم آستینها را بالا زده و برای بچههای چاپخانه آبگوشت درست میکردم ولی الان دیگر نمیرسم.
حسین رئیسی گفت: من وقتی در وجود کارگرانم جنم چاپخانهداری ببینم به آنها کمک میکنم تا صاحب چاپخانهای مستقل شوند، تاکنون هم سه نفر از کارگران این چاپخانه برای خودشان چاپخانه مستقلی را تأسیس کردهاند. در حد توانم کمک کردهام تا کارکنان مجموعهام خانه یا ماشین بخرند و همین انرژی خوب است که زمانی که کارگری میخواهد از چاپ قدس برود با گریه از در بیرون میرود.
کلاسهای قرآن همواره در چاپخانهی قدس برپا است. من با آقای معتمدی در صنف خودمان و هیئت محبان صادق آشنا شدم. با وی صحبت کردم و از او خواستم تا در هفته یک روز به چاپخانه ما بیایند و به کارگران درس بدهند. او نیز قبول کرد و یکشنبهها کلاس قرآن و احکام ما پابرجا بود و بچهها یک ساعت قرآن میخواندند و یا بعضی اوقات که کار زیاد بود یک نفر روی ماشین کار میکرد و نفر بعدی به کلاس قرآن و احکام میآمد. هنوز هم این رویه وجود دارد تنها تفاوتش با آن زمان در مدرس است که با پا به سن گذاشتن آقای معتمدی از شخص دیگری خواستیم تا به این راه ادامه دهد.
من در حال حاضر نیز هرروز صبح تا ظهر در چاپخانه هستم، ساعت ۳ تا ۵ بعدازظهر نیز مجدداً به چاپخانه میآیم. من صبحها به چاپخانه سر میزنم بعد به دفتر میروم، عصرها هم اول به کارگاه میروم و بعد به دفتر کار بازمیگردم.
در انتهای این جلسه بعد از قرائت لوح تقدیر توسط سید هاشم احمدی، این یادبود خاطرهانگیز با دستان زحمتکش ناصر کلاری به حسین رئیسی تقدیم شد.