امیرهوشنگ نوروزلو در سیزده- چهارده سالگی دفتر و کتاب را رها کرد و درس و مشق را در اوراق روزهای تجربه و کار جُست. این ضرورت بود؛ در غیاب پدر، پسر که خلفش باشد مرد میدان زندگی و مسئولیت است. میزبان ما مرد مردستانی از این دست است.
کاروان مهربانی این بار مهمان صدای خسته اما عاشق امیرهوشنگ نوروزلو بود. مردی از اهالی زحمتکش چاپ و نشر که افتخار مهم دوره کاری اش، چاپ کتاب های فاخر و عالی است که در قفسه های کتاب، کنار هم ردیف و محترم نشسته اند. هر کدام روی جلد، نام معتبری دارند. از آن نام ها که خوانندگان فرهیخته حتما تورقی بر اوراق آثار و اوراد انفاس شان زده اند یا تفالی بر ابیات اشعار مفاخر ادب و هنرش را تجربه کرده اند.
خیال روی یار را چشم در چشم و ابرو به ابرو، در افق خطوط معنی نشسته اند و نسیم مویش را در سلسله باغ های معطر کوی دلدار به تماشا نشسته اند.
«ببین که سیب زنخدان تو چه می گوید
هزار یوسف مصری فتاده در چه ماست»
که گفته اند: «اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد گناه بخت پریشان و دست کوته ماست»
ما در کاروان مهربانی آموخته ایم که گوشه نشین درگاه کسانی باشیم که اگر چه محجوب و دورند ولی همیشه در نظر خاطر مرفه ما بودند و هستند. هرچند این دور زدن با کاروان، نوبت ها را به دیر و دور… به سالی و یا هر از چند سال یکبار می کشاند؛ اما ارباب کرم هر بار با مهر و ادب به روی کاروان مهربانی درمی گشایند که فرمود: «اگر به سالی حافظ دری زند بگشای / که سالهاست که مشتاق روی چون مه ماست».
میریونس جعفری، آغازگر این دیدار بود. با صلواتی که فضای معنوی را در جمع کاراون گستراند و پرسش هایی که یک به یک میزبان را وادار کرد با صدای آرام، خسته اما مشتاق و مهربانش پاسخ بدهد. اهالی کاروان با سکوت و اشتیاق سخنان هوشنگ نوروزلو را گوش دادند. این شما و این گزارشی از کاروان مهربانی.
جناب امیرهوشنگ نوروزلو در کجا و چه سالی متولد شدید؟
من امیرهوشنگ نوروزلومتولد ۱۳۱۰ در خیابان پامنار تهران هستم. عذر بنده را به علت عمل جراحی حنجره که داشتم بپذیرید که نمی توانم آن طور که باید و شاید با صدای رسا صحبت کنم. انشاءالله از کسانی که به فکر دوستان قدیمی هستند و یادی از آن ها می کنند سلامت باشند. امروز یکی از روزهای خوب زندگی من است که در خدمت دوستان کاروان مهربانی هستم.
چه سالی وارد صنعت چاپ شدید و از کجا شروع کردید؟
من کلاس هشتم بود که پدرم فوت کردند و مجبور شدم برای گذران زندگی وارد بازار کار شوم. اولین جایی که برای کار رفتم روزنامه اطلاعات بود، منزل ما در خیابان پامنار بود، همسایه ای داشتیم که پیش خدمت آقای مسعودی در روزنامه اطلاعات بودند.
بعد از فوت پدرم مادرم از ایشان درخواست کرد که در روزنامه مشغول به کار شوم و توسط آن دوست، به آقای مسعودی معرفی شدم، ابتدا در بخش صحافی به عنوان کارگر کار کردم و بعد از چند سال به عنوان سرپرست صحافی به مدت هشت سال در روزنامه اطلاعات مشغول بودم. به خاطر علاقه ای که به این صنعت داشتم در همان ابتدای کار به قسمت های دیگر هم سر می زدم، به این شکل حروفچینی و گراورسازی را نیز یاد گرفته بودم.
بعد از ۸ سال که در صحافی روزنامه اطلاعات کار می کردم به علت شکایت حقوق سه ماه عقب افتاده کارگران به آقای مسعودی، آقای فرزانه مدیرعامل مجموعه که از اقوام آقای مسعودی بودند من را اخراج کردند. به وسیله دوست دیگرم به چاپخانه مجلس شورای اسلامی معرفی شدم و شماره زنی دستی انجام می دادم. بعد از گذشت زمانی به علت نداشتن معافیت سربازی از چاپخانه مجلس شورای اسلامی هم بیرون آمدم.
حدود سه ماه بعد، در زمان مصدق صد هزار تومان هزینه کردم و از خدمت سربازی معاف شدم. بعد از گرفتن این معافیت چاپخانه مجلس شورای اسلامی مجدد من را برای کار نپذیرفتند. بعد از آن به چاپخانه سپهر آمدم، چاپخانه سپهر در سال ۱۳۱۲ تاسیس و بسیار باسابقه بود. مرحوم حیدری مدیرعامل چاپخانه سپهر بودند و با آقای طاهرزاده شراکت داشتند.
چون با ماشین ملخی چاپ هم کار کرده بودم. برای مرحوم حیدری کارهایی که انجام داده بودم را توضیح دادم، به من گفتند که پیر شده اند و دلشان می خواهد جوانی که از قسمت های مختلف چاپ مطلع است با ایشان همکاری داشته باشد. شرح حالم را گفتم و من را به عنوان سرپرست معرفی کردند که البته با مخالفت یکی-دو نفر از سرپرست ها روبرو شدم ولی بعد از پنج ماه به عنوان معاون آقای حیدری چاپخانه سپهر واقع در خیابان ناصرخسرو را اداره کردم.
بعد از مدتی آقای طاهرزاده تصمیم به فروش سهم خود از چاپخانه گرفتند و جای دیگر چاپخانه تاسیس کردند. پسر آقای طاهرزاده اطلاعی از چاپ نداشت و به پشتیبانی من در چاپخانه کار می کردند. در زمان مرحوم عبدالرحیم جعفری مسئول کتاب های درسی، هشت سال مسئولیت چاپ کتاب های درسی را در چاپخانه سپهر عهده دار بودیم و حدود ۳۸ سال در چاپخانه سپهر مدیر بودم.
بعدها شخصی روحانی سرپرست چاپخانه سپهر شد، علاقه داشتند که من چاپخانه را ترک نکنم ولی من از چاپخانه سپهر بیرون آمدم و گفتم اگر زمانی گرفتاری یا مساله ای پیش آمد حتما برای کمک خواهم آمد ولی مستقیما کار نخواهم کرد، بعد از آن مدتی بیکار بودم. سپس چاپخانه نشر فرهنگ اسلامی را راه اندازی کردم، در انتشارات وزارت ارشاد نیز کار کرده ام.
بیشتر بخوانید: دیدار کاروان مهربانی صنعت چاپ با پیشکسوتان صنعت چاپ مازندران
چه سالی ازدواج کردید و چند فرزند دارید؟
در سال ۱۳۳۱ در سن ۲۱ سالگی ازدواج کردم و همسرم نوه عمه ام بودند. پنج فرزند، چهار دختر و یک پسر دارم. پسرم در کشور آمریکا مدیر شرکت بزرگی است.
در زمان مدیریت در چاپخانه، حدود چند شاگرد تربیت کرده اید؟
شاگردان من تعداد زیادی بودند و نمی توانم اطلاعات درستی را در این باره بگویم. به عنوان مثال سال ها با پدر جناب آقای بابک عابدین، مرحوم حسن عابدین مشغول به کار بودم.
خاطرات شیرین امیرهوشنگ نوروزلو
در این مدتی که در صنعت چاپ بودم حدود ۶۰ و اندی سال می گذرد. روزهای خوبی برای من بوده است چون به این کار علاقه داشتم با وجود زن و پنج فرزند به حرفه ام علاقه مند بودم و همیشه آخرین نفری بودم که از چاپخانه خارج می شد. حتی زمانی که چاپخانه سپهر، کتاب های درسی چاپ می کرد، ۲۴ ساعت شبانه روز کار می کردم در صورتی که کسی نبود که من را بازخواست کند و تمام اختیارات چاپخانه سپهر با من بود. امیرهوشنگ نوروزلو
خاطره یا اتفاق تلخی که در چاپخانه سپهر افتاده است را برایمان بازگو کنید.
اتفاقات بد خیلی جزئی رخ می داد چون در چاپخانه سپهر، دوست عزیزمان «مرحوم عبدالعلی شریفی» حضور داشتند. با این حال یک بار، اتفاق افتاد و دست یکی از کارگران جوان چاپخانه به نام «قاسم انصاری» لای سیلندر ماشین چاپ دو ورقی دو رنگ هایدلبرگ رفت. وقتی خبردار شدم به سرعت او را به بیمارستان طرفه در جوار چاپخانه بردیم و گفتند ما نمی توانیم کاری انجام دهیم و بعد او را به بیمارستان بانک ملی فرستادیم. سپس به خرج آقای جعفری برای درمان به آلمان فرستاده شد تا کمکی به او شود و دستش احیا شود.
پیشنهاد و رهنمودی برای آیندگان و جوانان صنعت چاپ بفرمایید تا همگان استفاده ببرند.
من در همه امور و صنایع وارد نیستیم. صنعت چاپ یکی از صنایع خیلی پیشرفته است من مسافرت های زیادی را به کشورهای خارجی از آمریکا گرفته تا فرانسه، سوئیس و دیگر کشورها داشته ام. بیشتر از همه مطالعه می کردم به عنوان مثال، یک ماه که در کشور آلمان بودم خواهش کردم تا به چاپخانه ای من را معرفی کنند تا بازدیدی داشته باشم و بتوانم در ایران از آن استفاده کنم به همراه جوانی که به زبان آلمانی مسلط بود از چاپخانه بسیار بزرگی بازدید کردم و بعضی از کارهایی که می خواستم به اطلاعاتم کمک کند را یاد گرفتم. اولین توصیه ام یادگیری است.
در کشور آلمان در دفتر مدیر چاپخانه نشسته بودم که اپراتور ماشین چاپ چهار رنگی وارد دفتر شد و با مدیر با لحن تندی صحبت کرد و اعتراض داشت و مدیر از اپراتور خواست که بعدا به مساله او رسیدگی کند زیرا مهمان داشت. زمانی که برای بازدید رفتیم دیدیم که همان کارگر مثل پروانه به دور ماشین می چرخید. از او پرسیدیم که شما با کارفرمایتان مشکل داشتید ولی الان بدون هیچ مساله ای مشغول به کار هستید، چگونه است؟ گفت من با کارم مشکل ندارم با مدیر مشکل دارم که نمره انضباط من را کم داده است و فدراسیون کارگری از حقوق من کم کرده بود. امیرهوشنگ نوروزلو
جناب امیرهوشنگ نوروزلو اگر یکبار دیگر به دنیا بیایید باز هم در صنعت چاپ فعالیت می کنید؟
من عرض کردم و دوستان قدیمی هم می دانند که من یکی از عاشقان این صنعت بوده و هستم. این روزها که در حدود ۲۴ سال است فعالیتی در این صنعت ندارم، از روزهای خوب زندگی ام نیست، زیرا خواسته قلبی من این است که تا آخرین لحظه زندگی ام در صنعت چاپ فعالیت داشته باشم و اگر خداوند فرصت دوباره ای به بنده می داد و سلامتی اجازه، بیشتر از این ها در این صنعت فعالیت می کردم.
منتشر شده در شماره ۱۴۲ نشریه چاپ و نشر- آذرماه ۱۳۹۵
امیرهوشنگ نوروزلو