کاروان مهربانی صنعت چاپ قصد سرزمین گل و عطر و زیباترین و تماشایی ترین رنگ های جهان را کرد چرا که همنشین گل، رنگ و عطر آن را می گیرد و گل می شود. شوق دیدار مازندرانیان در ساعت پنج صبح کاروانیان را به ترمینال بیهقی کشاند.
عشق با این کاروان همراه بود. در خنکای اول صبح آسمان در حال بیدار شدن بود. فرشتگان که صف در صف نماز ایستادند و اذان گوش تهران را پر کرد، گل های مازندران هم تنی به شبنم صبحگاهی سپردند و عطر و رنگی تازه کردند تا کاروان مهربانی صنعت چاپ از راه برسد. اینگونه شد که طلوع آفتاب را در جاده دماوند تماشا کردیم.
آفتاب از شبگردی بر می گشت و روز این سوی زمین را با خود می آورد تاپهلوی نرگس بروید یاسمین، گل به غنچه خوش دهان آید همی.
صبحانه در فیروز کوه، به املت و نیمرو عسل و کره و پنیر و چای داغ گذشت. ناهار مهمان همکاران مازندرانی در سالن اکبرجوجه بودیم که جایتان سبز.
سالن اجتماعات اداره کل ارشاد مازندران منتظر بود. ما در میدان امام از اتوبوس پیاده شده، وارد ساختمان بزرگ ارشاد شدیم و تو در تو و راهرو به راهرو رفتیم تا پله به پله و پیچ تا پیچ پایین رفته باشیم و بالاخره برسیم به محل دیدار.
معاون فرهنگی استان مازندران
مازندران در حدود ۴۷۰ واحد چاپی دارد. یکی از استان هایی است که به خاطر بحث کشاورزی و صنایع تبدیلی از استان هایی است که زیر ساخت ها در آن فراهم است. با همکاری اتحادیه سعی می کنیم زیر ساخت های لازم را در مورد صنعت چاپ در استان فراهم کنیم. امیدواریم یک بخش از کار هر استان را که به صنعت چاپ و بسته بندی بر می گردد یک دغدغه باشد.
نمیدانم چرا؟ خیلی ها حوزه های چاپ و بسته بندی را از هم جدا می دانند و ما در جلسات مختلف با دوستان صحبت کردیم که اگر قرار است در حوزه صنایع تبدیلی اتفاق مثبتی بیافتد باید صنایع بسته بندی باشد و این جز با حضور صنعت چاپ میسر نمی شود. باید در این بخش به هم کمک کنیم. اداره کل ارشاد مازندران محدویت هایی دارد.
چهار سالی است که با همکاری همه دوستان در اتحادیه و شهرستان نمایشگاه صنعت چاپ و بسته بندی مازندران را داریم. ما از همه کارکنان صنعت چاپ استان می خواهیم که بیآیند و از ظرفیت صنعت چاپ استان استفاده کنند و امیدواریم که در این کار موفق شویم. من به عنوان معاون فرهنگی استان با شما صحبت می کنم و حداقل ۲۰ سال است که با صنعت چاپ در ارتباطم و از چاپخانه داران قدیمی مازندران هستم. مدرکم در زمینه کارشناسی چاپ ونشر است. یعنی در همین حوزه تدریس هم می کردم. در دادگستری هم کارشناس رسمی هستم. در همین حوزه هم امیدوارم بتوانیم با دوستان برای صنعت چاپ در استان کاری انجام دهیم.
کاروان مهربانی صنعت چاپ یکی از اتفاقات خوب در حوزه چاپ و سایر حوزه های وابسته به آن است و با آمدن این کاروان به استان ها دیداری تازه می شود و تبادل اطلاعات و تجربیات که یکی از مهمترین اتفاقاتی است که باید بیافتد. ما در حوزه اشتغال بعد از ۴۰ سال کار در این زمینه بیشتر متوجه شدیم که اکثر چاپخانه ها به صورت موروثی کار می کنند تا آکادمیک. فرزندان بزرگ خانواده حتما به کار چاپ می رسیدند. چون این موضوع به صنعت چاپ ربط پیدا می کند به همه حاشیه های چاپ هم مربوط می شود.
محمد کلاری
زمازندران شهر ما یاد باد/ همیشه بر و بومش آباد باد
خوشحالم که بعد از چند سال بار دیگر در خدمت عزیزان هستم. چون من اصالتا از شهر نور هستم و علت اینکه در خدمت شما عزیزان هستیم این است که حدود ۲۰ سال و اندی پیش در تهران من از همه استان ها یک اتحادیه را به وجود آوردم و طوری شد که مجبور شدیم با تمام استان ها ارتباط داشته باشیم. حدود ۳۰ استان و تقریبا همه در این اتحادیه شرکت داشتند.
یک شرکت تعاونی سراسری هم تاسیس کردیم ولی به دلایلی دنباله اش را نگرفتیم. من سنم از هفتاد بالاتر رفت و نتوانستم دنبال کار را بگیرم. در آن زمان برای یکبار در هر استان تشکیلاتی داشتیم که دوستان همه می آمدند در مشهد، تبریز، مازندران و دیگر استان ها در این گروه جمع می شدند. آن زمان جلسات در منزل مرحوم رضایی تشکیل می شد. از وقتی من نتوانستم در جلسات شرکت کنم این نشست ها ابتر ماند. تا سال ۷۲ به این فکر افتادیم با آقای جعفری، احمدی و دیگران از کسانی عیادت کنیم که کسی از آنها یادی نمی کند.
قدیمی ها می دانند آن زمان همه ماشین ها دستی بود. بعد که ماشین های برقی آمدند کاغذها را دستی به ماشین می دادند. با سنجاق های دستی ته گرد. همه آنها زحمت کشیدند تا امروز صنعت چاپ به دست جوانان افتاده است و با کامپیوتر کار می کنند.
ما هم بنا را بر این گذاشتیم تا از این دوستان که با آن رنج و زحمت و مشقات کار می کردند و امروز در گوشه منازل نشسته اند و کسی از آنها یادی نمی کند، یاد کنیم. در تهران با بسیاری از پیشکسوتان دیدار کرده ایم و این کار را آرام آرام به تمام استان ها تسری می دهیم. بنا را بر این گذاشتیم که این کار را در ورای تهران هم دنبال کنیم. پیش از این از چند استان مانند تبریز، قم، خراسان و قزوین دیدار کرده ایم و اکنون برای قدردانی از دوستان و همکاران پیشکسوت چاپ در استان مازندران هستیم.
با تشکر از دوستان، در جلسه امروز می خواهیم از هشت نفر از پیشکسوتان چاپ که بیش از نیم قرن در این استان کارهای چاپی انجام داده اند، تقدیر کنیم. در اینجا از تک تک پشکسوتان دعوت می کنم تا از خودشان بگویند.
محمدعلی توللی
اکنون که میزبان شما هستیم امیدوارم در روزهای سرد زمستانی در این استان به شما خوش بگذرد. من در ۲۷ مرداد ۱۳۲۰ در قلب آمل به دنیا آمدم. زمانی که ششم ابتدایی را تمام کردم، پدرم مرا به کتابفروشی برد و با توجه به علاقه مندی به کتاب در سن ۱۴ سالگی شاگرد اولین کتابفروشی به نام اخوان در بازار چهارسوق شدم، در ۱۸ سالگی به عنوان خبرنگار در چندین روزنامه از جمله پست تهران، ناهید در تهران و مازندران فعالیت داشتم و بعدها با روزنامه اطلاعات در نبود شادروان پیرزاد همکاری داشتم.
بعد از خاتمه سربازی به عنوان شریک و مدیر اولین کتابفروشی ادامه دادم. یادم هست مرحوم عبدالرحیم جعفری که داماد آقای علمی بود و چاپخانه سپهر را داشت، خیلی کم کتاب را به کسی نسیه می داد ولی به من یک کامیون کتاب داد و همین باعث افزایش فروش من شد. در حال حاضر هم حرفه ی روزنامه نگاری را دارم و هفته گذشته در روزنامه آوای شمال یادداشت سردبیر را نوشتم.
چاپ دانش، اولین چاپخانه آمل است که در سال ۱۳۳۷ تاسیس شده بود و من از سال ۱۳۴۰ به آن چاپخانه رفتم. از چاپخانه ای واقع در کوچه لاله زار، جنب سینما ادئون، یک دستگاه دو ورقی را آن زمان پنج هزار تومان خریداری کردم. بعد از آن یک ماشین هایدلبرگ ملخی هم که با آن چهاررنگ چاپ می کردم به مجموعه اضلفه شد.
قبلا با ماشین های دستی کار می کردیم ولی با توجه به اینکه کتاب فروش بودم کار کردن با ماشین دو ورقی را زود فرا گرفتم و هزار جلد دفتر ۱۰۰ برگ چاپ کردم.
حروف چینی را در زمان چاپ کتاب «سرنوشت انسان» اثر میخاییل شولوخف در مجله سفید و سیاه یاد گرفته بودم و در کارهایم استفاده می کردم.
هم اکنون به عنوان مدیر و صاحب امتیاز اولین چاپخانه ی آمل به نام «دانش چاپ آمل » در کنار فرزندانم که طراح و گرافیست هستند همچنان فعال هستم، البته انجام کارها را به آنها سپرده ام و تنها در صورت نیاز کمکشان می کنم. اما همچنان در روزنامه فعالیت دارم.
بیشتر بخوانید: چاپ و بسته بندی اندیشه آمل از ابتدا تا امروز
ثمره زندگی
در ۲۷ سالگی ازدواج کرده ام و پسر بزرگم و یکی از دخترانم در اتریش زندگی می کنند. دو فرزند دیگرم نیز در چاپخانه مشغول هستند. من به این کار عشق می ورزم و از کارم راضی هستم ولی همکارانم با توجه به آشفتگی بازار که در این حرفه ایجاد شده و متاسفانه بیش از ۷۰ واحد چاپی مجهز به کامپیوتر، بی کار شده اند و اخیرا شنیدم برخی دستگاه را پشت وانت گذاشته اند و به صورت سیار کار چاپ می کنند! آنها ناراضی هستند. مشکلات که زیاد است، بانک ها به ما فشار می آورند و من هم با این سن نمی توانم مثل سابق باشم و باید وکیل بگیرم تا کارهایمان را انجام دهد.
خاطره تلخ و شیرین
اتاق اصناف در سالگرد ۲۸ مرداد گفته بود، میتینگ داریم و فردا همه ی مغازه ها باید تعطیل باشند. من از شهربانی اجازه گرفتم و آگهی که سفارش گرفته بودم را چاپ کردم. فردای آن روز سازمان امنیت مرا گرفت و برد و پنج ساعت که در یک اتاق تنها نشستم و تا در نهایت یک نفر آمد گفت، که با تهدید شما این آگهی چاپ شده است؟! من گفتم اجازه گرفته ام و چاپ کردم.
خاطره تلخ ندارم، اکثرا در چاپخانه خاطرات شیرین دارم. یک بار در سالن همایش های بین المللی صدا و سیما از طرف ارشاد ما را دعوت کردند و تمام لیتوگرافها، صحافها و چاپخانهداران تهران را یکی پس از دیگری معرفی و تقدیر کردند ولی چاپخانهداران آمل را معرفی نکردند. دو روز بعد در روزنامه از اتحادیه چاپخانهداران شدیدا انتقاد کردم که چطور از تمام رسته های تهران تقدیر شد ولی مازندران و شهرهای دیگر نادیده گرفته شدند؟! خاطره تلخ من به پارتی بازی های صنف چاپ بر می گردد. الان شهرستان ها چاپخانه هایی دارند که کمتر از تهران نیست.
توللی در پایان سوال همیشگی کاروان مهربانی صنعت چاپ را اینگونه پاسخ داد: اگر یکبار دیگر به دنیا بیایم باز هم همین کار را انتخاب می کنم، چون کارم در مطبوعات است و به کتاب علاقمندم و امیدوارم دو فرزند دیگرم که به این کار مشغول و کارشناس چاپ هستند راه پدرشان را ادامه بدهند.
رحمت الله زارع
من رحمت زارع مدیر چاپخانه افست زارع (ساری) هستم و از شما مهربانان تشکر می کنم که به مازندران تشریف آورده و ما را سرفراز کردید. بنده در روستای «واو دره» دودانگه ی استان مازندران متولد شدم، تحصیلات من ششم ابتدایی است و از سال ۱۳۵۰ وارد چاپخانه شدم.
در سال ۱۳۵۴ ازدواج کردم و پنج فرزند، ۴ پسر و یک دختر دارم. پسرم عباس زارع، هم اکنون معاون فرهنگی اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان مازندران است. فرزند دیگرم علی زارع هم مدیر چاپ تکتم (ساری) است. دو پسر دیگرم هم در کار چاپ فعال هستند. حسن زارع، در چاپ دیجیتال و چاپ بنر است و احسان زارع هم با خودم کار می کند. از داشتن فرزندان خلف همواره شاکر خداوند هستم. ما خانوادگی با چاپ به دنیا آمده ایم.
استادکار من آقای فیضی (از استان اردبیل) بودند. وقتی به مدرسه می رفتم علاقه زیادی به بوی کتاب ها داشتم و تازه بعدا فهمیدم که چاپ چیست و رفتم پیش آقای میرطاهری مشغول به کار شدم و ادامه دادم و کل این خاطره خوبی برای من است. از شغلم بسیار راضی هستم و علاقه به چاپ دارم و حتی روزهای جمعه هم باید به چاپخانه بیایم و دوری بزنم.
همه جا و در هر کاری مشکل وجود دارد و ما مجبوریم با مشکلات بسازیم. مالیات و بیمه را به موقع پرداخت می کنم و تا به حال هفت نفر در چاپخانه ی من باز نشسته شده اند.
فرح می خواست به ساری بیاید و من سه شبانه روز نخوابیدم تا بتوانم عکس او را با کلیشه و دستگاه مسطح چهار رنگ چاپ کنم، این کار خودش هنر می خواهد. درآوردن آن کار به شکلی شکیل و بی خلل یکی از کارهای خاص عمر من بود که خاطره خوشی را در ذهنم حک کرده است.
کار و موفقیت بدون زحمت حاصل نمی شود، باید خاک یک کار را خورد تا در آن موفق شد. جوانان امروز عجولند و می خواهند یک شبه ره هفتاد ساله را بروند و این ممکن نیست. باید قانع و صبور بود و تلاش کرد تا روزی کار به نتیجه برسد.
از شغلم واقعا راضی ام. بارها پیش آمده که تا ساعت چهار صبح در چاپخانه کار کردم، دو شیفت و جمعه ها سر کار بودم، بنابراین وقتم را هدر ندادمغ یا مشغول کار بودم یا در کنار خانواده ام.
علی اصغر دریایی، رئیس اتحادیه چاپخانه داران مازندران
من علی اصغر دریایی، مدیر چاپخانه طاهر کیاکلا و متولد بابلسر هستم و مدت ۳۸ سال سابقه خدمتگزاری در صنعت چاپ دارم. از کار چاپ بسیار راضی هستم. سه فرزند دارم، دو پسرم در تهران زندگی می کنند و دخترم با من زندگی می کند.
خیلی ممنون هستم و زبانم قاصر است از تعریف این حرکت که به بازدید پیشکسوتان صنعت چاپ مازندران آمدید. سال ها بود چنین برنامه ای رخ نداده بود، کار شایسته و دلگرم کننده ای است و تاثیر این جلسات روی اعضای خانواده چاپ مثبت و خوب است.
من به عنوان مسئول اتحادیه باید بگویم که ما در مازندران با مشکلاتی بسیاری مواجه هستیم، در حال حاضر اولین و مهمترین مشکل چاپخانه ها تامین کاغذ است. کاغذسازی مازندران هم نتوانست مشکل ما رفع کند، کاغذسازی مازندران بیشتر کارتن و کاغذهای کاهی تولید می کند که مورد مصرف چاپخانهداران نیست و فقط به درد چاپ روزنامه میخورد.
من چون به کار چاپ علاقه دارم از ساعت چهار صبح تا شش بعد از ظهر به چاپخانه می رفتم و کار می کردم. الان هم تا ساعت یک بعد از ظهر در چاپخانه هستم و مابقی را در اتحادیه می گذرانم.
اتحادیه ما برای کنترل چاپخانه ها در سال ۵ بار به چاپخانه های گلوگاه تا رامسر سر می زند و به حرف ها و درد دل های چاپخانه داران گوش می دهد و برای رفع مشکلاتشان تلاش میکند. اگر می توانید مشکل وزارت ارشاد و وزارت صنعت، معدن و تجارت را درباره صنعت چاپ حل کنید. در اینجا صنف چاپ را چهل تکه کرده اند و رسته هایش را گرفته اند و به اتحادیه های دیگری واگذار کرده اند. اتحادیه چاپخانهداران مازندران را به اسم افست و ملخی کرده اند و از دیگر رسته ها جدا کردند.
همه صنوف زیر نظر اتحادیه چاپخانه داران
عباس زارع، معاون فرهنگی اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان مازندران در پاسخ رئیس اتحادیه چاپخانه داران مازندران گفت: اتحادیه حوزه چاپ استان در شهرستان زیرمجموعه صنوف غیر همگن بود، دوستان پیشنهاد دادند که اتحادیه چاپخانه داران استانی شود و ما در مازندران اتحادیه ی استانی نداریم و همه شهرستانی هستند، اولین اتحادیه استانی مازندران صنف چاپ بود. در آن مقطع زمانی درگیری هایی بین اتحادیه چاپخانه داران و ارشاد وجود داشت و اتحادیه های صنفی جواز کسب صادر می کردند و ارشاد نیز آن را قبول نداشت و چاپخانه داران از این موضوع شکایت داشتند.
اتحادیه چاپخانه دارن، برای حوزه های چاپی که واقعا چاپخانه باشند، شکل گرفت. تا واحدی با یک دستگاه فتوکپی و چاپخانه داری با سرمایه گذاری چند صد میلیونی در یک رسته قرار بگیرند و قرار شد در ادامه روند کار همه ی حوزه های صنعت چاپ استان را به اتحادیه چاپخانه داران واگذار کنیم. چون در انتخاباتی که برگزار شد فقط چاپخانه داران شرکت کردند، مقاومت هایی را از سوی صنوف داشتیم و این در صورتی بود که باید همه شرکت می کردند.
طبق آمار همه حق رای داران ۱۳۰ نفر هستند که موقع انتخابات ۶۰ نفر بیشر حاضر نشدند. در حالی که واحد های چاپ دیجیتال، چاپ کامپیوتری و صحافی هایی که از ارشاد مجوز نگرفته اند ۵۰۰ واحد می شوند. امیدوارم که در آینده همه صنوف صنعت چاپ زیر نظر اتحادیه چاپخانه داران قرار گیرند و این مصوبه شورای عالی استان و غیرقابل انکار است.
من محمود مهدی زاده ساکن و متولد آمل هستم، در سال ۱۳۴۰ به دنیا آمدم و از کلاس پنجم ابتدایی و در زمان تعطیلی تابستان ۱۳۵۲ به چاپخانه رفتم و در خدمت مرحوم مجد کار کردم. بعد از گرفتن دیپلم هم به صورت کامل به چاپخانه رفتم. در سن ۲۰ سالگی ازدواج کردم و سال ۶۶ مستقل شدم.
سه فرزند دارم. یکی از فرزندانم در کارشناسی رشته چاپ تحصیل کرده و مواد مصرفی قبل از چاپ را تولید می کند. فرزند دیگرم کارشناسی گرافیک و ارتباطات تصویری خوانده است. دخترم هم کارشناسی ارشد بازرگانی بین الملل دارد و ازدواج کرده است. از ابتدا از کار و زندگیام راضی بودم و هستم.
یک جمله ای را از ناپلئون خوانده بودم که می گفت: «مادر با یک دست گهواره و با دست دیگر جهان را تکان می دهد». من مطمئن هستم که ناپلئون در آن زمان از صنعت چاپ بی خبر بوده است، چون چاپ یک اطلاعیه، می تواند شرایط شهر و کشور را تغییر دهد.
ما در سال ۱۳۶۸ اطلاعیه ای را با مجوز شورای شهر چاپ کردیم و فرماندار شهر بر آشفتند و گفتند که شما نظم شهر را بر هم زدید و ما هم مجبور شدیم همه اطلاعیه ها را جمع کنیم و برای مدت کوتاهی هم توبیخ شدیم. در آن زمان فهمیدیم که هر کاری که می خواهیم چاپ کنیم باید شسته ورفته و با مجوز باشد که بعدا دچار مشکل نشود.
من خوشحالم که تا به حال بالای شش میلیون کتاب از ناشران مختلف و در قطع مختلف به صورت ته چسب و ته دوزی چاپ کرده و تحویل جامعه داده ام. بنده تئوریسین نیستم ولی در مورد چاپ می دانم که تمام چاپچی ها نیاز دارند که ماشین آلات شان را تجهیز کنند و ما هم مستثنی نیستیم. ماشین آلاتی که داریم تقریبا فرسوده شده اند، اما توان به روز کردنش را نداریم. امیدوارم دست اندرکاران به ما کمک کنند و برای ما که برای این صنف زحمت کشیده ایم دل بسوزانند و خالصانه به فکر ما باشند که ما هم بتوانیم خدمت شایسته ای را برای جامعه انجام دهیم تا از چاپ کتاب، مجله و پوستر راضی باشیم.
داروخانه جسم انسان را درمان می کند و چاپخانه ها ابزاری چون کتاب را برای روح انسان تولید می کنند؛ لطفا چاپخانه را با انداختن یک نقطه تبدیل به چایخانه نکنید.
کعبه و سنگ نشان است که ره گم نشود
حاجی احرام دگر بند ببین یار کجاست
فرامرز رضایی
ضمن خیرمقدم خدمت همکاران عزیزم، من فرامرز رضایی برادر مرحوم حاج صادق رضایی مدیر چاپ ارشاد بابل هستم و از سال ۱۳۶۳ بعد از خدمت سربازی وارد این حرفه شدم. در سال ۱۳۶۲ ازدواج کردم و ثمره ازدواجم سه فرزند، یک دختر و دو پسر است. پسرانم هم در چاپخانه کار می کنند. الحمدالله در کار چاپ مشکل خاصی هم نداریم.
اکنون درچاپخانه من یک دستگاه چاپ GTO دو رنگ و یک دستگاه یک و نیم ورقی هایدلبرگ دارم. یک دستگاه چاپ بنر و چند وسیله دیگر ملزومات کار ما را تشکیل می دهند که البته کامل نیست ولی بد هم نیست و ما خدا را از بابت آن شاکریم.
یکی از بهترین خاطره های من، به حدود ۲۰ سال قبل برمی گردد. زمانی که در خانه برادرم میزبان این جمع و اتحادیه سراسری صنعت چاپ بودم. هیچ شبی به اندازه آن شب به من خوش نگذشت.
اگر وزارت و اداره کل ارشاد حمایت بیشتری کند تا چاپخانه ها بتوانند تجهیزات جدیدتری خریداری کنند خیلی خوب می شود که البته من این را جزو مشکلات نمی دانم.
من سیدمرتضی فغانی، مدیر موسسه صنعت چاپ ساری هستم. ۵۳ سال دارم در سال ۱۳۶۵ ازدواج کردم و سه فرزند حاصل آن بوده است. یکی از فرزندانم پزشک است، دیگری چاپخانه دار است و آخری هم در کلاس هشتم تحصیل می کند. از سال ۱۳۶۱ وارد صنعت چاپ شدم.
من ابتدا در چاپ ساحل نکا کارگری کردم و استادم مرحوم کردان بودند. الان در چاپخانه صنعت چاپ ساری از طراحی تا چاپ یعنی از صفر تا صد، از لیتوگرافی تا خدمات پس از چاپ را انجام می دهیم. من فکر نمی کنم کسی را پیدا کنیم که از کارش تمام و کمال راضی باشد ولی با تمام وضع و شرایط موجود خدا را شکرگزارم.
عمده ما از کارگری شروع کردیم و مشکل اصلی صنعت چاپ استان ما نداشتن کارگر ماهر و دلسوز است و مشکل مطرح دیگر هم به مالیات بر ارزش افزوده مربوط است. مشکل بعدی که دوستان کمتر به آن واقف هستند مشکل سختی کار ۴ درصد است. الان کارگری که بازنشسته می شود کافرما باید بالای ۳۰ میلیون به وی پرداخت کند که تا به حال در هیچ جایی عنوان نشده است. اگر کارگری امروز اعلام بازنشستگی کند طبق قانون تامین اجتماعی، کارفرما باید ظرف ۴۸ ساعت پولش را پرداخت کند که این برای چاپخانه های استانی در وضعیت فعلی یک تهدید است.
در گذشته ۲۲ ساعت کار می کردم و در طول شبانه روز ۲ ساعت می خوابیدم و به سخت کوشی نزد همکاران مشهور بودم. یکی از دوستان همکار از شیراز آمد و به من گفت شنیده ام شما خیلی کار می کنید، کار هم زیاد دارید، من هم می خواهم هم پای شما کار کنم. گفتم: نمی توانید. ولی قبول نکرد؛ شب اول تا ۱۲ ساعت کار کرد و به من گفت می توانم بخوابم؟ من هم اجازه دادم و خودم تا صبح به کار مشغول بودم. شب دوم تا ساعت دو و نیم بعد از نیمه شب کار کرد و بعد اجازه گرفت تا بخوابد.
شب سوم ساعت چهار و نیم صبح برای خواب رفت. گفتم برو ولی صبح زودتر بیدار شو. صبح دیدم جلوی در ایستاده است، پرسیدم کجا می خواهی بروی؟ گفت: من از ساعت چهار و نیم دارم فکر می کنم صبح زود کی است؟
متاسفانه اسماعیل شعبانی یکی دیگر از چاپچیان زحمت کش و باسابقه استان مازندران کسالت داشتند و نتوانستند در محفل حضور پیدا کنند، از نماینده شان دعوت شد که برای گرفتن لوح تقدیر ایشان رو سن تشریف بیاورند.
پل ورسک
در راه به پل وِرِسک رسیدیم. به کسر اول و ثانی و سکون ثالث و رابع، خوانده می شود. پل وِرِسک از بزرگترین پل های راه آهن سراسری ایران است که در ارتفاعات روستای ورسک در شهرستان سواد کوه در استان مازندران قرار دارد. این پل که از شاهکارهای مهندسی به حساب می آید در سال ۱۳۱۵ بازگشایی شد. پل ورسک که راه آهن سراسری تهران شمال را به هم متصل می کند، در ارتفاع ۱۱۰ متری از ته دره با دهانه ۶۶ متری و با وسایلی ابتدایی ساخته شد.
پل ورسک در شمار مهمترین آثار فنی مهندسی راه آهن شمال ایران محسوب می شود که در مهرماه ۱۳۵۶ با شماره ۱۵۳۴ ثبت آثار ملی شده است. ورسک از جمله پل های استراتژیک ایران است که توسط شرکت دانمارکی کامپساکس و با تضمین ۷۰ ساله احداث شد. این پل در دوران جنگ جهانی دوم توسط چرچیل، نخست وزیر وقت انگلیس، پل پیروزی لقب گرفت. همچنین در ۲۳ تیرماه ۱۳۲۴ بنا بر پیشنهاد وزارت راه، پل ورسک به نام پل پیروزی نامیده شد.
گفتنی است این پل فقط مخصوص عبور قطار است و در حال حاضر قطارهای مسافری تهران- ساری و تهران- گرگان پس از گذشت بیش از ۷۰ سال هر روز چندین مرتبه از روی آن می گذرند. همچنین قطارهای باری و حامل سوخت نیز از روی آن عبور می کنند.
امروزه پل ورسک علاوه براهمیت ویژه در صنعت حمل و نقل، از جاذبه های سیاحتی ایران نیز محسوب می شود. در کنار راه توقفگاه نسبتا بزرگی برای مسافران اهل ذوق و تماشا درست شده است تا بتوانند دور از خطر برای دیدن پل توقف کنند. کاروان مهربانی صنعت چاپ ما از اتوبوس پیاده شد. از پله های سنگی کنار جاده بالا رفت تا به سکوی کوچکی که روی تپه بود رسید. گفتیم و خندیدم و با پل ورسک عکس یادگاری گرفتیم. جایتان خالی…
مهماندار کاروان مهربانی صنعت چاپ
هنگام حرکت راننده از مسافران درخواست کرد تا کمربندهایشان را ببندند که هم از خطرهای احتمالی در امان باشند و هم پلیس محترم راننده را جریمه نکند. در این هنگام که ادامه ماجرا را مرد سپید موی کاروان مهربانی صنعت چاپ یعنی میریونس جعفری که مسئولیت ساربانی را هم عهده دار بود پشت میکروفن قرار گرفت و توضیح داد که چگونه باید کمر بندها را بست، هاشم احمدی در راهروی وسط اتوبوس ایستاد و مثل مهمانداران هواپیما توضیح داد و نشان داد که چطور باید مسافران کمر بندشان را ببندند. اما در همین زمان ترمز نا به نگام اتوبوس، تعادل او را به هم ریخت تا بهانه گل کردن شوخی طبعی همراهان را فراهم کرده باشد.
هنگام برگشت در میدان فیروزکوه به نماز ایستادیم. نماز شکسته دوستان و همراهان زیاد طول نکشید. عده ای از این فرصت استفاده کردند تا مهمان چای نبات جناب ابوالحسنی باشند در قهوه خانه ای در مقابل مسجد. ویولونیست دوره گردی داشت رنگ های قدیمی و شاد را می نواخت. به درون قهوه خانه دعوت شد. مهمان چای نبات داغ در سرمای فیروز کوه بودن، برای ما بسیار شیرین بود. پس از صرف چای ویولون دم گرفت و اوقات فرح بخشی را برای همکاران فراهم کرد.
فیروزکوه را پشت سر گذاشتیم. شب تهران از ارتفاعات شمال شرقی، بسیار دیدنی بود.
منتشر شده در شماره ۱۵۷ نشریه چاپ و نشر- بهمن ۱۳۹۶