اسمعیل دمیرچی تاریخ متحرک و دایره المعارف زنده صنعت چاپ است. او همه چیز و همه کس صنعت را می شناسد! تلاش های او در ثبت وقایع و نام و یاد بزرگان مثال زدنی و ستودنی است و این کوشش ها و در معرض بودن ها باعث شده این ارتباط دو طرفه باشد؛ فعالان حوزه چاپ هم همگی دمیرچی را می شناسند، مهربان استاد موسفید، دل سفید و روسفید چاپ. نوشتن از او سخت است، جرات و جسارت می خواهد، نوشتن از نویسنده ای توانا، نوشتن ما درس پس دادن نزد استاد است. خطوطی که در ادامه می آیند شرح دیدار و بیان ذره ای کوچک از بزرگی های این مرد است.
اسمعیل دمیرچی؛ راوی صنعت چاپ
مثل همیشه مجلس با ذکر فاتحه ای برای وفات یافتگان صنعت چاپ آغاز شد. قبل از روال پرسش و پاسخ دیدارها، ناظران پور، دوست و یار قدیمی جناب دمیرچی در مورد ایشان توضیحاتی کوتاه دادند. ناظران پور چهره جدیدی از استاد را معرفی کرد و سوابق سیاسی ایشان در دوران مصدق و فعالیت هایشان در دوره پهلوی دوم را یادآور شد.
دهه ۴۰ و زمانی که تایپ و حروف چینی با دستگاه هایی مانند اینترتایپ و لاینوتایپ انجام می شد و تنها موسسه کیهان (اینترتایپ) و اطلاعات (لاینوتایپ) قادر شده بودند آن را تهیه کنند؛ این دستگاه آنقدر مهم بود که شاه برای افتتاح آن آمده بود اما به خاطر سوابق استاد اجازه ندادند ایشان آن روز به چاپخانه وارد شود. شاه برای افتتاح و بازدید آمد و طی آن سوالاتی را مطرح کرد که کسی در آنجا نتوانست جواب درست و کاملی به او بدهد. بعد از آن میریونس جعفری دبیر کاروان برای آشنایی بیشتر با میزبان سوالاتی را مطرح کرد.
– جناب اسمعیل دمیرچی ابتدا خود را معرفی کرده و بفرمایید چند سال در این حرفه مشغول به کار هستید؟
بنده در اسفند ماه سال ۱۳۱۶ در بخش ۴ سنگلج به دنیا آمدم، از سال ۱۳۲۹ در کار چاپ فعال هستم و الان ۷ سال است که سومین ۳۰ سال فعالیتم را آغاز کرده ام.
– چه کسی شما را به سمت صنعت چاپ سوق داد؟
یکی از اقوام ما با نام می زایی، چاپخانه دار بود و من به تشویق برادر بزرگترم در چاپخانه ایشان مشغول به کار شدم.
من تا ششم ابتدایی در مدرسه نظامی که الان به ترمینال فیاض بخش تبدیل شده است درس خواندم و بعد از آن یکسال هم دوره دبیرستان را در مدرسه دارالفنون گذراندم که به علت حادثه آتش سوزی که برایم پیش آمد و به شدت به من صدمه زد از ادامه تحصیل بازماندم.
– جناب دمیرچی تخصص شما در حوزه چاپ چه بوده؟ از اساتیدتان برایمان بگویید؟
تخصص من حروفچینی بوده و استاد مظاهری اولین کسی بود که بنده افتخار شاگردی شان را داشتم، پس از آن مرتضی نوریانی بود که بیشتر از یک پدر یاری رسان من بودند.
– خاطره ای از این ۶۷ سال سابقه بگویید.
اتفاقا اول اسفند در خانه کتاب و به مناسبت رونمایی از کتاب جدیدم خاطره ای گفتم که تکرار آن خالی از لطف نیست. من این خاطره را برای این گفتم که اکثر جمعیت حاضر در آنجا جوانان بودند که بیشتر به دنیای مجازی متصل هستند و کمتر سراغ کتاب و نوشته می روند. الان متنی را به راحتی می توان به تعداد دلخواه به اشتراک گذاشت و اوضاع با زمان های پیش به کلی فرق کرده است،
حالا شما این حال و هوا را در ذهن داشته باشید تا به سال ۱۳۳۲ برگردیم. آن موقع من در «خواندنی ها» حروف چین بودم و عباس صاحبی در آنجا استاد من بود. خواندنیها در آن زمان هفته ای دوبار به طبع می رسید. ما چهار شماره اسفندماه را حروفچینی کرده و بسته بودیم. حالا می خواستیم برای برخورد با تعطیلات چهار شماره فروردین را هم آماده کنیم، حروفچینی آن انجام شده بود اما دیدیم فاصله نداریم.
خواندنی ها اول خیابان فردوسی واقع شده بود، آن زمان در خیابان ما و خیابان ناصرخسرو و لاله زار مملو از چاپخانه بود و از این رو هرکدام از بچه ها به سمتی راه افتاد تا فاصله تهیه کند، با تلاش بسیار و جستجوی فراوان مقداری پیدا شد اما کافی نبود.
استاد صاحبی و چشم آذر که مسئول صفحه بندی بود شخصی را نماینده کردند تا به چهارراه پهلوی برود و از آجیل فروشی واقع در آنجا که هنوز هم همانجا وجود دارد و به کارش ادامه می دهد، ۲ کیلو تخمه ژاپنی (جابانی) خریداری کند. تخمه ها آورده شد و بچه ها مشغول به تخمه شکستن شدند، مغزها را می خوردند و پوست آنها را جمع می کردند و بعد ما پوست تخمه ها را به عنوان فاصله استفاده کردیم. اینکه پوست تخمه به جای فاصله استفاده شود یک خلاقیت بود، خلاقیتی که متاسفانه امروز در رونق دنیای مجازی کمتر به چشم می خورد.
در کتاب جدیدی که اول اسفند رونمایی شد خاطرات سال های فعالیت و گذرگاه هایی که صنعت چاپ از دیرباز تا امروز داشته، آورده شده است.
– در چه چاپخانه هایی کار کردید؟
بعد از چاپخانه خواندنی ها به چاپخانه بانک ملی رفتم که یادم هست نظم بیش از حد آن کلافه کننده بود. مدتی در چاپخانه آفتاب مشغول بودم و بعد از آن به چاپخانه علمی نزد استاد فشاری فقید رفتم. چاپخانه تابان محل بعدی بود و بعد از آن به خدمت اعزام شدم و در آنجا نزد سروان عینکی تمام دوران سربازی در ارتش را سپری کردم.
سال ۱۳۳۹ بود که نوریانی فقید اولین مدرسه آموزش چاپ را راه انداخت و من آنجا مشغول شدم. آن موقع هنوز بسیاری از کشورها همچون چیزی نداشتند و هنوز هم خیلی جاها ندارند. یادم هست که دکتر امینی این مدرسه را افتتاح کردند.
من روایت این ۴۰ سال خدمت نزد جناب نوریانی را به کتاب تبدیل کردم که موجود است.
– جناب اسمعیل دمیرچی خاطره ای گفتید، اما مطمئنا طی این سال های متمادی خاطرات زیادی داشته اید. لطفا یک خاطره شیرین و یک خاطره تلخ، که امیدوارم کم بوده باشد و دیگر هم تکرار نشود، از این سال ها برای ما نقل کنید.
خاطره تلخی که ندارم، نه اینکه از صنعت چاپ بد ندیده باشم اما هرگز کینه ای از کسی به دل ندارم و حتی از کسانی که در حق من بد کرده و کارشکنی کرده بودند هم هرگز در هیچ جایی از کتاب هایم نامی نیاورده ام و حتی در هر گوشه ای و هرگاه که فرصت شده از آنها تعریف هم کرده ام. خاطره بدی ندارم و حضرت حق را دعاگو هستم که تقدیر من را در صنعت چاپ رقم زد.
اوایل امسال کتابخانه ملی از بنده دعوت کرد تا راجع به چاپ سنگی صحبت کنم، زمانی که به من اختصاص داده بودند ۲۰ دقیقه بود اما سخنرانی حدود ۲ ساعت به طول انجامید. طی آن سخنرانی، من ثابت کردم که حضرت حق که خالق همه ما و هستی است چاپچی است! خداوند زمانی که نطفه ما را بین پدر و مادر می بندد، قبل از اینکه چشم و شکم و صورت و سایر اجزا را بدهد، ابتدا کد ملی ما را در شیارهای کف دست و پا قرار می دهد تا ما را ردیابی کند، چون با ما کار دارد و این کدی است که قابل تقلب کردن نیست.
من از طرف سازمان برنامه در زندان قصر مأمور بودم تا به زندانیان آموزش بدهم، یک زندانی به جرم سرقت در آنجا حبس بود که در پاکستان دستگیر شده و به ایران تحویل داده شده بود، او مدام انگشتانش را روی سوهان می کشید تا اثر انگشتش از بین برود اما شیارها باز به همان صورت ترمیم شده و در می آمد، این خطوط از زمان جنینی تا زنده بودن به صورت ثابت وجود دارند و هیچ دو نفری در جهان وجود نداشته اند که اثر انگشت شان ثابت بوده باشد.
چرا خداوند جهان این خطوط را در جای دیگری قرار نداده؟ چون می خواهد ببیند شما با این پا کجا قدم می گذارید و با دستانتان چه چیزی را لمس می کنید. این کد غیرقابل تقلب است.
– جناب اسمعیل دمیرچی بفرمایید که چه سالی و در کجا ازدواج کردید و چند فرزند دارید؟
من از طرف نوریانی مأموریت یافتم که بروم چاپخانه دانشگاه فردوسی را راه اندازی کنم و آنجا عاشق شدم و به سال ۱۳۴۱ همسر خود را دزدیدم! من از همه جسه ای کوچک تر داشتم و همچنین بی پول تر بودم، از طرفی ۵ سال و نیم بود که عاشق بودم و چاره ای جز این نداشتم، البته باید بگویم خانمم کمال همکاری را با من داشت و همراهی کرد تا این آدم ربایی با موفقیت صورت بپذیرد. من این واقعه را تبدیل به سناریو کردم و در ارشاد هم به ثبت رساندم اما به پول زیادی برای ساختنش احتیاج است و فعلا برای آن تهیه کننده ای پیدا نکرده ام.
دو دختر دارم و یک پسر که همگی ازدواج کرده و سر خانه و زندگی خودشان رفته اند. پسرم هم در صنعت چاپ فعال است و موفقیت های زیادی را در این حوزه کسب کرده، به طوری که تا به حال ۲ بار به خاطر کارهایش به ژاپن و یک بار هم به ایتالیا دعوت شده است.
– آیا شما از کارتان در این حوزه رضایت دارید؟
بله، من عاشق کارم هستم و مطمئنم باز هم به دنیا بیایم مو به مو همین کارها را تکرار می کنم، همین همسر را برمی گزینم و در همین شغل فعالیت می کنم.
– به عنوان یک فعال حوزه چاپ، انتظارتان از دولت چیست؟
من در دیداری با مسئولان ارشاد، در روزهای آغازین تصدی گری برازش خدمتشان رسیدم و گفتم پشت میزی که شما نشسته اید از ابتدای انقلاب تاکنون بیش از ۳۰ نفر نشسته اند و هیچکدام شان هیچ کاری برای صنف چاپ نکرده اند. برای خودشان انتشاراتی، صحافی، کتابفروشی و چاپخانه و غیره راه انداخته اند اما برای صنف هیچ کار سودمندی نکرده اند. از میان این مدیران تنها جامی مستثنی است که هنوز هم در جنوب شهر مستأجر است.
در مقطع انقلاب فرامرزیان درب های واردات را بست و بعد از گذشت چندین سال در سال ۱۹۹۰ بود که این سد شکسته و واردات ماشین های چاپ از سرگرفته شد. حالا شما به خدمت های نوریانی نگاه کنید و ببینید این تاجر چقدر دوراندیش و وطن پرست بوده است، ببینید چقدر انبارها را با ماشین های مختلف چاپ انباشته بود و ماشین های خوب و به روزی به صنعتگران داده بود که طی این سال ها کمبودی احساس نشد. وقتی جلوی واردات گرفته شد کشور ۳۲ میلیون جمعیت داشت و در زمان از سر گرفته شدن واردات به ۷۰ میلیون رسیده بود.
وقتی دلال ها به چاپخانه ها مراجعه می کردند تا به آنها ماشین بفروشند تازه ماشین های جلو افتاده (مدرن) و خوب آنها را با ماشین های نامرغوب و عقب افتاده جایگزین کردند. امروز گویا وزارت ارشاد هر کسی که از کمال الملک رد می شود را فرا خوانده و به او جواز واردات می دهد و آقایان می روند ماشین های دور انداخته شده کشورهای دیگر را می آورند. این در حالی است که ایرانی ها بهترین مردمان هستند و لیاقت بهترین ها را دارند. از صنف هم انتقاد دارم که کوتاهی کرده است و اجازه این کار را داده است.
سوالات مهمانان
بعد از سوالات کلی، نوبت به صحبت و بیان نکات و سوالات حضار رسید. سخنان کلاری در مورد چرایی و چگونگی ورود ماشین آلات دست دوم آغازگر این بخش بود. کلاری گفت که از ابتدا با این کار مخالف بوده و تا انتها هم این جبهه را حفظ کرده، تا جایی که به او تهمت زده اند که طرفدار شرکت های وارد کننده است. ایشان تصریح کرد وقتی واردات ماشین به داخل متوقف شد نگاه مستکبر و مستضعف وجود داشت.
طوری که اگر کسی یک خودرو داشت اجازه داشتن خودرویی دیگر به او داده نمی شد. انقلاب شده بود و دگرگونی کلی اتفاق افتاده بود و مدیران سابق رفته بودند و افراد جایگزین با مسائل و قوانین آشنایی کاملی نداشتند و تصمیم ها عمدتا سلیقه ای بود. وقتی جلوی واردات گرفته شد دلار ۷۵ ریال بود و وقتی آزاد شد ۳۰۰۰ ریال بود و بدین ترتیب قدرت خرید مدیر چاپخانه کاهش یافته بود. چاپخانه دار به بانک مراجعه می کرد و وام می گرفت و با این حال هنوز توان خریداری ماشین نو را نداشت.
همه اینها دست به دست هم داد و فریادها و تلاش های ما بی اثر ماند. البته ما نباید زیاد هم از وارد کنندگان ماشین های دست دوم انتقاد کنیم اما آنها حداقل می توانستند جستجوی بیشتری کنند تا ماشین های بهتر و قابل استفاده تری بیاورند.
تهرانی ضمن تشکر از اسمعیل دمیرچی به پاس خدمت هایش به صنعت چاپ اذعان کرد که باید به این حوزه افتخار کنیم که در دامانش افرادی چون دمیرچی پرورش یافته اند. ایشان که بیش از ۵۰ سال است مدیر چاپخانه بوده و به خوبی افراد این حوزه بالاخص دمیرچی را می شناسد خاطره ای برای حضار نقل کرد.
وی گفت: اسمعیل دمیرچی در شناسایی دستگاه های چاپ خبره است و یکبار که یک پدر و پسر چاپخانه دار قصد خرید ماشین چاپ از آلمان را داشتند او را به عنوان کارشناس همراه بردند. فروشنده ماشین های زیادی را نشان آنها داد و در نهایت انتخاب صورت گرفت و خرید انجام شد. هنگام ورود در گمرک دیدند که به جای یک ماشین سه ماشین وجود دارد! فروشنده آلمانی گفته بود من این ماشین ها را به این قیمت می فروشم و قیمت سه ماشین را روی هم گفته بود.
جناب اسمعیل دمیرچی عین آن سفارش را تحویل خریدار داد، آن هم کامل و با تمامی تجهیزات نه مانند برخی که هنگام وارد کردن، قطعه هایی از دستگاه بر می دارند. به راحتی می شد در این معامله دست برد اما شما صداقت این مرد را ببینید.
تهرانی از دوراندیشی دمیرچی هم سخن گفت و آخرین نمایشگاه نوریانی را یاد آور شد که در آن ماشینی به روز و قدرتمند معرفی شد و این دمیرچی بود که آن را به همگان پیشنهاد کرد و حتی حاضر بود تمام دارایی اش را به حراج بگذارد و در سرمایه گذاری روی آن مشارکت کند تا به هر قیمتی شده این ماشین در چاپخانه ها به کار بیفتد. آن موقع هر کدام از ما که این ماشین را تهیه کرد صدها پله از دیگران جلو افتاد.
جوانبخت ضمن تأیید خصلت های ذکر شده از بزرگواری و گذشت و همینطور نان رسانی ایشان سخن گفت و شهادت داد که این خصلت ها و صفات را به چشم خود دیده است. متین فرد بعدی بود که سخن دکتر امینی در سال ۱۳۴۲ مبنی بر ممنوعیت واردات ماشین ها را یاد آور شد و خواست ببیند این اتفاق و سخن یاد مورخ چاپ مانده است؟ مانده بود؛ امینی با گفتن این نکته که ایران قبرستان ماشین های خارجی شده واردات دستگاه های چاپ را ممنوع کرد.
حسینی نظر اسمعیل دمیرچی را در مورد اتحادیه صنف صحافان پرسید و شنید: صحافی قبل از اینکه چاپ به وجود بیاید وجود داشت. استاد خاطر نشان کرد که قبل از گوتنبرگ چاپی وجود نداشت و مثال زد که معلمی درس می داد و شاگردان نسخه برداری می کردند و به این طریق یک نسخه استاد به تعداد شاگردان تکثیر می شد و در آن زمان این صحافی بود که در این حوزه عرض اندام می کرد. او با گفتن این نکته که ریشه همه کار ما در صحافی است سخنانش در این مورد را پایان داد.
سلامت هم در ادامه به بحث پیوست و یاد کردن از بزرگان را توصیه کرد. او با بیان اینکه ۶۳ سال است در حرفه چاپ فعالیت دارد از استاد خود مرحوم هراتی نام برد و گفت که او با خوش فکری هنگام چاپ طرح آدامس خروس نشان با دستگاه ملخی، به خاطر نچسبیدن ورق های چاپی و خراب نشدن آنها گفته بود از لایی استفاده کنند.
سلامت که مجبور شده بود ۱۵ هزار طرح با لایی گذاری به طبع برساند از سنگینی کار گفت و روزی را به خاطر آورد که از فشار خستگی می خواست دستش را لای نورد و سیلندر دستگاه بگذارد تا به بهانه زخمی شدن از کار دست بکشد.
او گفت که فردایش این قصد را با هراتی در میان گذاشته و او گفته بود برای چاپچی شدن یا باید عاشق بود یا دیوانه؛ نباید با انگیزه راحتی و پول وارد این کار شد. او همچنین یادی کرد از حاج حسین شیرزاد و اصغر شیرزاد و همینطور از فکر و اندیشه بنیانگذاران چاپخانه هفت تیر تجلیل کرد که با کارشناسی و اعتقاد و برخلاف توصیه ها و پیشبینی ها، چاپخانه ای را دایر کردند که هنوز هم با قدرت و موفقیت به کارش ادامه می دهد.
اسمعیل دمیرچی هم در ادامه این صحبت ها و با آوردن نام استاد هراتی فقید خاطره ای از او گفت که توانسته بوده است با دستگاه ملخی (که حد اکثر سایز چاپ آن ۲۵×۳۵ سانتیمتر است) در چند مرحله روی قوطی چای (چای عقاب) چاپ بزند!
علوی از چاپخانه ۱۱۰ ساله علوی، که در جمع حضور داشت از سالیان آشنایی و حس اعتمادش به دمیرچی گفت. او که بعد از فارغ التحصیلی در کنار چاپخانه داری در بانک صادرات هم استخدام شده بود، گفت که چگونه هنگام تأسیس چاپخانه ای برای بانک و زمانی که به عنوان عضو هیات مدیره و فعال در صنعت چاپ، مورد مشاوره برای انتخاب مدیر قرار گرفته بود دمیرچی را پیشنهاد و معرفی کرده بود.
او از همان ابتدا هم با تأسیس چاپخانه برای بانک مخالف بود منتهی چون چاپخانه دار بود به این متهم شد که مخالفتش برای ذی نفع بودن است. به هر حال چاپخانه بعد از مدتی به علت به صرفه نبودن تعطیل می شود و نامهربانی هایی هم نسبت به دمیرچی صورت می گیرد اما ایشان در زمان مدیریتش با جدیت و تدبیر به بهترین وجهی آن را اداره می کرد.
دیلمی که در راه اندازی موزه چاپ در کنار دمیرچی فعالیت دارد هم فرصت را غنیمت شمرد و از دوستان حاضر (که همگی از فعالان و بعضا با سابقه ترین های صنعت چاپ هستند) درخواست کرد که هر کدام کار چاپی یا اطلاعاتی دارد که فکر می کند می تواند در شفافیت تاریخچه این صنعت در ایران راهگشا باشد را به نحوی از انحا در اختیار آنها بگذارد تا از آن فیش تهیه شود. او جمع آوری این آثار چاپ شده را جوهره وجودی این صنعت دانست و از آنها به عنوان یادگاری هایی نام برد که باید برای تاریخ این صنعت به جا بمانند.
در پایان خانم ناظران پور در مورد فیلمنامه ای گفت که بر اساس خاطرات و زندگی استاد به رشته تحریر درآمده است. او گفت که عملی کردن این کار احتیاج به سرمایه دارد و بارها از دمیرچی خواهش کرده تا از دوستانشان در این صنعت تقاضا کند که با مخالفت ایشان روبرو شده و امروز قبل از این جلسه بوده که اذن سخن گرفته است. به گفته ایشان سیناپسی (خلاصه فیلمنامه که حاوی نکات اساسی داستان است) از سناریو تسلیم کارگردان خوب کشورمان کیومرث پوراحمد شده و ایشان با ساخت آن موافقت کرده است.
اهالی مهربانی از مقدار سرمایه پرسیدند و ناظران پور اضافه کرد که در صورت وجود سرمایه، این خاطرات پتانسیل سریال شدن هم دارد و برای بازنگری آن هم موافقت رحمانی (از فیلمنامه نویسان خوب کشورمان) گرفته شده است. او در جواب حضار سرمایه اولیه ساخت فیلم را برای شروع کار ۱۰۰ میلیون تومان تخمین زد و خاطرنشان کرد که در ادامه امکان دارد تا ۵۰۰ میلیون تومان هم برسد.
با پایان سوالات، هاشم احمدی به نیابت از اهالی کاروان مهربانی لوحی را به پاس سال ها زحمت در حوزه چاپ قرائت کرد و سپس این نشان با دستان علوی به استاد اهدا شد. یک تابلو هم توسط اسماعیلی از طرف وزارت ارشاد اسلامی به ایشان تقدیم شد.
بعد از پذیرایی از حضار و هنگام بدرود، مورخ چاپ با ذکر این مورد که در چهاردیواری خودش یک وزارت ارشاد دارد بسته هایی را که به عنوان هدیه به مدعوین تهیه کرده بود به رویت حاج ناصر (به عنوان کارشناس ارشاد چهاردیواری دمیرچی!) رساند و با تأیید ایشان بین حضار توزیع کرد.
بسته ای حاوی یک تخته مزین به عکس خودشان، چند برگه حاوی سالشمار وقایع زندگیشان و کتابی با نام مرتضی نوریانی که حاصل چند دهه فعالیت او در کنار آن نیک نام مرد حوزه چاپ ایران بود. کتابی که روی صفحه اولش شعری دو بیتی ممهور شده بود: خوشا با دوستان همداستانی / به فن چاپ ما را همزبانی / مبارک باد بر چشم دمیرچی / قدوم کاروان مهربانی.
منتشر شده در شماره ۱۴۸- خردادماه ۱۳۹۶