چند صباحی است که صنعت چاپ یکی از قدیمی ها و بزرگان خود را از دست داده و در سوگ او نشسته است. سید نصراله اسدی بزرگمردی بود که در لباس روحانیت برای فرهنگ این مرزوبوم عمری تلاش بی وقفه کرده و خالصانه به تربیت فرزندان این ملت پرداخته است. به همین خاطر کاروان مهربانی صنعت چاپ بر خود واجب دانست تا مراتب تسلیت و همدردی خود را به مناسبت مصیبت وارده به پسران و خاندان اسدی عرض کرده و برای ایشان از درگاه خداوند متعال غفران الهی و برای بازماندگان صبر و اجر مسئلت نماید.
میریونس جعفری و دوستان دیگر کاروان مهربانی بعد از تسلیت به پسران آن مرحوم همگی بعد از ختم فاتحه ای برای شادی روح آن مرحوم سکوت کردند تا فرزند ارشدش از پدر بگوید و خاطراتی که در چاپخانه داشتند.
سید احمد اسدی، مدیر چاپ اکسیر و فرزند مرحوم حاج سید نصراله اسدی بعد از تعارفات معمول در پاسخ به سؤال میر یونس جعفری از پدر خود که تازه به رحمت خداوند رفته است گفت: پدر متولد ۱۳۰۷ بودند، البته خودشان اذعان داشتند که این تاریخ شناسنامه ای است و اعتبار زیادی ندارد، زیرا در زمان های گذشته برای ارائه دادن شناسنامه هر دو سال یک بار می آمدند به همین دلیل دقیق نبود و می گفتند که احتمالاً یکی دو سال بزرگ تر هستند.
تحصیلات حوزوی و دانشگاهی مرحوم سید نصراله اسدی
ایشان به قم رفتند و به مشق طلبگی و حوزوی پرداختند، بعدازآن در سال ۱۳۳۰ تحصیلات دانشگاهی شان را ادامه دادند و در دانشکده الهیات و معارف اسامی دانشگاه تهران (نام پیشین: دانشکده معقول و منقول) موفق به اخذ دو لیسانس شدند. بااینکه تحصیلات حوزوی داشتند و معمم بودند، تقریباً هم زمان با تحصیل به استخدام رسمی آموزش وپرورش درآمدند و شغل معلمی را برگزیدند و بعد از ۳۰ سال خدمت صادقانه، تقریباً در سال های ۶۱ – ۶۰ از آموزش و پرورش بازنشسته شدند.
کار فرهنگی و فرهنگ سازی
مرحوم پدر چون در کار فرهنگی فعالیت داشتند معتقد بودند در کنار کار اصلی شان باید به فرهنگ سازی هم بپردازند، به همین دلیل با مرحوم علی عسگری که در بخش حروفچینی چاپخانه کیهان فعالیت داشتند (و نسبت فامیلی دوری هم آن ها را بیشتر به هم نزدیک می کرد) به تأسیس چاپخانه اقدام کردند.
حاج آقا از راه اندازی کار چاپ اطلاع چندانی نداشت ولی تمایل بسیاری به سرمایه گذاری در این حوزه داشتند، در عوض مرحوم عسگری کار بلد بود و سبب شد چاپ شهناز (که البته بعد از انقلاب اسامی به چاپ انقلاب تغییر نام داد) را قبل از انقلاب اسامی در سال ۴۴ در خیابان شهرستانی، میدان امام حسین افتتاح کنند و مدت زیادی با هم به کار چاپ بپردازند. کار شروع شد و بعد از چند سال جناب نیکوسخن نیز به جمع آن ها پیوست و کار جدی تر دنبال شد.
مرحوم پدر بیشتر کارهای مالی و حسابداری چاپخانه را انجام می دادند ولی باز هم گه گاه اوقات فراغتشان در چاپخانه سپری می شد و در کارهای دیگر نیز مشارکت می کردند. ما فرزندانشان هم از کودکی و نوجوانی، تابستان ها به چاپخانه می رفتیم و در بین کاغذها شیطنت می کردیم.
پسری با نشان پدر
روز تا شب میان کاغذها و دستگاه های چاپ بودن و محو تماشای حرکت ماشین هایی که از پایین به بالا دیده می شدند و به چشم یک کودک چون غولی بودند، عشق آفرید و این گونه شد که سه نسل از این خانواده به حرفه ی چاپ وارد شدند. برای کسی مثل من که فراغت و بازی و کودکی اش در چاپخانه گذشته بود کاری به جز چاپ و چاپخانه متصور نبود؛ از سال ۶۲ به صورت تمام وقت در چاپخانه مشغول به کار شدم.
سال ۶۷ بود که آقای نیکوسخن تصمیم به خارج شدن از شراکت گرفتند و به این ترتیب سهمشان را به آقای هاشمی واگذار کردند. بعد از گذشت یک سال هم باز سهم ایشان جابه جا شد و ما آن را خریداری کردیم؛ و از سال ۶۹ برادرم، سید محمد اسدی هم به جمع ما اضافه شدند. تقریباً تا سال ۷۱ با مرحوم عسگری شراکت داشتیم ولی بعدازآن جدا شدیم و در اواخر سال ۷۱ چاپخانه ای مستقل را در خیابان مدنی، افتتاح کردیم.
سال ۷۱ تا ۸۳ در آن مکان مشغول بودیم تا اینکه شهرداری طرح احداث اتوبان امام علی را مطرح کرد و دو راه جلوی پای ما گذاشت؛ یا باید مکان را واگذار می کردیم و یا باید برای احداث اتوبان به عقب نشینی بخشی از چاپخانه رضایت می دادیم که این مورد با آنچه ما برای آینده چاپخانه در نظر داشتیم جور در نمی آمد.
مکان کوچک به درد چاپخانه نمی خورد بنابراین مجبور شدیم مکان فعلی را قولنامه نماییم و حدود دو سال محل فعلی چاپخانه خالی ماند اما باز این عشق به کار بود که ما را به چاپخانه داری پیوند زده بود. بعضی مراحل در زندگی انسان پیش می آید که هیچ چیز جز عشق توان رد کردن آن را ندارد.
بعد از دو سال توانستیم کارهای لازم را روی ملک انجام دهیم و محیط را برای احداث چاپخانه ای جدید فراهم کنیم. پس از اقدامات لازم ماشین آلات چاپ را به اینجا انتقال دادیم و رسماً از نیمه ی دوم سال ۸۵ مجدداً در مکانی که حضور دارید، چاپ اکسیر را راه اندازی کردیم که کماکان از تلاش پدر منتج شده بود و در اصل می توان گفت که چاپخانه ی پدر، اولین و حتماً آخرین چاپخانه ای خواهد بود که در آن کارکرده و ادامه خواهم داد.
کار من از زمانی آغاز شد که چاپخانه با نام انقلاب فعالیت می کرد. آقای نیکوسخن حق زیادی به گردن من دارند؛ فرم بندی و حروف چینی فن هایی بودند که آموختن آن ها را مدیون استادی و مرهون زحمات و مهربانی های ایشان هستم.
چاپخانه ما همان طور که شرحش رفت تا رسیدن به وضعیت فعلی تغییرات زیادی را تجربه کرد اما همواره بعد از هر افولی صعود را هدف خود قرار داد و هرگز از کار باز نایستاد. در حال حاضر بیش از ۱۰ نفر در چاپ اکسیر شاغل هستند و همگی در استخدام آن بوده و بیمه هستند جز خودم!
اکنون اکسیر سفارشات برخی از انتشاراتی ها و شرکت ها را پوشش می دهد و توانسته در بازار کار خود را به عنوان یک مجموعه قابل اطمینان مطرح کند. الان وضعیت به گونه ای است که همه ی اصناف با مشکل روبرو شده اند اما بااین حال ما از شغلمان ناراضی نیستیم و خدا را شاکریم که تقریباً یک شیفت کاری را پر می کنیم.
باید متذکر شوم که مجموعه ما همواره سیر صعودی را با شیب ملایمی طی کرده و هیچ وقت به دنبال افت وخیز آن چنانی نبوده است، اگر تغییرات کلی هم در مکان ما اتفاق افتاده بیشتر بستگی به عوامل بیرونی داشته و انتخاب ما نبوده است. ما رهرویی بودیم که آهسته و پیوسته حرکت کردیم، هرگز نایستادیم و هیچ گاه نیز متوقف نشدیم.
صنعت چاپ در کشور ما وابسته به متغیرهایی است که بسیاری از آن ها بیرونی هستند و کنترل آن ها ربط چندانی به انتخاب های یک چاپخانه دار ندارد و ازاین رو ما خط مشی خود را این گونه تعریف کردیم و به حمدالله تاکنون هم در ادامه دادن اکسیر موفق بوده ایم.
خاطره بازی
اکثر خاطرات کار در چاپخانه خوش بوده است و خدا را شکر خاطره تلخی برای بازگو کردن وجود ندارد اما یکی از خاطراتی که همیشه در ذهن من مانده به زمان های خیلی گذشته بازمی گردد، زمانی که پدر در چاپخانه ی شهناز کار می کردند و من سن و سال کمی داشتم و بیشتر اوقات فراغتم به بازی میان ماشین ها، کاغذها و مرکب ها می گذشت.
آن دوران هنوز تکنولوژی چون امروز فراگیر نشده بود و یک ماشین چاپ دستی در چاپخانه ی پدر وجود داشت که مجهز به الکتروموتور بود ولی ملخ های آن دستی کار می کرد؛ یادم هست حاج آقا گه گاهی عبا و عمامه را به کناری می گذاشتند و خودشان پای ماشین چاپ می ایستادند و با دست اقدام به چاپ سفارشات می کردند.
دیدن پدری زحمت کش که افراشته و خستگی ناپذیر دستگاه چاپ را به کنترل درمی آورد و روزگار نامهربان را رام می کرد شاید آن چیزی است که در بسیاری از ناملایمات روزگار به من انگیزه ادامه دادن تزریق کرده است. اگر همتی هست همه از پدر به ارث رسیده؛ هنوز یادآوری آن روزگاران خاطرم را خرسند می کند.
پرواز ملکوتی
ناراحتی قلبی حاج آقا پارسال عید فطر شدت یافت و این کوه بردباری را در هم شکست. ایشان را به بیمارستان منتقل کردیم و در بخش سی سی یو بستری شدند، در رگ هایشان که روزی پر از خون و انگیزه بود، استند کار گذاشتند و به ظاهر حال عمومی ایشان بهبود یافت. شاید افراد زیادی نمی دانستند و یا توجه نمی کردند اما من که جوانی پدر را دیده بودم می دانستم که چقدر درد لازم است که کوهی چون او به ستوه بیاید؛ من می دانستم که لب بستن پدر از روی آرامش نیست.
حاج آقا یک سال بعد از عمل سنگینی که داشتند، ضعیف شدند و زانویی که تنها در سجده برای خداوند به زمین نشسته بود، آشنای خاک شد. حاج سید نصرالله اسدی شب قدر به دیدار دوست شتافت.
پس از این بازدید سید احمد و محمد اسدی، پسران مرحوم حجت الاسلام والمسلمین سید نصراله اسدی، طی نامه ای مکتوب از دیدار کاروان مهربانی صنعت چاپ اظهار قدردانی کردند.
بسمه تعا لی
بیش از دو ماه از درگذشت پدر عزیزمان حجت الاسلام والمسلمین سید نصراله اسدی می گذرد و فقدان حضورش تنها با دیدار عزیزانی چون کاروان مهربانی صنعت چاپ تسلی می یابد.
سپاس بیکران نثار دست هایشان که با گرمی دست هایمان را فشردند و با حضورشان در محل چاپ اکسیر و کلامشان آرامشی بودند بر دل تنگی که بیش ازپیش برجانمان سایه افکنده بود.
کاروان مهربانی که شامل پیشکسوتان، میان سالان و جوانان صنعت چاپ می شود و در این روزگار شلوغ که هر کس در پی دغدغه های خویش است، آن ها در فکر یاری رساندن و دلجویی از همکاران خویش هستند و به راستی چه بزرگوارانه مهرورزی می کنند و پیمان دوستی و اخوت با هم صنفان خویش می بندند.
از ایزد منان برای دوستان سلامتی، به روزی، موفقیت و عمر طولانی و باعزت طلب می کنیم.
سید احمد اسدی – سید محمد اسدی
منتشر شده در شماره ۱۶۳- شهریورماه ۱۳۹۷