چاپ هادی؛ اهتزاز نام نیک

گفت‌وگو با مصطفی رمضانی، مدیرعامل چاپ هادی

0
117
قیمت گذاری در صنعت چاپ چاپ هادی

چاپ هادی؛ فناوری چاپ هرروز در حال پیشرفت است اما به‌زعم بسیاری تغییرات آن امروز بیشتر مختص به ارتقای سرعت و کیفیت شده است. اکنون دیگر دستگاه‌های چند رنگ، پرسرعت و تمام‌اتوماتیک توان متعجب کردن چاپچیان را ندارند. روزگاری چاپ از شیوه‌ی سنتی و دستی و نهایتاً مکانیکی به نیمه اتومات و فول اتوماتیک تبدیل شد، دستگاه‌های چند رنگ رخنمون شدند و بازار چاپ را زیرورو کردند؛ چاپچیان دیروز آن دنیا را زیستند و ازاین‌رو داستان‌ها و سرگذشتشان شنیدنی است.

 

اعصار با هم متفاوت‌اند اما در دنیای چاپ دیروز یک تمایز شگرف هم وجود دارد، چاپچیان نسل قدیم یک کار بزرگ کردند؛ آن‌ها توانستند مرام و سنت را با مدرنیته تلفیق کنند. آن‌ها هرکدام تاریخچه‌ای از چاپ هستند، با مرام‌اند، لوتی‌اند و این سخت دوست‌داشتنی و خواستنی‌شان می‌کند. این افراد و کسب‌وکارشان هنوز قابل‌اعتمادترین‌اند؛ بهترین‌اند. بسیاری از آنها هنوز هادی چاپ هستند.

پدر ثانی صنعت چاپ

پدرم حاج‌آقا محمدهادی رمضانی ازجمله چاپچیان به نام و زبده‌ی قدیمی محسوب می‌شوند. اگر شما مرحوم نوریانی را پدر چاپ بدانید، بعد از ایشان این لقب سزاوار پدر بنده است.

پدر من در هشت‌سالگی یتیم شد و از همان موقع تصمیم گرفت که وارد بازار کار شود. او در همان ابتدا و عنفوان کودکی وارد چاپ شد و سرنوشتش ماندن و مدال‌آوری در این رسته بود. خودشان تعریف می‌کنند که بعد از چهار یا پنج سال سابقه‌ی کار در چاپ بود که یک روز برای خرید ملزومات کار به آقای نوریانی فقید مراجعه کرده و اولین برخورد این دو یار در آنجا اتفاق افتاد. آقای نوریانی آن موقع تجارتخانه داشتند و پدر من نوجوانی سیزده‌ساله بود. مرحوم نوریانی از پشتکار و زیرکی پدر من خوشش آمده بود و همین دیده مثبت بعدها باعث همکاری‌های مستمری بین این دو نابغه‌ی چاپ شد.

«چاپ زیبا» از بزرگ‌ترین و به نام‌ترین چاپخانه‌های پایتخت بود که پدر من به علت زبدگی توانسته بود در ۱۹ سالگی به سرپرستی ماشین‌خانه‌ی آن نائل آید. پدر من کار خود را از کودکی آغاز کرده بود، زمانی که لوح ضمیر انسان پاک است و غل و غشی ندارد. او این خصیصه را در طول کارش داشت و هنوز هم حفظ کرده، هرچند بارها به خاطر آن متضرر شده است.

چاپ هادیایشان که یک جوان با انگیزه و در عین‌ حال دست‌ پاک و پرتلاش بودند متوجه شدند که برخی از کارکنان آنجا باهم دست‌به‌یکی کرده و به کاغذ مشتریان دستبرد می‌زنند. وقتی پدر متوجه شدند آن‌ها به او پیشنهاد همدستی دادند و وقتی قبول نکرد و آن‌ها را از این کار منع و سپس تهدیدشان کرد، با کینه و نفرت آن‌ها روبرو شد. این افراد هم از ترس رسوا شدن پیش‌دستی کرده و برای مدیر جوان خود پاپوش درست کردند. آن‌ها در چاپخانه آتش‌سوزی راه انداختند و گناه آن را به گردن پدر من انداختند تا زمینه‌ی اخراج او را فراهم کنند.

پدر تعریف می‌کرد که بعدازاین واقعه بسیار ناراحت شد اما ضربه‌ی روحی وارده را تحمل کرد چرا که به کار خود اطمینان داشت و می‌دانست برای فرد کار بلدی چون او همیشه شغلی وجود دارد. او پس از چاپ زیبا به چند چاپخانه‌ی دیگر رفت و حتی مدتی در چاپخانه‌ی «کیهان» فعالیت داشت اما می‌دید که بدون هیچ علتی بعد از مدت کمی عذر آن را می‌خواهند.

کارها به این شکل پیش می‌رفت تا اینکه خبر بیکار شدن پدر به گوش جناب نوریانی فقید رسید. پدرم تعریف کرد که آقای نوریانی یک روز او را به دفتر خود دعوت کرده و طی صحبت‌ها ، روشنگری کرده بود که دشمنانتان به همه‌ی چاپخانه‌های بزرگ سپرده‌اند که به شما کار ندهند تا به زانو دربیایید. آقای نوریانی به پدر گفته بود جای نهنگ در تنگ ماهی نیست، بهتر است به‌جای دنبال کار گشتن بین این افراد زودباور و دهن‌بین به فکر راه‌اندازی کاری مستقل باشید.

ایشان به پدرم پیشنهاد دادند که با هم چاپخانه‌ی زندان قصر را راه‌اندازی کنند و پدر مدیریت آنجا را عهده‌دار شود. قرار بر این بود که زندانیان در دوره‌ی محکومیت خود در این چاپخانه فعالیت کنند، آموزش ببینند و در نهایت حرفه‌ای برای روزهای آزادی بیاموزند تا دوباره به بزهکاری کشیده نشوند. پدر که در آن زمان بیکار بود و از سویی احترام بی‌چون و چرایی برای حرف جناب نوریانی قائل بود و باز از طرفی کار پیشنهاد شده را ثواب می‌دانست به آن رضایت داد و به این طریق چاپخانه‌ی زندان قصر تأسیس شد.

پدر بیش از ۱۰ سال در این چاپخانه فعالیت کرد و طی این سال‌ها استادکاران زیادی زیردست او تربیت شدند و حتی برخی از آن‌ها پیشرفت کرده و امروز برای خود افراد موقر و شناخته‌شده‌ای در این صنف محسوب می‌شوند.

 

چاپ هادیانتقاد از مهد چاپ

همان سال‌ها بود که آقای نوریانی برای نخستین بار دست به واردات ماشین چاپ افست خوابیده هایدلبرگ زدند. این دستگاه توجهات زیادی را به خود جلب کرده بود و پیشرفته‌ترین دستگاه چاپ زمان خود محسوب می‌شد اما پدر من به‌محض وارسی و کار با آن ایرادهای عدیده‌ای را بر آن وارد کرد. هادی خان که با ماشین چاپ بزرگ شده بود می‌گفت این ماشین برای اپراتور خوش‌دست نیست و برخی از قسمت‌های آن گریس‌خور خوبی ندارد و در نهایت بهره‌وری موردنظر را برای مجموعه‌های چاپ ایرانی به همراه نخواهد داشت.

او تعریف می‌کند که وقتی این نکات را برای آقای نوریانی توضیح داد ایشان برآشفته و گفتند که این سخنان در مورد تولیدات یکی از پیشرفته‌ترین کارخانه‌های اروپایی که خود مهد چاپ محسوب می‌شود بی‌اساس است و دستور دادند که پدر این ماشین را به چاپخانه‌ی زندان قصر ببرند. پدر من که هرگز زیر بار حرف زور نرفته آن موقع هم از این کار سر باز زد و به مرحوم نوریانی اعلام کرد که نه‌تنها آن را برای چاپخانه‌ی قصر نمی‌برد بلکه با روشنگری در بازار اجازه به فروش رفتن این ماشین را در چاپخانه‌های ایران نمی‌دهد.

او تصمیمش را عملی کرد و چون به نظر خود اعتماد داشت برای رساندن پیامش و نشان دادن جدیتش همان هفته‌ی بعد از آن گفت‌وگو یک دستگاه کرومتال سوئیس را از آقای اسفرجانی که آن زمان نمایندگی این برند را در اختیار داشتند خریداری کرده و در چاپخانه‌ی زندان قصر راه‌اندازی کردند. این عمل پدر باعث شد آقای نوریانی به‌طور جدی‌تری به این دستگاه جدید توجه کند. ایشان پس از در میان گذاشتن مشکلات دستگاه با کمپانی هایدلبرگ متوجه شد که ایرادات گرفته شده کاملاً درست هستند و خود کارخانه هم به آن‌ها اذعان دارد.

مسئولان‌ هایدلبرگ به مرحوم نوریانی گفته بودند کسی که توانسته ایرادات ماشین آلمانی را پیدا کند حتماً نبوغ خاصی دارد، او را برای گذراندن دوره به شرکت ما بفرستید. به این شکل بود که حاج محمدهادی رمضان بورسیه آلمان شد و آنجا طی دوره‌های دو ساله از شرکت هایدلبرگ دو دیپلم چاپ اخذ کردند. پس از مدتی نیز به سوئیس رفته و دو دیپلم تخصصی چاپ هم از کرومتال سوئیس گرفتند.

چاپ هادی

پدر اکنون اولین و تنها ایرانی است که در رسته‌ی چاپ موفق به اخذ چهار دیپلم تخصصی شده است. پدر عکسی را در کنار اولین ماشین چهار رنگ ساخته شده توسط هایدلبرگ دارد که یادآور خاطرات روزهای کار و تلاش است و گاهی به آن خیره شده و برای ما از گذشته‌های رفته می‌گوید.

 حاج محمدهادی تقریباً ۳۰ ساله بود که به آلمان رفت و در آنجا نیز توانست توجهات زیادی را به خود جلب کند تا حدی که چند پیشنهاد کاری به او شد اما رد کرد. علت این عکس‌العمل او هم قول و قراری بود که پیش از اعزام به آلمان با مادربزرگ من بسته بود. مادر او تنها در صورتی اجازه خروج فرزندش از ایران را داده بود که او دخترخاله‌ی خود را نشان کند. پدر شیرینی‌خورده‌ای داشت که به عشق او باید به وطنش برمی‌گشت.

او تعریف می‌کند که روزی طی دوره‌های آموزشیش در سوئیس، به‌عنوان یکی از چاپچیان پای دستگاه در حال نظارت تیراژ چند صد هزارتایی تقویم‌های شاهنشاهی ایران بود که ناگهان متوجه یک اشتباه در آن شد و فریاد توقف او باعث شد چاپچیان سوئیسی دستگاه را از کار بیندازند.

آن‌ها وقتی به‌اشتباه خود پی بردند به پدر من که با آن سرعت کار، متوجه مشکل شده بود آفرین گفتند و این خبر به گوش مدیران کرومتال رسید. آن‌ها هم چند بار و در وهله‌های مختلف پدر را ترغیب به ماندن کردند اما او که عاشق کارش، همسرش و ملتش بود ایران را با هیچ‌چیزی قابل تعویض نمی‌دانست و به وطن برگشت، ازدواج کرد و من و سه برادر دیگرم ثمره‌ی این وصلت هستیم که برادر آخرمان هم به دیار ابدیت پیوسته است.

 

اپیدمی هایدلبرگ

پدر من در کنار مرحوم نوریانی از مسببان اصلی فراگیر شدن ماشین‌های چاپ هایدلبرگ در صنعت چاپ ایران بودند. با تغییرات شگرف دستگاه‌های چاپی در آن زمان، صنعت کشور برای عقب نماندن از توسعه‌ی تکنولوژیک تصمیم به واردات دستگاه‌های مدرن چاپی گرفت. اگر اشتباه نکنم آقای رمضانعلی فرعی از طرف وزارتخانه فرهنگ برای خرید ماشین‌آلات نوین چاپ به نمایشگاه چاپ آلمان مأمور شدند.

طبق رایزنی‌های انجام شده بنا بود ایشان با شرکت هایدلبرگ دیدار داشته باشند اما پس از چهار روز از هایدلبرگ با مرحوم نوریانی تماس گرفتند که هنوز نماینده‌ی ایران به غرفه‌ی آن‌ها مراجعه نکرده است. این ماجرا قبل از رفتن پدر به آلمان برای آموزش بود.

مرحوم نوریانی وقتی از این قضیه مطلع شدند با فراستی که داشتند موضوع را دریافتند. نماینده ایرانی با وعده و وعید به سمت کمپانی رولند کشیده شده بود و حالا باید قبل از اقدام اصلی و اخذ قرارداد، کاری انجام می‌شد. ایشان پدر من را احضار کردند، شرح ماوقع دادند و از او خواستند که هر چه زودتر برای رفتن به آلمان خود را آماده کند. این در حالی بود که حاج محمدهادی ما حتی پاسپورت نداشت و تاکنون هم پایش را از ایران بیرون نگذاشته بود. مرحوم نوریانی نگرانی‌های پدر را رفع کرد و گفت که مدارک و عکس را تا فردا به دستش برساند.

آن موقع نیازی به روادید نبود، بقیه ملزومات سفر هم به‌سرعت انجام شد و پدر من توانست خود را به نمایشگاه برساند و نظر نماینده‌ی ایران را تغییر دهد. با این عمل او بود که ورق برگشت و هایدلبرگ در ایران همه‌گیر شد.

ایشان تعریف می‌کردند که با این عملش دریایی از ماشین‌آلات هایدلبرگ توسط نماینده‌ی ایران خریداری شد. او بدون تأسف از آن دوران یاد می‌کند و می‌گوید وقتی این اتفاق افتاد مدیر فروش شرکت هایدلبرگ نزد او آمد و پاکتی را تحویلش داد و گفت که این چک به‌رسم بیزینس، پورسانت او از فروش این دستگاه‌ها است.

اکنون باورش سخت است اما این جوان تربیت شده‌ی بازار در جواب این پیشنهاد، خود را کارگر معرفی کرد نه بیزینس‌من و تاجر، از قبول آن پول هنگفت باد آورده سر باز زد و مانند یک میهن‌پرست خودجوش از آن نماینده‌ی هایدلبرگ خواست تا پورسانت مذکور را از مبلغ دستگاه‌های فروخته‌شده کم کند و به دولت ایران تخفیف بدهد.

 

استقلال عمل

پدرم در کار خود انسان آوانگاردی بود. او در خارج تحصیل‌ کرده و بسیاری از رموز کار را به تحقیق و تجربه دریافته بود و از هم نوعان خود چند سر و گردن بالاتر بود. در آن زمان چاپچی‌ها هرکدام در یک کار تخصصی وارد بودند و برایشان قابل‌تصور نبود که یک جوان بتواند در عمده‌ی کارهای چاپی استاد باشد. از همین رو پدر من یا دوستانی داشت که به‌حکم استعداد و دانشش احترام زیادی برای او قائل بودند و یا دشمنانی داشت که بخل و حسادتشان باعث می‌شد چشم دیدن او را نداشته باشند. چنین دیدگاه‌هایی بود که اجباراً حاج محمدهادی را به انجام کارهای مستقل سوق می‌داد.

استاد محمدهادی رمضان مدتی در چاپخانه‌ی «جم» به عنوان سرپرست و در «فروغ دانش» شریک شدند و توانستند با مهارت، خلاقیت و نوآوری خود این چاپخانه‌های معمولی را پرآوازه کنند. او پس‌ازاین تجربیات در بازار چاپ این بار تصمیم گرفت تا کاری کاملاً مستقل و مختص به خود شروع کند. او «چاپ هادی» را در سال ۱۳۶۸ در همین مکان فعلی (میدان بهارستان، خیابان نظامیه، بن‌بست علیزاده، پلاک ۱) بنا نهاد.

حاج محمدهادی حالا دیگر پسرانی داشت که تصمیم گرفته بود علم و دانش خود را این بار در اختیار آن‌ها بگذارد. ما بازوهایش بودیم و او هر چه که می‌دانست به ما منتقل کرد و چاپ هادی روز به روز مدال جدیدی در عرصه‌ی چاپ کشور کسب کرد. چاپ کارهای خاص و نفیس در دستور کار مجموعه‌ی هادی قرار داشت. شاهنامه فردوسی، غزلیات خیام، کلیات سعدی، دیوان حافظ و کارهایی ازاین‌دست به شکل بسیار فاخر و باکیفیت در چاپخانه‌ی ما به انجام می‌رسید.

آوازه‌ی چاپ هادی مبنی بر انجام کارهای حرفه‌ای آن‌چنان بود که سایر چاپخانه‌های پایتخت به‌عنوان تبلیغاتچی آن محسوب می‌شدند، به این شکل که هر کار ویژه و نامتعارفی که به آن‌ها عرضه می‌شد به ما ارجاع می‌دادند. آن‌ها وقتی با کاری خاص مواجه می‌شدند به صاحب‌کار آدرس چاپ هادی را می‌دادند. به‌عنوان‌مثال یادم هست که در آن زمان آقای علیرضایی که امروز نمایندگی شرکت KBA را در اختیار دارند در کار چاپ دست داشتند و سفارش ویژه‌ای را در «تهران اسکنر» زینک گرفته بودند که ترامی خاص داشت و هیچ چاپخانه‌‌ای از پس آن برنمی‌آمد.

بسیاری از چاپچیان با دیدن این زینک غریب می‌گفتند اشتباهی پیش‌آمده و مشکلی وجود دارد. ایشان پرسان پرسان به چاپ هادی راهنمایی شد و پدر در طرفه‌العینی این کار را به انجام رساند و خروجی ما توانست صاحب‌کار را به شگفتی وا‌دارد. آن‌ها دقیقاً چنین خروجی مدنظرشان بود و کم‌کم داشتند از انجام آن در ایران دلسرد می‌شدند. این شیوه‌ی کار باعث شد فتح بابی در انجام کارهای چاپی صورت بگیرد و چاپ در ایران چند پله ارتقا پیدا کند.

چاپ هادیاولین دستگاه وی وی

ایشان حدود سی‌وچند سال پیش تصمیم گرفتند ماشین چهار رنگ خریداری کنند که در صورت انجام اولین ماشین در نوع خود بود که به ایران وارد می‌شد. آن موقع باور غلطی وجود داشت که ماشین‌های چهار رنگ چون در فرآیند خود هم‌زمان چند رنگ را روی کاغذ منتقل می‌کند کیفیت مطلوبی ندارند، آن‌ها می‌گفتند چگونه رنگ در کسری از ثانیه خشک شده و آماده‌ی چاپ پذیری بعدی می‌شود.

پدر که دوره کار با این ماشین‌آلات را در سال ۱۹۷۲ میلادی گذرانده و در آلمان و سوئیس بارها با ماشین‌های چند رنگ کار کرده بود و اصلاً خود اپراتور اولین ماشین چاپ چهار رنگ تولیدی هایدلبرگ بود به‌خوبی مزیت‌های این ماشین را می‌دانست و ریسک آن را پذیرفته بود.

او برای خرید یک ماشین چهار رنگ ساکورایی آماده بود. صحبت‌هایش را با مرحوم ناصری که آن موقع نمایندگی این برند را عهده‌دار بود به انجام رسانده و حتی پیش‌پرداخت داده و ایشان هم به‌عنوان ضامن پدر در بانک حاضر شده بود تا الباقی مبلغ نیز به‌صورت وام پرداخت شود و دستگاه چهار رنگ در چاپ هادی بنشیند که قسمت تغییر کرد.

پدر من همیشه عادت داشت تصمیمات خود را با خانواده و شریک زندگی‌اش مطرح کند و این حتی در مورد مسائل کاری هم صدق می‌کرد. خرید چنین دستگاهی ریسک بزرگی بود و می‌توانست تمامی زحمات پدر تا آن روز را به باد دهد اما او مصمم بود تا اینکه با مخالفت همسرش روبرو و از این کار منصرف شد.

حاج محمدهادی اما همان‌قدر که مطیع خرد جمعی خانواده بود به فکر خود نیز اطمینان داشت. درست به یاد دارم که چند روز بعد از تصمیم اولیه او یک پیشنهاد جدید را به شورای خانوادگی آورد. پدر به مادرم گفت برای خرید ماشین چهار رنگ نه آوردید و من پذیرفتم حالا خواهش می‌کنم که شما هم تصمیم جدید من را بپذیرید، من می‌خواهم یک ماشین پنج رنگ بخرم!

ترفندش کارساز افتاد و کارها برای خرید ماشین روی غلتک بود که یکی از دوستان پدرم، مرحوم فراهانی با یک پیشنهاد جدید توجه او را جلب کرد. وی به پدرم گفت به‌جای خرید ماشین چند رنگ بیا تا با شراکت هم «ماشین وی وی» بیاوریم. آن زمان چاپ UV یک تکنولوژی بسیار مدرن بود که حتی اسم آن هم در ایران درست تلفظ نمی‌شد.

پدرم که بلندپرواز بود و عاشق کارهای جدید و خاص با این پیشنهاد مخالفتی نداشت اما می‌گفت که مرد ریش‌سفیدی چون آقای ناصری روی قول من حساب کرده و پشت من ایستاده است و حالا به هم زدن این معامله دور از مرام و مردانگی است. آقای فراهانی نیز پیشنهاد دادند که به‌جای دستگاه چاپ قبلی ماشین چاپ وی وی را از همین برند و از همین کانال خریداری کنند.

این شد که تصمیمات تغییر پیدا کرد و سفارش ماشین یو وی ساکورایی داده شد که ای‌کاش سرنوشت به شکل دیگری رقم می‌خورد و این معامله با نمایندگی یک برند دیگر می‌بود چراکه یو وی تکنولوژی بود که همه‌ی مارک‌های موجود بازار آن را نداشتند و اگر این اتفاق می‌افتاد پدر برای رودربایستی هم که بود طبق قول و قرار باید ماشین چاپ پنج رنگ خریداری می‌کرد.

نقشه این بود که ماشین یو وی ساکورایی با سند و سفته و به اعتبار استاد محمدهادی رمضان وارد ولی در چاپخانه‌ی آقای فراهانی نصب شود. هرچند که خرید و واردات این دستگاه هم ‌فکر بکری بود و تجدد آن و از طرفی یگانه بودنش بازار کار را تضمین می‌کرد اما ریسک خود را داشت چرا که اگر به هر زعمی مشکلی صورت می‌گرفت تعهد بانکی آن با پدر من بود و در اصل او بود که متضرر می‌شد. درهرحال این تصمیم گرفته شده بود و در نهایت ماشین یو وی ساکورایی چهار و نیم ورقی فول اتوماتیک با قیمت ۵۶ میلیون تومان خریداری و به‌عنوان اولین ماشین چاپ یو وی وارد ایران شد.

پدرم تعریف می‌کند که در آخرین وهله‌ی عملیات بانکی برای دریافت وام، متصدی باجه متوجه اختلاف در پرونده شد. کارمند بانک می‌گفت این خلاف قانون است که ماشینی با سرمایه بانک ما ، توسط فردی خریداری شود اما در مکانی متعلق به شخص دیگر نصب شود، چه ضمانتی وجود دارد که او اقساط وام را به‌موقع پرداخت کند، ما با این وام تحت شرایطی دیگر موافقت کرده بودیم که شما خودسرانه آن را تغییر داده‌اید.

دایی من آن زمان سرپرست ۳۰۰ شعبه بانک ملی بود و این کارمند هم از این ارتباط ما اطلاع داشت. او نصیحت کرده بود که این کار را نکنند و در برابر حرف‌های پدر من مبنی بر تضمین رفاقتش مقاومت کرد و در نهایت گفت من امروز با پرداخت این وام مخالفت می‌کنم هرچند که می‌دانم فردا دستوری از بالا می‌آید و بانک مجبور به موافقت می‌شود اما من برای خود شما می‌گویم، این ماشین قوطی کبریت نیست که به‌راحتی جابه‌جا شود و مبلغ وام شما هم چیز کمی نیست که بتوان ضرر آن را تحمل کرد، بهتر است فردا با شریک کاری خود بیایید تا ما از او التزامی بگیریم، این‌طور بهتر است.

چاپ هادیپدر من هم به‌ناچار پذیرفت و فردای آن روز با مرحوم فراهانی به بانک مورد نظر که شعبه‌ی ملی بازار بود رفت و در جواب کارمند بانکی که از او ضمانت و التزام می‌خواست گفت که من دست علی می‌دهم! پدر من به همان دست علی هم راضی بود و به هر مکافاتی بود وام اخذ و شراکت این دو دوست سر این دستگاه آغاز شد.

دستگاه مذکور ۱۶ متر طول داشت و کانتینر حاوی آن باید سه ماه در انتظار بارگیری کشتی می‌ماند و از همین رو پدر با هزار مکافات ترتیبی اتخاذ کرد تا این محموله خارج از نوبت و با لنج به بندرعباس حمل شود. پدرم تعریف می‌کند که بیمه حاضر به همکاری و امضای تعهدنامه نبود چرا که دستگاه مورد معامله از وزن خود لنج بیشتر بود و باز اینجا حاج محمدهادی بود که مسئولیت‌ها را به عهده گرفت تا کار انجام بپذیرد.

دو سه شبانه‌روز برای کارهای ترخیص و تحویل ماشین به بندرعباس رفت و بعد از بارگیری و انتقال به تهران هم ماشین حاوی دستگاه چند روزی جلوی خانه‌ی ما بود تا مکان آن آماده‌ی نصب و راه‌اندازی شد.

پدرم تعریف می‌کرد که روز نصب دستگاه آقا محمد پسر دوم مرحوم فراهانی را فراخوانده و از او پرسید آیا سواد خواندن لاتین دارد که تصدیق کرده بود و سپس از او خواسته بود که روی جعبه دستگاه را بخواند که نوشته بود «به سفارش محمدهادی رمضان»؛ پدر از او خواست که به یاد بسپارد و شاهد باشد که این ماشین توسط او و با زحماتش به ایران وارد شده است.

کار دستگاه آغاز شد؛ اما رسم آن برای پدر من که سال‌ها نان از عرق جبین خورده بود قابل‌تحمل نبود. هزینه یک ورق ۵۰ در ۷۰ حدود ۳۶ ریال بود اما از مشتری ۷۰ تومان دریافت می‌شد! ما دفترچه‌های ایران‌خودرو را به‌صورت چهار رنگ و رنگی دو هزار و ۵۰۰ تومان به چاپ می‌رساندیم، یعنی هر دور ماشین که  پنج هزار تیراژ می‌شد را با مبلغ ۵۰ هزار تومان به انجام می‌رساندیم و این در حالی بود که در چاپخانه‌ی شریک، این تیراژ برای یو وی یک‌میلیون و ۴۰۰ هزار تومان عایدی ‌داشت.

پدر چند باری به حسین آقای فراهانی اعلام کرده بود که با این نرخ‌بندی موافق نیست و بحث و مرافه آن‌ها هم بر سر همین بود تا در نهایت به جدایی این دو شریک از هم انجامید. مادرم می‌گفت ما از این نان‌ها نخورده‌ایم و امکان دارد که پول زیاد فساد آورد و این شد که پدر به سراغ چاپخانه‌ی خودش آمد و دستگاه یو وی هم در چاپخانه‌ی مرحوم فراهانی ماند.

او تنها نگران اقساط بانکی بود و بیشتر برای ترتیب آن‌ها بود که این وضعیت شراکت را تاب می‌آورد که در نهایت ریسک آن را نیز به جان خرید و از همکاری انصراف داد. هنوز بعد از قریب به ۳۵ سال این دستگاه سه میلیون تومان هزینه مالیات را به پدرم بدهکار است که تاکنون هم پرداخت نشده است.

قرار پدر با شریکش این بود که در صورت موفقیت این دستگاه یو وی در ایران، دو ورقی آن را نیز وارد کنند و به شکلی چاپ یو وی در انحصار آنها قرار بگیرد که با به هم خوردن این شراکت این روند توسعه‌ای نیز متوقف شد. آن زمان دو ورقی این دستگاه ۲۰ میلیون تومان قیمت داشت که چندی بعد توسط چهار شریک؛ اگر اشتباه نکنم چاپخانه‌ آقای معالج مدیر چاپ دایره سفید و آقای متواضع و آقای مظلومی در چاپ ابیانه و یک چاپخانه دیگر خریداری شد.

بنا به چه دلایلی اجازه‌ی ورود این دستگاه برای ۱۴ سال متمادی داده نشد که بازاری انحصاری را دامن زد و سود سرشاری را عاید دست‌اندرکاران چاپ یو وی کرد. از آن دستگاه دو ورقی چهار چاپخانه‌ی بزرگ و نامی به ثمر رسید و حالا شما سود دستگاه چهار و نیم ورقی را محاسبه کنید.

البته پدر من همیشه از اینکه کار ماشین مذکور در بازار ایران گرفت و مسائل وام و خرید آن و حتی به هم خوردن شراکتش هم به اتمام رسید، رضایت خود را اعلام کرده هرچند که همیشه از رؤیایی میسر نشده سخن می‌گوید. او می‌گفت برای من کار در رسته‌ی چاپ عشق بود و همین که ماشین چاپی و مکانی برای راه‌اندازی آن از خود داشته باشم برایم کفایت می‌کرد اما به خاطر یک رؤیا بود که تلاشم را بیشتر کردم و ریسک کارهای زیادی را پذیرفتم.

او می‌خواست ملک صادق هدایت را بگیرد، عمارتی کلاه‌فرنگی و وسیع در میان باغی پر گل و گیاه برای چاپخانه‌اش مهیا کند تا ناظر چاپ و مشتری روی تخت‌های زیر درختان کار گذاشته‌ی آن بنشینند و پیرمردی با لباس سنتی از آن‌ها تا انجام گرفتن کارشان با چای و شربت و شیرینی پذیرایی کند. یک کسب‌وکار چاپی دوست‌داشتنی با تلفیقی از مدرنیته و سنت ایرانی، رؤیایی که او حاضر به پرداخت هزینه اش به هر قیمتی نشد.

چاپ هادییک‌بار دیگر اوج

شراکت پدر در کاری خارج از چاپخانه‌ی ‌هادی، کمی روند توسعه‌ی ما را به عقب انداخت که اگر این اتفاقات رخ نمیداد ، با توجه به روحیه ی پیشتازی و نفر اول بودنی که از او میشناسیم اکنون شاهد وجود بزرگ ترین مرکز چاپی خاورمیانه در کشورمان بودیم و اما پس از این کش و قوص ها بود که دوباره به فکر تجهیز چاپخانه‌ی خود افتادیم. با این تصمیم بود که بعدازآن همه تأخیر، ماشین چاپ چهار رنگ به سال ۲۰۰۲ میلادی به چاپخانه‌ی هادی وارد شد.

پس از آن روند توسعه‌ای ما ادامه پیدا کرد و ماشین پنج رنگ و سپس بخش لیتوگرافی تشکیل شد و به این طریق مجتمع چاپ هادی با تلالو بیشتری در بازار چاپ درخشید. دستگاه لترپرس، دستگاه یو وی، ماشین سلفون کشی و خط جعبه‌چسبانی از تجهیزاتی بودند که طی این سال‌ها به‌مرور وارد چاپ هادی شدند و رفته‌رفته شاخه‌ی کاری ما را از نشر به چاپ تجاری و کار در حوزه بسته‌بندی تغییر دادند.

اکنون چاپ هادی از صفر تا صد دستگاه‌های چاپ بسته‌بندی را در اختیار دارد. ما در لیتوگرافی زینک موردنظر هر جعبه‌ای را تهیه کرده سپس اگر چاپ چهار رنگ یا پنج رنگ و رنگ اضافه و تکمیلی داشته باشد به انجام می‌رسانیم. بعدازآن، کار وارد بخش پس از چاپ ما می‌شود که آنجا قابلیت پذیرش انواع سلفون (مات، براق، مخملی و غیره) برای آن وجود دارد و اگر نیاز به یو وی داشته باشد نیز به همین صورت روی کار اعمال می‌شود. قابلیت عمده‌ی کارهای طلاکوب و نقره‌کوب هم در مجموعه‌ی چاپ هادی وجود دارد.

بعد از عملیات پس از چاپ نوبت به کارهای تیغ‌زنی، پوشال‌گیری و جعبه چسبانی می‌رسد که تمامی آن‌ها در مجموعه‌ی چاپ هادی و زیر یک سقف و توسط استادکارانی ماهر که خروجی دانش مؤسس این چاپخانه هستند، به انجام می‌رسد.

چاپ هادی همان‌گونه که سال‌ها در حوزه نشر و چاپ کارهای نفیس زبانزد بود، توانست در حوزه‌ی بسته‌بندی هم خودی نشان داده و مورد استقبال بازار قرار بگیرد. به نظر من چاپ یک فن اکتسابی است و این روحیه و مرام یک چاپخانه است که با انجام کار درست و اصولی می‌تواند ایجاد تمایز کند. ما دانش‌آموخته مکتب پدر ثانی صنعت چاپ ایران هستیم و راه دیگری جز انجام چاپ به بهترین شکل ممکن نمی‌دانیم. ما چند دهه در این رسته مشغول به خدمات‌رسانی هستیم و کارمان تاکنون مورد تأیید بسیاری از برندهای لوازم‌آرایشی، بهداشتی، دارویی و غذایی قرار گرفته است.

چاپ هادی به‌رسم گذشته سفارش‌های خود را عمدتاً به‌صورت واسطه‌ای و توسط بازاریابانی خارج از چاپخانه‌ی خود تأمین می‌کرد که با تغییر شکل بازار و مدرن شدن آن، در سال‌های اخیر برای کنترل بهتر روی قیمت‌ها تصمیم گرفتم تا به‌صورت مستقیم با صاحبان برند ارتباط‌گیری کنیم که با این روند موفقیت‌های چشمگیری در این حوزه کسب شد.

چون امکان آن هست که برندی از عنوان کردن نامش در اینجا رضایت نداشته باشد من از بیان نام‌ها خودداری می‌کنم اما در همین حد بگویم که نام‌های بزرگی به خروجی چاپ هادی نمره ۲۰ داده‌اند و می‌توانم اعتراف کنم که تا اینجای کار ما در پاسداری از نام بلند پدر موفق عمل کرده‌ایم.

جالب است که بسیاری از صاحبان تولید در مواجهه با ما وقتی از کارنامه‌ی کاری چاپ هادی مطلع می‌شوند و گاه کارهای ما را که به‌صورت واسطه‌ای برای خود آن‌ها به انجام رسیده به یاد می‌آورند به وجد آمده و دیگر جایی برای معرفی بیشتر ما باقی نمی‌گذارند. پیشینه‌ی چاپ هادی در بازار این کار باعث شده ما در امر بازاریابی با مشکل خاصی روبرو نباشیم و از این بابت خدا را شاکریم.

ما به کیفیت کار خود اطمینان داریم و تا رسیدن به یک مجموعه‌ی مجهز و کامل تلاش‌های فراوانی را صورت داده‌ایم و هرگز به کم قانع نشده‌ایم، از همین رو می‌توانیم با اطمینان خروجی خود را تضمین کنیم و با تکیه‌بر نیروی کار زبده و قدرت تولید گام‌های بلندی را در این راستا برداریم. تلاش ما برای حذف واسطه‌ها و ارتباط مستقیم با تولیدکنندگان نیز به همین پشتوانه صورت گرفته است.

ما در کار با واسطه‌ها گاه ضررهای هنگفتی را متحمل شده‌ایم اما با پیش گرفتن روند ارتباط مستقیم، هم قیمت واقعی کار به سمع و نظر تولیدکننده شریف داخلی می‌رسد و هم ما از وصول مطالبات خود اطمینان بیشتری داریم. از طرفی با مشخص شدن ابعاد کار دست ما برای ارزیابی و تخفیف دادن‌های احتمالی بازتر است. چاپ هادی تاکنون در هر ورطه‌ای سعی کرده خود را در جایگاه بهترین‌ها قرار دهد و ثابت کرده که لیاقت به دست آوردن و حفظ اعتماد بازار را دارد.

من در خلال بحث به شرح سرنوشت چاپ هادی و کارهای بزرگ مؤسس آن پرداختم، شاید پدر من به رؤیای خود برای باغ هدایت و سرای زرنگار نرسید اما رؤیای خواستنی‌تری را به دست آورد که آن نان حلال و نام نیک است. ما همواره سعی کرده‌ایم کار اصولی را انجام دهیم و امیدوارم این توفیق نصیبمان شود تا لیاقت اعتماد مشتریان خود را داشته باشیم.

چاپ هادی به‌نوبه‌ی خود توانسته نقاط عطفی را در تاریخ صنعت چاپ کشور رقم بزند که حفظ جایگاه آن را هر روز مشکل و مشکل‌تر می‌کند، در این میان من و برادرانم نیز رؤیای خود را داریم و آن سپردن سکان کسب‌وکاری آبرومند به نسل سوم خانواده رمضان است و آرزو می‌کنیم آن‌ها نیز بتوانند پاسداران خوبی برای نام نیک چاپ هادی باشند.

نویسنده: میلاد حاتمی لندی

منتشر شده در شماره ۱۷۶ نشریه چاپ و نشر – شهریور ۱۳۹۸

مقاله قبلیآیین بیست و دومین جشنواره ملی چاپ استان کرمانشاه برگزار شد
مقاله بعدیبرگزاری نشست هم اندیشی چاپخانه داران شاهرود با حضور مدیرکل چاپ و نشر ارشاد

یک پاسخ بدهید

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید
این سایت توسط reCAPTCHA و گوگل محافظت می‌شود حریم خصوصی و شرایط استفاده از خدمات اعمال.

The reCAPTCHA verification period has expired. Please reload the page.